دکتر امین زارعین معلول موفق کشوری و چهره برجسته علمی و فرهنگی سبزوار(2)
فهرست چهره های برجسته علمی و دانشگاهی سبزواربزرگ
دکتر امین زارعین ، قسمت دوم:
تلاش برای راه رفتن
در سبزوار، از همان روزهای اول شروع کردم به انجام کارهایی که در انگلستان دیده بودم. از جمله اینکه برخی معلولین با استفاده از دستهایشان و با کمک میلههای پارالل روی پای خود میایستادند. دوستانم شرایط مشابه را برایم فراهم کردند. کنار خیابان جعبههای نوشابه را در دو طرف من روی هم گذاشتند و من با دستانم لبه جعبهها را گرفتم و روی پاهایم ایستادم. بار اول پاهایم جمع شدند؟ ولی خیلی خوشحال شدم که هرچند اندک روی پای خود ایستادم. روز اول ، یک دقیقه، روز دوم، دو دقیقه و روز سوم پنج دقیقه تا بالاخره نیم ساعت بدون کفش طبی با کمک دستانم ایستادم.
وقتی واکر آماده شد برای اولین بار با واکر ۱۰ متر در ۲۰ دقیقه راه رفتم و پنج بار افتادم که مرا گرفتند و بار دوم ۱۰ متر در ۲۰ دقیقه راه رفتم ۳ بار افتادم، تا اینکه مسیرهای طولانی را میرفتم و حدوداً سه ماه بعد با واکر و کفش کتانی، ۱۷۰ متر را بدون سقوط در نیم ساعت رفته و بعد ۳۴۰ متر در نیم ساعت راه میرفتم.
یکی از دوستان یک موتورسیکلت سهچرخ به من داده بود که با همین موتورسیکلت مسیرهای اطراف منزل را اندازهگیری کرده و در هر بار پیادهروی میتوانستم مدت و مسافت را محاسبه کنم و پیشرفتم را مقایسه کنم.
بعد از سه ماه برای اولین بار به تهران رفتم و تقاضا کردم که به من کفش طبی بدهند تا پزشکان بیمارستان شفا یحیایان قبول نکردند. من میگفتم با واکر (بدون کفش طبی) راه میروم ولی آنها باور نمیکردند و میگفتند ، شما خواب دیدهاید. معلولان در خیال و خواب میبینند که راه میروند و چنین توهماتی برای شما طبیعی است.
من به سالن ورزش طبقه بالای بیمارستان رفتم و روی دستگاه مخصوص با استفاده از میلههای پارالل راه رفتم. کارکنان سالن ورزشی به سختی باور میکردند که من بتوانم روی این دستگاه راه بروم، با اینکه به چشم خود میدیدند حاضر نشدند بطور کتبی گواهی کنند که من میتوانم راه بروم. میخواستم گواهی آنان را به پزشکان نشان بدهم. تقاضا کردم برای من واکر بیاورند این تقاضا را هم قبول نکردند. به اتاق پزشکان برگشتم و گفتم من سه ماه دیگر با واکر به اتاق شما میآیم.
سه ماه دیگر برگشتم، با کفش کتانی و با واکر به اتاق آنها رفتم. آنچه را به چشم میدیدند باور نمیکردند. من به آنها گفتم اجابت مزاج را هم شرطی کردهام! و الان فقط در ساعتی که خودم تعیین کردهام انجام میشود. خیلی مرا تحسین کردند. آنها معتقدند بودند که این کار (شرطی کردن اجابت مزاج) حتی از راه رفتن هم مهمتر است من گفتم اگر به من کفش طبی بدهند دفعه بعد با عصا میآیم.
کفش طبی گرفتم و با کفش طبی به سبزوار برگشتم. پوشیدن کفشها یک ساعت و نیم طول میکشید و خیلی خسته کننده و سخت بود. برادرانم به کمک میآمدند، ولی من ناراحت میشدم و تلاش میکردم تا تنهایی آنها را بپوشم و در بیاورم. میدانستم که آنها همیشه و هر روز نمیتوانند با من باشند؛ و نمیخواستم وابستگی پیدا کنم.
چندی نگذشت که جنگ شروع شد و آنها و بسیاری از دوستانم به جبهه رفتن و من به یک باره تنها ماندم. ولی به واسطه همان سماجت و اصرار پوشیدن کفش و کارهای دیگر، توانستم کمبود آنها را تحمل کنم و کارهایم را در منزل روزی سه نوبت هر نوبت ۲۰ دقیقه ورزشهایی را که در انگلستان آموخته بودم انجام میدادم. تا ورزش نمیکردم از خانه خارج نمیشدم.
درجریان همین فعالیتها حاج آقای محمود عروج از همسایهها به من گفت شما در این مغازه نشستهاید و کاری ندارید و بیکار ما در شرکت نفت برای حوالهنویسی به شما نیاز داریم و من در شرکت نفت، ستاد سوخت مشغول به کار شدم، انجام دهم.
پدرم سختی پوشیدن کفشهای طبی را میدید، میگفت: این کفشها را نپوش! چرا اصرار داری که راه بروید.
یک ساعتونیم تلاش برای اینکه بتوانم فقط ۱۰ دقیقه با کفش طبی راه بروم آنها را ناراحت میکرد. ولی من ادامه دادم تا اینکه به مرور سرعتم در پوشیدن کفشها بیشتر شد و مدت و مسافت طولانیتری را پیادهروی میکردم؛ با کفش طبی و عصا. فاصله بین شرکت نفت (محل کارم) تا منزل را میرفتم. و گاهی اوقات بدون کفش و عصا کنار دیوار میایستادم . از شرکت نفت، تا چهارراه دادگستری ۱۵۰۰ متر و از چهار دادگستری تا منزل ۱۲۰۰ متر بود. این فاصله۲۷۰۰ متر را، یکساعت ونیم طی میکردم. پیشرفتم خیلی خوب بود که با حادثهای باعث افت روحیه و کندی پیشرفتم شد.
در سال ۶۵ بعد از انقلاب فرهنگی وزارت علوم با تعیین شرایطی امکان ادامه تحصیل را برای دانشجویانی که نتوانسته بودند تحصیلات خود را تمام کنند فراهم کرد. من هم شرایط لازم را داشتم و به رئیس شرکت نفت گفتم که قصد ادامه تحصیل دارم. رئیس شرکت نفت که تصور نمیکرد اصلاً من تحصیلاتی داشته باشم وقتی از سابقه تحصیلات و قصد من برای ادامه تحصیل مطلع شد قول داد که اگر پذیرفته شدم با ادامه تحصیلم موافقت کند، هرچند من استخدام رسمی نبودم.
به گرگان رفتم، در گرگان فهمیدم، دانشکدة فنی به ساری منتقل شده است. به ساری رفتم و دانشکدة با ادامه تحصیل رشته مهندس مکانیک، با احتساب ۴۵ واحد قبلی موافقت کرد. امّا من همچنان به اقامت و تحصیل در مشهد علاقهمند بودم.
شرکت در کنکور سراسری
به دلیل علاقه به تحصیل در مشهد، و با اتکا به قول رئیس شرکت نفت، دوباره شروع کردم به مطالعه برای کنکور سراسری شرکت کردم، رتبه ۳۶۰۰ رشته برق قدرت در انستیو فنی شهید منتظری مشهد قبول شدم.
وقتی برای ثبتنام به دانشکده رفتم کمترین همراهی و همکاری با من نکردن ولی با هر سختی که بود ثبتنام کردم و به سبزوار برگشتم، تقاضا مأموریت به تحصیل را دادم.
بعد از مدتی به من اعلام کردند که مسؤولین ستاد سوخت (متشکل از فرماندار، رئیس اداره کشاورزی و رئیس شرکت نفت) با مأموریت شما موافقت نکردهاند. وقتی از مخالفت آنها مطلع شدم به دیدن هرسه نفر رفتم؛ هریک از آنان در ملاقات حضوری مدعی بودند که با تقاضای من موافق بودهاند. ولی بقیه اعضا مخالف بودهاند. در آخرین ملاقات با فرماندار وقت گفتم: مگر ممکن است هر سه نفر عضو کمیته بگویند با مأموریت من موافق بودهاند ولی نتیجه نهایی مخالفت با مأموریت من باشد.
فرماندار گفت: امام جمعه با ادامه تحصیل شما در قالب مأمور به تحصیل مخالفت کرده است. تلفنی امام جمه وقت سبزوار صحبت کردم. وی ابتدا منکر مخالفت خود شد؛ ولی وقتی گفتم: که آقای فرماندار گفته امام جمعه مأموریت به تحصیل را خلاف شرع دانسته است . ایشان پذیرفت که چنین حرفی را گفته ولی از وضعیت من مطلع نبوده، حالا مخالفتی ندارد به هر حال من نمیتوانستم بدون استفاده از مأموریت و حقوق شرکت نفت در مشهد یا ساری ادامه تحصیل بدهم.
سال بعد، دوباره در کنکور شرکت کردم و قبول شدم، ولی نتوانستم موافقت شرکت نفت برای مأموریت به تحصیل را بگیرم.
از سوی دیگر دو بار در کنکور شرکت کرده و قبول شده بودم و موفق به ادامه تحصیل نشدم، طبق قانون کنکور سراسری، دیگر نمیتوانستم در کنکور سراسری شرکت کنم.
به همین دلیل در سال ۶۴، دانشگاه آزاد سبزوار در گروه علوم انسانی شرکت کردم و در رشته الهیات قبول شدم. ابتدا با اکراه شروع به تحصیل کردم چون اعتقاد داشتم، چون فکر میکردم مطالب مفید ندارند.
ولی به تدریج علاقهمند شدم. تا جایی که احساس کردم گمشدهام را پیدا کردهام. جلسه دوم یا سوم درس تاریخ فلسفه غرب بود که احساس کردم، اینها مباحث و مسائل مهم و مؤثری است و دانشآموخته علوم انسانی با تصمیمات خود میتواند جهان را تکان دهد.
وقتی استاد تدریس میکرد من متحیر از عمق و اهمیت مسائل فلسفی به استاد نگاه میکردم و میگفتم چنین افرادی در سبزوار بودهاند و من نمیدانستهام. بعد از این اگر اتفاقاً آنها را در صف نانوایی میدیدم جلو میرفتم و میگفتم: استاد اجازه بدهید ما برایتان نان بخریم و بیاوریم. اعتقاد داشتم شخصیتی با این دانش مهم نباید اوقاتش صرف خرید نان شود، اموری که مربوط به کارهای جزئی بود را برایشان انجام میدادم.
دراین دوره استادی داشتم به نام دکتر رامبور صدرنبوی که در رشته اقتصاد و جامعهشناسی مدرک دکتری داشت. در آلمان تحصیل و تدریس کرده بود؛ استادی به تمام معنا بود؛ مقام استادی برازنده وی بود. یکی از امتحاناتی که با ایشان داشتم در پاسخ به یکی از سؤالات امتحان، نظر استاد را نوشتم، چندین نظریه از سایر منابع را ذکر کردم و در انتها نظر خودم را توضیح دادم. ورقه من، مایه تعجب استاد شده بود. بعد از امتحان مرا تشویق کرد و گفت: این منابع را از کجا پیدا کردید؟!. چون برخی از منابع در سبزوار نایاب بود و من در کتابخانه آقای علوی آنها را مطالعه کرده بودم.
ایشان قرار بود، یک روز، ۴ ساعت صبح و ۴ ساعت بعدازظهر فلسفه هگل بگوید. من تلاش کردم قبل از کلاس درباره هگل مطالعه کنم تا بتوانم در کلاس مطالبی را نقد کنم. در موعد مقرر کلاس شروع شد و دکتر صدرنبوی ۴ ساعت در باره فلسفه هگل توضیح داد و من هم گاهی ایرادی میگرفتم. بعد از ظهر شروع کرد به نقد فلسفه هگل و ۴ ساعت در رد و نقد هگل توضیح داد. واقعاً حق مطلب را ادا کرد و حیرت همگان را برانگیخت.
به درس ادبیات هم علاقهمند شدم، شاید به این علت بود که قبلاً ادبیات نخوانده بودم. در تمام دوره کارشناسی فقط دو جلسه غیبت کردم آن هم به علت بیماری بود که عارض شد، مجبور شدم کلاس را ترک کنم. بسیار حریص و تشنه حضور و شنیدن و فراگرفتن بودم.
گاهی اوقات دیر به کلاس میرسیدم وعصازنان در حین تدریس وارد میشدم صدای عصا زد استاد را وادار میکرد سکوت کند تا من به صندلی چرخدار برسم و بنشینم؛ برای من خیلی سخت بود که بعد از شروع کلاس در حالی که همه دانشجویان نشسته و در حال گوش دادن به درس استاد هستند وارد شوم. و زیرنگاههای سنگین آنان، خودم را به صندلی چرخدار برسانم و بنشینم. ولی حاضر نبودم به خاطر چند دقیقه تأخیر، کلاس را از دست بدهم؛ همه سختیهای روحی با این وضعیت را تحمل میکردم.
صبحهاکه برای رفتن به شرکت نفت، از خانه بیرون میآمدم، خوراک و ملزومات کافی با خود برمیداشتم و ظهر بعد از خاتمه کار به همراه آقای مهدی سرسنگی به باغی در خارج از شهر میرفتیم و تا شب درس میخواندم. برای هر ترم به اندازه تمام دبیرستان و دیپلم درس خواندم.
ترم آخر دوره کارشناسی از شرکت نفت اخراج شدم. مسائلی در شرکت نفت وجود داشت که گمان میکردم اگر این تخلفات را به مسؤولین شرکت نفت اطلاع بدهم، مورد بررسی و توجه قرار میگیرد و برطرف میشود؛ ولی نتیجه خلاف تصور من بود. به جای برخورد با متخلفین و رفع تخلفات، مرا از شرکت نفت اخراج کردند. برخی از دوستانی که قول حمایت داده بودند بعد از اخراج من همه رو پنهان کردند.
ورزش شنا
شنا را بعد از معلولیت در انگلستان به من آموزش داده بودند. رانندگی را هم در همانجا یاد گرفتم. ولی در آنجا حداکثر ۱۰ متر را میتوانستم شنا کنم. در ایران تعدادی از دوستان بزرگوار آقای مسعود فروزان، حسین اسماعیلزاده، رضا کرابی مرا تشویق و راهنمایی و کمکهای زیادی کردند تا شنا را فراگرفتم. همزمان دعوتنامهای از انگلستان برای معالجه در انگلستان دریافت کردم.
آقای شعبانپور مدیرعامل فعلی باشگاه ورزشی بانک ثامنالحج (ع) تلاش کرد از طریق سازمان تربیتبدنی امکان سفر به انگلستان را فراهم کند. رئیس وقت سازمان تربیت بدنی ضمن اشاره به مشکلات ارزی کشور، قول داد اگر در یک رشته ورزشی مقام کسب کنم و بتوانم سهمیه پارالمپیک بگیریم مرا به المپیک اعزام میکند، بعد از خاتمه مسابقات امکان ادامه اقامت من در انگلستان برای مداوا را فراهم کند.
با کمک دوستان شروع کردم به تمرین و در جریان این تمرینات من رکورد ایران را ۹ ثانیه ارتقا دادم. با نفر اول جهان که آمریکایی بود ۷ ثانیه فاصله داشتم و توانستم سهمیه پارالمپیک را بگیرم.
برای تمرین در تیم ایران به اردو رفتم و سه روز در اردو بودم که روابط سیاسی ایران و انگلستان تیره شد و ایران از شرکت در پارالمپیک منصرف شد. اتفاقاً پارالمپیک آن دوره، در شهر اوزبری برگزار میشد که مرکز بزرگ درمان معلولین است و سابقه معالجه و بستری در بیمارستان آن شهر را داشتم و برای معالجه به همانجا میرفتم.
در حال حاضر میتوانم یک نفر هم وزن خودم را ۳۰ متر در استخر با خودم ببرم و در تیراندازی با کمان هم درزمان اقامت در انگلستان آموزش دیدم و در یک مسابقه غیررسمی بین ۵۰ نفر از معلولین رتبه اول و مدالی به دست آوردم.
استخدام در آموزش و پرورش
در همان سال آموزش و پرورش از طریق آزمون سراسری استخدام میکرد و من با اصرار آقای کفاش، معاون سابق وزیر آموزش و پرورش در امتحان شرکت کردم و با رتبه ۵۹ بین ۱۲۰۰ نفر؛ در آموزش و پرورش به عنوان معلم حقالتدریس استخدام شدم. بعد از مدتی رسمی شدم. وقتی مدرک کارشناسیام را گرفتم سه ماه بود که استخدام آموزش و پرورش شده بودم.
سال اول مربی پرورشی بودم. آقای کفاش اصرار میکرد که تدریس کنم ولی من تصور میکردم که نمیتوانم تدریس کنم.
سال اول در مدرسه ابتدایی مربی پرورشی بودم، برای همه دانشآموزان پروندهای تشکیل دادم و روحیه و شخصیت آن را براساس نقاشیها و انشاهایشان تحلیل میکردم و در پرونده آنها ثبت میکردم. منظورم این بودکه با آموزش دانشآموز متناسب با روحیه و شخصیت خاصی که دارد انجام شود و اولیا مدرسه با شناخت کافی از هر دانشآموز برای وی برنامهریزی کنند.
چهار سال در ابتدایی بودم؛ یکسال در راهنمایی و بعد به دبیرستان رفتم که این دورة شکوفایی کار من بود. به هر کلاسی را که میرفتم، در دو هفته اول با مشکلات زیادی مواجه بودم زیرا کادر آموزش به شدت مقاومت میکردند؛ حاضر به قبول و پذیرش من نبودند ولی بعد از دو هفته بکلی وضعیت عوض میشد. وقتی با خصوصیات من آشنا و مأنوس میشدند رفتار آنها عوض میشد چنان به من علاقهمند میشدند که حاضر نبودند جای مرا با هر کس دیگری عوض کنند.
دانشآموزان در همان جلسه اول مجذوب درس و بحث میشدند و به مرور علاقه آنان به درس و کلاس من بیشتر میشد.
البته علاقهای که به وجود میآمد علاقهای متقابل بود، من نیز به شدت، به کلاس و دانشآموزان و تدریس علاقهمند بودم. کلاس خصوصی هم داشتم.
تحصیل کارشناسی ارشد
در سال ۱۳۷۸ آزمون ورودی دانشگاه آزاد اسلامی در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدم.
برای آمادگی شرکت در این آزمون؛ چند بار با تعدادی از دوستان قرار گذاشتیم که با هم شروع به مطالعه کنیم؛ ولی هر بار به مرور ایام یکی یکی از ادامه کار منصرف میشدند و من تنها میماندم. از جمله در سال ۱۳۷۰ با دوستانم آقای محسن گرامیفر، مهدی سرسنگی، سیدحسن دلبری و سیدکاظم افتخارزاده برای گرایش عرفان اسلامی شروع به مطالعه کردیم و برای درس منطقالطیر و اسرار التوحید، هر روز بعد از ادای نماز صبح در مسجد مرکز تربیت معلم سبزوار نزد آقای دکتر سیداحمد کرابی حاضر میشدیم تا اینکه یک روز استاد به علت بیماری کلاس نیامد و به پیشنهاد آقای گرامیفر درس آن روز را من برای سایر دوستانم توضیح دادم و چون دوستان پسندیدند ادامه دادم و فقط یک جلسه برای رفع اشکال از حدود ۳۵ بیت به استاد مراجعه کردیم. اما چنان که گفتم سایر دوستانم یکی یکی منصرف میشدند و من تنها میماندم ولی ادامه دادم و سه بار در تهران و مشهد و کرج شرکت کردم. در تهران و مشهد قبول نشدم ولی در کرج قبول شدم که به علت مشکلات رفت و آمد، ثبتنام نکردم، تا اینکه در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار قبول شدم.
مقطع فوقلیسانس، رشته الهیات، گرایش فلسفه و کلام اسلامی خواندم، این رشته به همت و پشتکار استادم دکتر حسین بهروان در سال ۱۳۷۶ در دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار تأسیس شده بود. در این دوره علاوه برتلمذ نزد اساتید سابق چون دکتر حسین بهروان، باشادروان دکتر محمود فاضل یزدی مطلق آشنا شدم که چون شمس درخشیدن گرفت و مرا مجذوب خود کرد و دست مرا به نوشتن مأنوس و توانا کرد، و راه شرکت در مجامع و همایشهای علمی را بر من گشود.
عنوان پایاننامهام در این مقطع «اسماء و صفات باری تعالی در آثار ملااحمد نراقی(ره)» است که با راهنمایی شادروان دکتر محمود فاضل (یزدی مطلق) تدوین شد و آقای دکتر حسن بهروان استاد مشاور این پایاننامه بود؛ در دوم خرداد سال ۱۳۸۰ از آن دفاع کردم و با نمره ۵/۱۸ پذیرفته شد. درجه کارشناسی ارشد را با معدل کل ۵۶/۱۶ اخذ کردم.
تحصیل در دوره دکتری
سال ۱۳۸۳ که برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری در بخش شرقشناسی دانشگاه مسکو (آکادمی علوم تاجیکستان درشهر دوشنبه) پذیرفته شدم در شهر دوشنبه مشغول به تحصیل در رشته فلسفه شدم و در مجموع پنج بار برای ملاقات با اساتید، برای تحقیق، مطالعه، اصلاح مقالات و پایاننامه به شهر دوشنبه سفر کردم. در این دوره حمایتها و کمکهای آقای پروفسور عبدالواحد شمالاف بسیار مغتنم و بلکه بیبدیل بود و در شهر دوشنبه نیز سفارت ایران در تاجیکستان حمایتهای بیدریغ مبذول کردند و باز اساتید بزرگوارم در این مقطع آقای پورفسور احمدجان محمد خواجهاف به راستی راهنما و مشوق من بودند. همچنین مهمان نوازی بیشائبه آقای دکتر سخیداد خارکش قبادیانی را هرگز فراموش نمیکنم.
سفر به تاجیکستان از طریق فرودگاه مشهد بود که احساس خوبی داشت، این سفر به همّت دوست عزیزم آقای قاسم شعبانپور میسر میشد و من تا فرودگاه در معیت دوستانم بودم ولی و از آنجا تا شهر دوشنبه و از فرودگاه دوشنبه تا دانشگاه، و مسیر محل اقامت به تنهایی سفر میکردم و در هر مرحله، همراهی و حمایت بیشائبة بندگان مخلص خدا شامل حالم بود.
آرشیو بخش شرقشناسی و میراث خطی دانشگاه مسکو هیچ اثری، از آقا نجفی قوچانی نداشت و من نیز قبلاً در شرح دعای صباح امیرالمؤمنین(ع) اثر گرانقدر آقا نجفی قوچانی را تصحیح کرده بودم و در باره آقانجفی قوچانی مطالعات زیادی داشتم. به همین دلیل تحقیق در عقاید
فلسفی و عرفانی آقانجفی قوچانی را به عنوان پایاننامه، در نظر گرفتم و در مدت تحصیل در این دانشگاه ضمن تهیه و تدوین مقالاتی در این باره موفق شدم پایاننامهام را تحت عنوان «عقاید فلسفی و عرفانی آقانجفی قوچانی» درهفتم مهرماه سال ۱۳۸۸ ارائه کنم، سپس در حضور ۱۹ نفر از اساتید تاجیک از آن دفاع کردم.
استاد راهنمای من در این پایاننامه پروفسور احمدجان محمد خواجهاف بودند. از مجموع ۱۹ رای با ۱۵ رای عالی و ۴ رای خوب پایاننامه پذیرفته شد و با معدل ۳۳/۱۸ موفق به اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه علم شدم. وزارت علوم و تحقیقات و فناوری ارزش آن را در تاریخ ۲۱/۱۲/۱۳۹۰ ارزیابی و تأیید کرده است.
خدمات
از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۰ مدیر عامل و رئیس هیأت مدیر جامعه معلولین سبزوار و رئیس هیأت مدیره تشکلهای معلولین خراسان رضوی و عضو هیأت امناء تشکلهای معلولین ایران بودم در این مدت سعی کردم با جذب افراد مؤثر، خدماتی به معلولین جسمی حرکتی ارائه کنم.ازعمده کارهای انجام گرفته اقدام به احداث یکصدوپانزده واحدمسکونی برای معلولین که هفتاد واحدآن درعیدغدیرسال ۱۳۹۱ واگذار شد و بیست واحد آن قبلا واگذار شده است.
دو ماه قبل از معلولیت با جامعه معلولین همکاری میکردم که در آن موقع آقای علیرضا فروغی رئیس این جامعه بود. بعد از معلولیت از سال ۱۳۶۱ مجدداً جامعه معلولین برقرار شد که به عنوان معاون آقای فروغی، فعالیت میکردم و این دوره حدود ۲ سال طول کشید.
تا سال ۱۳۸۳ که مجدداً تأسیس و شروع به کار کرد؛ این بار بنده و به عنوان رئیس هیأت مدیره بودم.
در سال ۱۳۶۷ ازدواج کردم و صاحب یک فرزند به نام روح الامین هستم که در رشته مهندسی الکتروتکنیک مشغول به تحصیل است . در حال حاضر در دبیرستانهای سبزوار و آموزشکدههای فنی و مرکز تربیت معلم علامه طباطبایی(ره) مشغول به تدریس میباشم و ماههای آخر خدمت را سپری میکنم.
تألیفات
علاوه بر دو پایاننامه، کتاب و مقالاتی تدوین نمودم که بعضی به چاپ رسیده است:
۱- چکیده مقالات کنگره آقا نجفی، انتشارات آستان قدس رضوی، انجمن آثار و مفاخر استان خراسان، قوچان ۲۰۰۰ جلد، خرداد ماه ۱۳۸۰، برابر با جولای ۲۰۰۱٫
۲- شرح دعای صباح، آقانجفی قوچانی، انتشارات عابد، تهران، ۱۰۰۰ جلد، ۱۶۲ صفحه، آذر ماه ۱۳۸۱، برابر با دسامبر ۲۰۰۲٫
۳- چاپ عقاید فلسفی و عرفانی آقا نجفی قوچانی، انتشارات عابد، تهران، ۱۰۰۰ جلد، مهر ماه ۱۳۸۴، برابر با نوامبر ۲۰۰۵٫
۴- چاپ مقالات کنگره آقانجفی قوچانی (کیمیای جسم و جان)، انتشارات آستان قدس رضوی مشهد، ۳۹۲ صفحه، آبان ماه ۱۳۸۴، برابر با نوامبر ۲۰۰۵٫
۵- مناسبسازی مبلمان شهری برای تردد معلولین چاپ شده در دانشگاه تربیت معلم سبزوار، ۱۵۰۰جلد.۱۳۸۸٫
۶- رجال و مشاهیر سبزوار تربیت معلم سبزوار ـ ۷۰۰ جلد بهار ۱۳۸۴٫
۷- معرفت و هستی از نگاه آقانجفی به زبان سریلیک ۲۰۰۷ ـ اخبار و اطلاعات آکادمی علوم تاجیکستان.
۸- جایگاه انسان در هستی از نگاه آقا نجفی به زبان سریلیک ۲۰۰۸، اخبار و اطلاعات آکادمی علوم تاجیک.
۹- اخلاق از نظر آقانجفی به زبان روسی ۲۰۰۹، اخبار و اطلاعات آکادمی علوم تاجیکستان.
۱۰- آدم برفی، کار کودک، انتشارات عابد، ۵۰۰۰ جلد، تهران ۱۳۸۲٫
۱۱- پای صحبت درخت، کار کودک، انتشارات عابد، ۵۰۰۰ جلد، تهران ۱۳۸۳٫
۱۲- اسم اعظم خداوتد در شرح دعای سحر امام خمینی، قم، مرکز نشر آثار و افکار مقالات عرفانی فلسفی و اخلاقی امام خمینی، جلد ۱۵٫
۱۳- اسماء و صفات باری تعالی در آثار نراقی، نراق فصلنامه بصیرت، شماره ۲۷، سال۱۳۸۰٫
۱۴- جایگاه انسان در هستی از نظر آقانجفی، تهران، فصلنامة علمی ـ پژوهشی فلسفه و کلام اسلامی (آینه معرفت)، سال نهم، ش ۲۷، تابستان ۹۰، صص ۳۸ تا ۵۲، انگلیسی صص ۱۰، ۹٫
۱۵- عقاید فلسفی و عرفانی حکیم متأله آقا محمدحسین قوچانی؛ تهران، عابد، ۱۹ آذر ۱۳۸۴
برای مطالعه قسمت اول هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.