چند غزل از سید هادی نژاد هاشمی
خوارجی شده ام لای لشکر موهات
که کشته است مرا ذوالفقار ابروهات
تمام زندگی ام را سیاه خواهد کرد
اگر رها شود از بند -زاغ گیسوهات
چگونه دل ببرم از تو ماه من وقتی
هزار فتنه به پا کرده خال هندوهات
پلنگ زخمی ِ در چشم ماه لرزانی ست
مسافری که بیفتد به دام آهوهات
به قبض و بسط تو از گل گلاب می گیرند
معطر است جهان در فشار بازوهات
معطر است جهانی و مست خواهد بود
شب نشسته به راز و نیاز شب بوهات
دچار حسرت انم که در نگاه همه
به برگ و بار نشسته است باغ لیموهات
بغل کن این من ِ دلخسته ی غزل خو را
که دل زدم به تقلای نوش داروهات
به تن کن آبی دریا و موج وار برقص
که پر شده دلم از شورو شوق جاشوهات
تو که نگار گری های آن خداوندی
که مانده مات تو درموجز قلم / موهات
* * *
من بیتو شهری سوت و کورم درد یعنی این
یک کوره راهِ بیعبورم طرد یعنی این
خسته از آنچه گفتم و انگار نشنیدی
دیگر بریدم از همه دلسرد یعنی این
پاییز تنپوشی شده بر شعرهایم که:
میافتد هر شب از درختت زرد یعنی این
با اینهمه پای تو ماندم عاشق و خاموش
با مهربانی پاک و ساده مرد یعنی این
از شهر شب تنهاییام را تا به صبحی نو
دائم کشیدم بیرمق شبگرد یعنی این
مادر به فرزندش نشانم میدهد آرام
میگویدش: او را ببین ولگرد یعنی این...
* * *
بی تو دنیای من ابستن ویرانی هاست
شانه هایم گسل درد و پریشانی هاست
بوی پیراهن و چشمان به خون خفته و من....
از غمت کور شدن خصلت کنعانی هاست
زهر خوراندی و از عشق نوشتم چه کنم؟
این بلاکش شدنم رسم خراسانی هاست
عشق یعنی که بباری به گل و سنگ و علف
عاشق محض شدن عادت بارانی هاست
بی تو احساس من از عطر اقاقی خالی ست
عطر تو باعث طغیان غزلخوانی هاست
رفتنت درد عجیبی است که در جانم ریخت
رفتنت عاقبتش بی سروسامانی هاست
پشت کردی به من و پشت به دنیا کردم
این غم انگیزترین معنی حیرانی هاست
باید از این قفس سینه به بیرون بپرم
خودکشی جیغ ترین چاره ی زندانی هاست
* * *
صدای نام تو در ذهن واژه ها گم بود
و بیت بیت غزل بستر تلاطم بود
دوباره رد تو بر صفحه ی غمم مانده
میان سطر ...نمیدانم آه چندم بود
به جرم حال و هوای تو در سرم بودن
دوباره راز دلم کوچه گرد مردم بود
تو رفته بودی و عطر تو روی شب بوها
هنوز با من دیوانه در تکلم بود
سماع عقربه در چشمهای مغرورم
شروع خلسه ی یک مرد در توهم بود
شبیه حضرت آدم برای من عشقت
گناه بود و هوس ،سیب بود و گندم بود
چقدر شب که به یاد تو هی غزل گفتم
چقدر واژه که با اشک در تفاهم بود
چقدر من که بدون تو در غزل مردم
چقدر تو که مرا در تصورش گم بود
* * *
مرا به لذت کشف خودت ببر، امشب
من عاشق تو شدم تو، خلاصهی مطلب!
منی که سخت زمختم، منی که تنهایم
در این تهوع دنیای نانجیب... اغلب
مرا بگیر در آغوش خود، برویانم
تو را به من برسان، من، فرشته، لب بر لب
مرا برقص، رها کن از این تباهی، غم ...
تو! شهرزادِ نجیبِ هزارها... یک شب
تو [لات] من! که در آن قوس معبد چشمت
هزار حور و پری... آرمیده لامذهب
! بیا و فاصلهها را قدم بزن تا... من
بیا که غوطهورم از نبودنت در... تب
برای مطالعه اشعار بیشتر از سید مهدی نژاد هاشمی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
جدیدترین مجموعه شعر سیدهادی نژاد هاشمی شاعر جوان سبزواری منتشر می شود