افسوس های دو چندان درگذشت استاد حسین قندی برای همشهریان سبزواریش/ نمره منفی دیگری در کارنامه مسئولان

خبرهای بیماری و درگذشت استاد حسین قندی سلطان تیتر ایران  در روزهای اخیر به مهمترین تیترهای اکثر روزنامه ها و خبرگزاری های پرمخاطب کشور تبدیل شد و  جامعه فرهنگی به ویژه دست اندرکاران رسانه های خبری را به سوگ نشاند.

در این میان مرگ استاد قندی برای آن دسته از همشهریان سبزواریش که نسبت به مسائل فرهنگی دغدغه دارند به خاطر همه غفلت های صورت گرفته درباره چنین شخصیت برجسته ای، تلخکامی و افسوس دوچندانی به همراه آورد و البته نمره منفی مهمی درکارنامه عملکرد مسئولان سبزوار به ویژه مسئولان مرتبط با حوزه فرهنگ این شهرستان شد.

به گزارش مجله تحلیلی اسرارنامه، بررسی عملکرد مسئولان فرهنگی سبزوار در سال های اخیر نشان می دهد مجموعه ای از غفلت ها، تأخیرها و یا نابه جایی ها در رفتار اکثر مدیران وجود دارد که بیانگر تجربه کم، همت ناکافی ، تشخیص ندادن اولویت ها، عدم دوراندیشی و برنامه ریزی بلندمدت آنان برای ارتقاء سطح فرهنگ سبزوار است به گونه ای که حتی اگر علاقه مند و دلسوز هم باشند، اما پوشیدن ردای مسئولیت های فرهنگی در شهری با چنین عظمتی برای آنان زود بوده است.

تأخیرهایی نظیر برگزاری کم فروغ همایش بزرگداشت حکیم سبزواری سه روز بعد از زمانی که در تقویم کشور به نام این دانشمند برجسته دیار سربداران نامگذاری شده بود (منبع) و یا نابه جایی هایی از جنس برگزاری جشنواره دسر در یکی از کتابخانه های عمومی سبزوار (منبع) آن هم درست در اوج زمانی که بقیه شهرهای کشور برای کسب عنوان پایتختی کتاب ایران با یکدیگر رقابت می کردند و سبزوار در این اولین دوره رقابت ها حتی نتوانست در زمره 10 شهر نامزد این عنوان قرار گیرد.

و یا برگزاری نمایشگاه 10 روزه مطبوعات در سبزوار در اواخر بهمن و اوایل اسفند بدون اینکه برگزارکنندگان این نمایشگاه تا لحظه مرگ استاد حسین قندی روزنامه نگار برجسته سبزواری حتی یک شماره تلفن از او و خانواده اش داشته باشند چه رسد به اینکه ادای احترامی عملی به ساحت این همشهری سرآمدشان در حرفه مطبوعاتی کرده باشند!

خلاصه اینکه این غفلت ها و ناکارآمدی های در برخی مسئولان فرهنگی سبزوار چیزی از جایگاه و محبوبیت حسین قندی و امثال او کم نکرده و نمی کند. چه اینکه درخبرها دیدیم و شنیدیم که مراسم ختم و بزرگداشت او با حضور و یا با پیام های تسلیت بزرگان کشور نظیر رئیس مجلس شورای اسلامی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونانش، شماری از مدیران کل استان ها و سایر شخصیت های برجسته فرهنگی و مطبوعاتی کشور همراه شد و با شکوهی خاص برگزار گردید. اما در این میان این سبزواری ها بودند که نه تنها در دوران زندگی این همشهری فرهیخته شان نتوانستند از وجود وی بهره ببرند، بلکه حتی بعد از فوت ایشان نیز از برکت تدفین جنازه بزرگ محبوبی چون حسین قندی در شهر زادگاهش محروم شدند!

البته اعضای شورای شهر سبزوار ظاهرا بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم استاد قندی تلاش دیرهنگامی برای انتقال پیکر ایشان به سبزوار انجام داده اند که اسرارنامه همان روز گزارش بی فایده بودن این تصمیم دیرهنگام را منتشر کرد و نقدی کوتاه برآن نوشت:

تصمیم دیرهنگام اعضای شورای شهر سبزوار برای تدفین مرحوم قندی در زادگاهش سبزوار بی فایده بود!

اما روز گذشته، علی نورآبادی یکی از خبرنگاران سبزواری ساکن تهران در مطلبی مفصل تر به جزئیات و نکات جالبی درباره اهمال کاری و غفلت اعضای شورای شهر درباره حسین قندی و سایر بزرگان دیار سربداران اشاره کرده است که این گزارش در پایگاه خبری تحلیلی رصد منتشر شده است.

هرچند سایت رصد خود به خاطر تلاش های فراوانی که تا کنون  برای مبارزه و تخریب وجهه استاد محمود دولت آبادی آقای رمان ایران انجام داده است، و بدون اینکه این نویسنده همشهری در یک دادگاه صالحه در جمهوری اسلامی ایران محاکمه  و به واسطه جرمی ثابت شده مستحق مجازات شناخته شده باشد، اتهام بزرگ فتنه گر! و ضد انقلاب! را دائما به او نسبت می دهد و در نخبه کشی و بی مهری نسبت به بزرگان سبزوار با جریانات تندرو همراه شده است و از همین رو به شدت مورد انتقاد است، اما همین سایت این بار در رفتاری متناقض با انتشار یادداشت علی نورآبادی برای حسین قندی سعی کرده است به درستی رسالت رسانه ای خود را انجام دهد.

اسرارنامه در ادامه یادداشت کامل علی نورآبادی را به نقل از رصد منتشر می کند:

 

یا مکن با پیلبانان دوستی/ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل

هفته سلامت که می شود می گوییم: سبزوار قطب سلامت است… عید که می شود می گوییم: سبزوار قطب گردشگری منطقه است… روز دانشجو که می شود می گوییم: سبزوار قطب علمی و دانشگاهی است… این همه حرف های گنده گنده می زنیم و “قطب، قطب” می کنیم اما موقع عمل که می رسد دریغ از مختصری هوشمندی، توانمندی و کارآمدی. این گونه سخن گفتن دو علت می تواند داشته باشد. یا از خودشیفتگی بین از اندازه است و یا جهل و کم اطلاعی. اگر آقایان نگاهی به اطرافشان می انداختند و هر روز می دیدند که دیگران چه می کنند و کجا هستند قطعا چنین سخنانی نمی گفتند. برای همین است که حکایت ما حکایت همان شعر معروف است که شاعر گفت: یا مکن با پیلبانان دوستی/ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
 

یا نباید این ادعاهای گنده و دهن پرکن را داشته باشیم و یا به اندازه ادعای مان هنر و عرضه داشته باشیم و کار کنیم.

 رصد– علی نورآبادی/ “باز هم مدرسه ام دیر شد…” و یا “باز هم دیر رسیدیم…” این حکایت مسئولان و مدیریت شهری سبزوار است. بله، ما معمولا دیر می رسیم چون دیر می جنبیم. بارها تجربه شده است اما باز هم برای چندمین بار از همین سوراخ گزیده شدیم و این بار در ماجرای درگذشت استاد قندی. گزارشی از آنچه اتفاق افتاد را فقط برای خودآگاهی آقایان اینجا می آورم:

همانظور که می دانید -البته بعید می دانم مسئولان محترم سبزوار اصلا از این مسئله خبر داشتند- استاد قندی از چند سال پیش مریض بود اما حدود سه هفته پیش بر اثر سکته مغزی به کما رفت و در بیمارستان غیاثی تهران بستری شد. وقتی دیدم هیچ خبری از هیچ کس نشد، سه شنبه ۲۵ فروردین این پیامک را برای چند نفر از مسئولان فرهنگی شهرتان فرستادم: “س رئیس، با چند تا از بچه های رسانه ای اگه بتونید بیایید عیادت قندی خیلی خوبه.”

چند روز گذشته و باز هیچ خبری نشد؛ حتی خوش انصاف ها برای دلخوشی هم که شده پیامک را جواب هم ندادند. بر اساس تجربه به مسئولان محترم شهری امیدی نداشتم اما وقتی کلا از آنها قطع امید شد صبح پنج شنبه سوم اردیبهشت دوباره این پیامک را به چند نفر از فعالان فرهنگی شهرستان فرستادم: “راستی حاجی اگه بتونید به عیادت قندی بیایید خیلی خوبه.”

بیشترشان جواب ندادند. فقط ابوالفضل لعل بهادر پاسخ داد: “ان شاء ا… واسه نمایشگاه کتاب با مهدی مقصودی هماهنگ می کنیم بیاییم، تا اون موقع دیر نیست؟

در جوابش نوشتم: “خوب الان تو بیمارستان و تو کماست تا اون موقع معلوم نیست چی بشه. باز هم رایزنی بکن ببین چی میشه.”
او در جوابم نوشت: ” باشه چشم، دوست پایتخت نشین!”
مطمئن بودم که باز هم داریم یک فرصت بی نظیر را از دست می دهیم. حوالی عصر همان روز یعنی پنج شنبه استاد قندی “تیتر” همه رسانه ها شد اما متاسفانه این بار به جای خودش، درگذشتش تیتر شده بود. چند ساعت گذشت و خبر که رسما تایید و اعلام شد حدود ساعت ۷ شب با کمال تاسف و تاثر این پیامک را به همه دوستان که قبلا پیامک فرستاده بودم ارسال کردم: “س؛ با عرض تسلیت حسین قندی درگذشت. باز هم دیر جنبیدیم.” باز هم هیچ کس جواب نداد فقط حضرت لعل بهادر نوشت: “حق بیامرزادش و خاطره اش از یاد مرواد.”

شما بودید چه حسی پیدا می کردید؟ و چه حالی داشتید؟ من هم با همان حس و حال حدود ساعت ۸ و نیم دوباره این پیامک را برای آقای مقصودی فرستادم: “راستی رایزنی کنید قندی رو بیارین سبزوار دفن کنین.”
بالاخره چند دقیقه بعد او زنگ زد و صحبت کردیم. با کمال خجالت و شرمندگی شروع به عذرخواهی کرد. بیشتر صحبت ها در توجیه این بود که چرا جواب نداده است. می گفت: ببخشید، من پیامک های شما را دریافت کردم اما گفتم بذار ایام نمایشگاه کتاب می رویم تهران،‌ همانجا به عیادت قندی هم می رویم. من نمی دانستم این اتفاق می افتد و فوت می کند. گفتم حالا تو کماست و اون موقع می رویم سرش می زنیم…” خلاصه بعد از کمی صحبت و گله کردن خداحافظی کردیم.

آقای مقصودی حدود نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت: درباره دفن استاد قندی من با یکی دو نفر از مسئولان صحبت کردم موافقت کردند اما ما هیچ تلفن و ردی از خانواده اش نداریم که به آنها بگوییم. شما اگر می توانید شماره ای از آنها پیدا کنید و بدهید تا ما پیگیری کنیم.

گفتم: چشم،‌ پیگیر شماره شدم. شماره ای از آقای رضاییان دوست و همکار قندی -کسی که خبر درگذشتش را رسما اعلام کرد- و دخترش پیدا کردم. تازه می خواستم زنگ بزنم که خود آقای مقصودی دوباره زنگ زد. گفت: ما شماره ای پیدا کردیم و با آقای رضاییان صحبت کردیم. او تشکر کرد و گفت: دست شما درد نکند؛ از قبل در قطعه نام آوران بهشت زهرا قبری تهیه کردیم و در آنجا دفن خواهد شد.

به او گفتم:‌ من مطمئن بودم که این کار محقق نخواهد شد چون خیلی دیر شده بود و شما خیلی دیر به این فکر افتادید. فقط برای این که تلنگری به آقایان باشد گفتم که برای دفنش در سبزوار پیگیری کنید. این که شما هیچ شماره تلفن و هیچ ردی از او ندارید عمق فاجعه را رساند. مطمئنم بسیاری از مسئولان تا همین دو سه روز اخیر اصلا نمی دانستند استاد قندی سبزواری است چه برسد به این که از او خبری داشته باشند و یا ارتباطی برقرار کنند. و چه رسد به این که برای عیادتش به بیمارستان بیایند. من برای همین چند روز پیش گفتم برای عیادت بیایید تا هم این ارتباط بعد از ۲۰- ۳۰ بی خبری برقرار شود و هم صحبت های اولیه برای دفن او در سبزوار فراهم شود. حالا چطور روی تان می شود این موضوع را با خانواده اش در میان بگذارید؟ آنها اصلا شما را نمی شناسند و قطعا خواهند گفت شما کی هستید و تا حالا کجا بودید؟ در دو سه دهه اخیر چکار می کردید؟ آیا در چهار سالی که استاد قندی مریض بود سری بهش زدید؟‌ حالا یک دفعه پیدای تان شده است و می گویید جنازه اش را در سبزوار دفن کنیم؟ آن وقت چه جوابی می دهید؟ اگر به عیادت می آمدید حداقلش این بود که حالا روی تان می شد که با خانواده اش درباره این موضوع صحبت کنید. اگر موقع مریضی سری می زدید هیچ بعید نبود که با دفنش در سبزوار موافقت کنند.

به هر حال بعد از کمی درد دل که حاکی از پر دردی بود؛ آقای مقصودی گفت: ما موافقت یکی دو تا از مسئولان را گرفتیم شما که اگر ارتباطاتی دارید اصل موضوع احتمال دفنش در سبزوار را به رسانه ها بدهید.

گفتم: تا خبر قطعی نشود رسانه ها کار نمی کنند. خبر حساس است و تا موافقت خانواده اش گرفته نشود خبرگزاری های ملی خبر را نمی زنند. چون رسانه های رسمی مانند سایر رسانه ها نیستند که اگر چیزی را بزنند اتفاقی نیفتد. مانند موارد قبلی حتی اگر نهادهای رسمی ای مانند وزارت ارشاد هم اعلام کند چون خانواده استاد قندی منبع اصلی خبر هستند تا آنها رسما نگویند خبرگزاری ها کار نمی کنند.

آقای مقصودی اصرار کرد که شما تلاش تان را بکنید و به صورت احتمال مطرح کنید. قرار شد آقای تعصبی این خبر را اعلام و در این باره صحبت کند.

گفتم: با این که مطمئنم این کار شدنی نیست اما باز هم چشم، تلاشم را می کنم.

بعد از این صحبت ها قرار شد او باز هم با مسئولان شهری رایزنی و صحبت کند شاید اتفاقی افتاد.

با این که شب جمعه و ساعت حدود ۱۰ شب بود و همه خبرگزاری ها تعطیل شده بودند. اما بلافاصله از طریق وایبر به گروه ویژه خبرنگاران پیغام دادم. برای چند نفر از دوستان در خبرگزاری ها هم پیامک فرستادم که پیگیری کنند. اگر مهندس تعصبی پاک نکرده باشد حدود ساعت ۱۰ و ربع شب این پیامک را نیز برای او فرستادم:‌ “س مهندس، خبر دفن احتمالی قندی را را به رسانه ها دادم بهتون زنگ می زنن جواب بدین و خوب صحبت کنید و خبر رو بدید.”

چند دقیقه بعد یکی از دوستان از خبرگزاری مهر زنگ زد و پیگیر خبر شد. ماجرا را گفتم و شماره همراه آقای تعصبی را دادم که مصاحبه کند. از آقای مقصودی دیگر آن شب خبری نشد.

با این که فردایش جمعه بود اما من سر کار بودم. مهر با آقای تعصبی مصاحبه کرده بود و ساعت ۱۱ و ۲۷ دقیقه خبر را با تیتر “احتمال خاکسپاری استاد قندی در زادگاهش سبزوار”؛ روی خط گذاشت. همانطور که پیش بینی می شد این خبر بازتاب خوبی داشت به طوری که آقای سلطانی فر رئیس دفتر مطالعات و برنامه ریزی رسانه ها بلافاصله واکنش نشان داده بود. برای همین خبرگزاری مهر یک ساعت بعد با او مصاحبه کرد و خبر داد: “حسین قندی فردا تشییع می شود/ خاکسپاری در قطعه نام آوران بهشت زهرا”

خبری از سبزوار نشد تا اینکه حدود ساعت ۹ و نیم دوباره به آقای مقصودی پیامک دادم که “س رئیس، چه خبر چکار کردین؟” باز هم خبر نشد و جواب نداد. بعد از این که مهر خبر را زد، ساعت ۱۲ و ۳۶ دقیقه برای او پیامک فرستادم و نوشتم: “س، مهر خبر تعصبی رو زده اما واکنش داشته و گفتن در تهران دفن میشه. حالا دیگه به هنر و عرضه شما برمی گرده که کاری بکنید.”

چند دقیقه بعد آقای مقصودی زنگ زد و گفت:‌ متاسفانه باید بگم که ما هر کاری کردیم نشد. خانواده دکتر قندی را هم نتوانستیم پیدا کنیم. از مسئولان هم من فقط توانستم با دکتر طالبی صحبت کنم او هم هر کاری می توانست کرد اما نشد. فرماندار را که پیدا نکردیم و فقط از طریق معاون فرهنگی اجتماعی اش برایش پیغام دادیم تا به او برساند. با نماینده ها هم نتوانستم صحبت کنم. بقیه هم که اصلا در این باغ ها نیستند و نمی دانند چی به چی هست. متاسفانه این بار هم دیر عمل کردیم و نتوانستیم کاری بکنید. البته نشدنی هم بود چون خیلی دیر شده بود.

بعد از چند دقیقه صحبت و گله و شکایت گفت:‌ حالا که این فرصت را از دست دادیم اما می توانیم مانند بیرجند عمل کنیم. دکتر معتمدنژاد را هم در تهران دفن کردند اما تندیسی از او ساختند و در بیرجند مراسمی برایش گرفتند ما هم می توانیم همین کار را بکنیم.

گفتم: بیرجند توانست این کار را بکند چون بشدت پیگیر و پر کار بودند و تعامل و هماهنگی و همکاری خوبی داشتند. آنها این کار را کردند و مراسم بازتاب خوبی در سطح ملی داشت. اما با این وضع که در مدیریت شهری سبزوار شاهد هستیم خیلی بعید است بتوانید چنین کاری را بکنید. استاد قندی چهره ملی است، اگر شما نتوانید مراسمی در سطح ملی بگیرید هیچ فایده ای ندارد و مانند این است که کاری نکرده اید. باید مراسمی بگیرید که در سطح ملی بازتاب داشته باشد. شما هم اگر می خواهید این کار را بکنید چند شرط دارد: اول این که حتما چند نفر فردا (شنبه) برای مراسم تشییع به تهران بیایند. اگر بیایید هم می توانید با خانواده اش از نزدیک آشنا شوید و برای حضور در سبزوار دعوت شان کنید. این حضور هم احترام به استاد قندی است و هم زمینه را برای آشنایی خانواده او و اعتمادشان به شما خیلی موثر خواهد بود.

دوم، این مراسم حتما باید با حضور چهره های برجسته این رشته حوزه ارتباطات مانند دکتر یونس شکرخواه، فرقانی، نمکدوست و غیره باشد. تا هم شان استاد قندی حفظ شود و هم مراسم در رسانه های ملی و کشوری بازتاب داشته باشد. حال چون در مراسم تشییع همه استادان و چهره های برجسته ارتباطات و روزنامه نگاری حضور خواهند داشت اگر شما به مراسم تشییع بیایید می توانید با آنها آشنا شوید و حضوری قول سفر به سبزوار را بگیرید. حضوری خیلی مهم تر و موثرتر از تلفن و نامه است.

سوم این که اگر می خواهیم این مراسم در سطح ملی داشته باشد حتما باید در یکی دو هفته اول بعد از درگذشت او برگزار شود. به اصطلاح تا تنور داغ است مراسم را برپا کنیم چون وقتی از وقتش گذشت دیگر آن اثر و فایده ای را ندارد. برگزاری مراسمی که فقط خودمان دور هم جمع شویم و فقط خودمان خبردار شویم چه فایده ای خواهد داشت؟

و چهارم، برگزاری موفق چنین مراسمی هماهنگی و همکاری بسیار بالایی می طلبد. باید همه مسئولان و دستگاه های شهرستان و کلا مدیریت شهری به صورت جدی و واقعی پای کار بیایند. آیا چنین هماهنگی و همکاری ای بین مسئولان و دستگاه های شهرستان هست؟ ایا مدیریت شهری چنین توانی دارد؟ وقتی شما بعد از یک روز هنوز نتوانستی نماینده ها و فرماندار را پیدا کنی چطور می خواهی چنین کار بزرگی را بکنی؟

در نهایت آقای مقصودی مانند کسی که از پشت سرش مطمئن نیست خیلی شل و با تردید گفت: باشد سعی مان را می کنید که فردا برای تشییع بیاییم و برای مراسم هم هماهنگی کنیم.

گفتم: این طور که شما شل می گویید “باشه” معلوم است که اتفاقی نخواهد افتاد. حالا این گوی و این میدان، آقایان اگر می توانند این مراسم را برگزار کنند تا ببینیم چند مرده حلاجند.

خلاصه این آخرین صحبت ما در ظهر جمعه بود. قرار شد خبر بدهد که باز هم خبری نشد. شنبه تشییع استاد قندی بود؛ ظهر و بعد از ظهر دو تا پیامک فرستادم که “چه کردید؟ آیا برای تشییع آمدید؟ ” جوابی نیامد. شب آقای مقصودی پیام داد: با عرض پوزش، خودم زنگ می زنم که تا لحظه ای این مطلب را می نویسم هنوز خبری نشده است. این کل ماجرایی بود که در این دو سه روز بین ما گذشت.


* * *


این کل ماجرا بود و آنچه در این دو سه روز گذشت. عمدا با تمام جزئیات نوشتم تا مسئولان محترم به عمق فاجعه پی ببرند. به خودآگاهی برسند و ارزیابی ای از عملکرد شان داشته باشند. این ماجرا چند نتیجه عبرت آموز برای ما و شما دارد که اگر درس بگیریم برای آینده کارساز خواهد بود:

۱- ابتدای مطلب نوشتم: “باز هم مدرسه ام دیر شد…” و یا “باز هم دیر رسیدیم…”؛ این حکایت مسئولان و مدیریت شهری سبزوار است. چون مسئولان ما چند ساعت بعد از فوت تازه به یاد نخبگان شان می افتند. در طول ۲۰ -۳۰ سال هیچ خبری از آنها ندارند و اصلا نمی دانند آنها کجا هستند و چه می کنند اما وقتی کار از کار گذشت یکباره به خودشان می آیند که انتظار دارند کاری بکنند کارستان. همه می دانیم که چنین چیزی محال است. مثلا آقایان تا روز فوت استاد قندی اصلا او را نمی شناختند اما چند ساعت بعد از فوتش تازه یادشان می آید که جنازه اش را به سبزوار بیاورند. انتظار دارند با یک تلفن آن هم از راه دور همه کارها درست شود!

یادمان هست که چند سال پیش هم که فخرالدین حجازی از مبارزان انقلاب و خطیب توانای سبزواری فوت کرد برای دفن او در زادگاهش هیچ کاری نکریم. اصلا به فکرش هم نبودیم تا چه رسد به این که بجنبیم یا نجنبیم. حالا هم دوباره این خطا را مرتکب شدیم. با این وضع مطمئن باشید در آینده باز هم فرصت ها را از دست خواهیم داد. آخر وقتی هنوز کسانی هستند که می پرسند بر فرض که قندی و دیگران در سبزوار دفن شوند، چه دارد؟ از این افراد چه انتظاری می توان داشت. فقط تصور کنید اگر مانند شهرهای دیگر آرامگاه بیهقی، خواجه نظام الملک، عطاملک جوینی، دکتر شریعتی و دیگران در سبزوار بود چقدر فرق می کرد. هر چند که از همین ها هم که داریم (مانند آرامگاه اسرار، بیهقی) چه استفاده ای توانستیم ببریم. اما به هر حال این ها همه سرمایه های انسانی ماست که هنر و عرضه استفاده از آنها را نداریم.

۲- در یادداشت های قبلی گفته بودیم که “سبزوار ظرفیت ها و فرصت های زیادی دارد اما نمی توانیم از آنها استفاده کنیم.” حالا باید بگوییم ما نه تنها هنر استفاده از این ظرفیت ها را نداریم بلکه باید گفت در هدر رفتن و ضایع کردن این فرصت استاد شده ایم. یادمان باشد که برخی از فرصت ها اگر از دست رفت جبران ناپذیر است مانند همین دفن مشاهیر در تهران یا جاهای دیگر که دیگر نمی توان کاری کرد. همچنین بسیاری از فرصت ها هم جبرانش بسیار بسیار سخت است. نمونه هایش زیاد است و بارها هم گفته شده است اما برای این که بار دیگر تلنگری به مسئولان و مدیریت شهری بزنیم اشاره ای به برخی از آنها می کنیم. شاید بیدار شدند و کمی به خود آمدند.

ده سال پیش فرصت بی نظیر استان شدن را از دست دادیم. حتما می دانید که سال ۸۳ ابتدا طرح چهار استان شدن خراسان -یکی از آنها سبزوار بود- در مجلس به رای گذاشته شد که این طرح با کمتر از ده رای تصویب نشد. می گویم “کمتر از ده رای” چون بعدا مشخص شد که متاسفانه یکی از نماینده های سبزوار هم در آن جلسه اصلا رای نداده بود. آن فرصت طلایی را از دست دادیم اما حالا ده سال است که برای استان شدن دست و پا می زنیم و هنوز به نتیجه نرسیده ایم و معلوم هم نیست به جایی برسیم.

راه آهن تهران- مشهد در کل مسیر مستقیم بود اما به سبزوار که رسید به یکباره منحرف شد. با همین مختصر کج شدن یکی از شهرهای مهم استان خراسان از این مزیت بزرگ محروم شد. آن موقع غفلت کردیم و حالا ۵۰ سال است که تلاش می کنیم و هر کس می رسد وعده و وعید می دهد اما هنوز راه آهن به جایی نرسیده است.

– سال ۸۶ روز بیهقی تا آستانه ثبت در تقویم پیش رفت اما در آخرین مرحله به علت سستی و کم کاری مسئولان محترم در شورا رد شد. حتی شنیدیم که یکی از مسئولان اصلی شهر گفته بود ثبت روز بیهقی در تقویم به چه دردی می خورد. آن فرصت بی نظیر را از دست دادیم و حالا در این چند سال هر چه تلاش کردیم کمتر نتیجه گرفتیم.

حدود شش سال پیش طرح بازسازی کوی گلستان در کمیسیون ماده ۵ مطرح و تا یک قدمی تصویب پیش رفت اما در جلسه آخر به خاطر اهمال و کم کاری شورای شهر سوم نهایی نشد. حال ۶-۷ سال است که جان می کنیم تا سرنوشت این قلب زخمی شهر بالاخره یک طرفه شود. البته اگر آقایان میل مبارکشان به این کار باشند.

“معاون وزیر راه و شهرسازی گفت: دانشگاه کردستان به عنوان دبیرخانه دائمی کنفرانس سکونتگاههای غیررسمی کشور معرفی شد.” این خبر همین دو سه روز منتشر شد. این یعنی آن که به خاطر کم کاری و سستی مسئولان محترم یکی دیگر از فرصت های ما از دست رفته است. بعد از کلی تلاش و پیگیری شهرداری و دیگر مسئولان، سبزوار بعنوان شهر پایلوت برای سکونت گاه های غیر رسمی کشور انتخاب می شود و همایش هم برگزار می کنیم. اما موقع میوه چینی که می شود به علت غفلت ما نتیجه شیرنش را دیگران می چینند. مگر غیر این است که سبزوار بحث ضرورت توجه به سکونت گاه های غیررسمی را دوباره احیا کرد حال چرا باید دیگران سودش را ببرند.

این ها فقط چند مثال بود و گر نه از این نمونه ها کم نداریم… اگر کمی تامل کنیم مصداق های زیادی پیدا می کنیم. ما در زمینه صنایع تبدیلی چه ظرفیت های کم نظیری داریم اما چقدر فرصت ها را از دست دادیم. یک نمونه دیگر “حوزه هنری سبزوار” است که بعد از دو سال تلاش مستمر تا یک قدمی به بار نشستن پیش رفته است اما به علت پیگیری نکردن فرمانداری از استانداری خراسان دارد از دست می رود. و غیره…

۳- مطمئنا الان اگر حرف بشود آقایان مدعی هستند ما از بجنورد و بیرجند و خیلی شهرهای دیگر جلوتریم. خوب حرف و ادعا که مالیات ندارد. اما بد نیست بروند از عملکرد مسئولان بیرجند در ماجرای درگذشت استاد معتمدنژاد و دکتر گنجی که در دو سه سال اخیر فوت کردند یاد بگیرند. آنها نه تنها بلافاصله بعد از فوت استاد معتمدنژاد مراسم ملی با حضور چهره های ملی گرفتند بلکه هر سال در سالگردش مراسمی در سطح ملی برگزار می کنند که در همه رسانه های کشوری هم بازتاب دارد. همچنین آیا آقایان می دانند در همین پنج شنبه جمعه که ما درگیر درگذشت استاد قندی بودیم بیرجندی ها همایش بین المللی “امنیت غرب آسیا” را با ۱۵ مهمان از چند کشور خارجی برگزار کردند؟

حالا این را مقایسه کنید با همایش بین المللی سربداران که ما می خواهیم برگزار کنیم. بهمن سال گذشته در یادداشتی گفتیم: “همایش سربداران را برگزار نکنید.” (حتما آقایان یادشان هست) علتش هم این بود که هیچ چیز همایش آماده نبود و کاری نشده بود. چند روز بعد مسئولان همایش نشست خبری گذاشتند و مدعی شدند: ما نه تنها از برنامه همایش عقب نیستیم بلکه جلو هم هستیم. آقایان اعلام کردند همایش خرداد ۹۴ برگزار می شود. الان کمتر از یک ماه دیگر تا زمان اعلام شده باقی مانده بیایند بگویند چه کرده اند؟ آیا همایش برگزار می شود یا نه؟ تازه از همه این ها که بگذریم شهردار که از اعضای شورای سیاستگذاری همایش است در آخرین نشست خبری اش آب پاکی را روی دست همه ریخت و گفت: “بنده از وضع موجود نارارضی هستم و این مهم را به فرماندار نیز انتقال داده ام، اگر دبیرخانه این کنگره از دانشگاه حکیم سبزواری به شهرداری انتقال یابد شاهد تسریع در فرایند اجرای این هستیم در غیر اینصورت از هفتصدمین سال قیام عبور خواهیم کرد.” تازه می فهمیم چه خبر است.

 

اگر همان پارسال با شجاعت اعلام می کردند به علت کمبود اعتبار و یا مسائل دیگر همایش سال ۹۵ برگزار خواهد شد هیچ عیبی نداشت و بسیار هم آبرومندتر بود تا اینکه این همه اعلام کنیم و ادعا داشته باشیم اما حالا نتوانیم از پسش بربیاییم. بدون شک برگزار نکردن همایش بسیار آبرومندتر از برگزاری یک همایش صوری و بی محتوا. تازه حضرات با کلی تبلیغات اعلام کردند که این همایش به ریاست وزیر ارشاد برگزار می شود. کمتر از یک ماه مانده به برگزاری “همایش بین المللی” ما هنوز هیچ چیز آن مشخص نیست و همه بلاتکلیفند. هزینه هایی که شده را چه کسی حساب می کند؟ هزینه آبرویی که از شهرستان رفته و می رود را چه کسی می دهد؟ حال آقایان بیایند پاسخگو باشند. آقایان مطمئمن باشند اگر از الان شبانه روزی و بی وقفه کار کنند شاید خرداد ۹۵ بتوانند یک همایش قابل قبولی برگزار کنند. اینها فقط مثال های عینی برای خودآگاهی حضرات مسئولان است اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

۴- بدون تعارف تنها در چنین مواقع حساسی است که هوشمندی و هنر یک مسئول خوب و توانمندی یک نهاد کارآمد مشخص می شود؛ و گر نه در روال عادی همه به عادت کارمندی صبح می آیند و عصر می روند و اگر آن مسئول هم نباشد اتفاقی هم نمی افتد. مثلا همین ماجرا یک محک جدی برای مسئولان محترم بود که هوشمندی، توانمندی و کارآمدی خودشان را بسنجند. خودشان نمره چند می دهند؟ آنچه ما در برخی جاها دیده ایم این است که در چنین مواقعی مدیریت شهری اگر نصف شب هم باشد فورا ستاد ویژه ای با حضور بالاترین مسئولان برگزار می کنند تا بتوانند ماجرا را به خوبی مدیریت کنند. ستاد ویژه تشکیل می دهند تا همه با هم هماهنگ باشند و با کار جمعی و هم افزایی امکانات و ظرفیت ها ماجرا را به بهترین نتیجه برسانند. تازه برای به نتیجه رسیدن در این مسائل باید از چندین سال قبل با آنها ارتباط داشته باشیم و تعامل کنیم تا در چنین موقعیتی به ما اعتماد کنند و بتوانیم موافقت شان را بدست آوریم.

حال ببینیم در سبزوار چه اتفاقی افتاد. فرماندار محترم در دسترس نبود. بقیه اعضای شورای شهر خدا می داند کجا بودند و چکار می کردند. نمایندگان هم جواب ندادند. حتما آنقدر گرفتار سبک و سنگین کردن طرح استانی شدن یا نشدن انتخابات بودند که دیگر فرصت نکردند به این مسائل “حاشیه ای” برسند. حتما آنقدر سرشان شلوغ و ذهن شان مشغول دوره بعد نمایندگی بودند که دیگر نصف شب هم فکر به منافع بلند مدت شهرستان و منطقه نمی افتادند. انگار حیات و ممات شان به نمایندگی وابسته است. البته اگر کمی واقع بین باشیم باید بگوییم وقتی برخی اعضای شورای شهر هنوز ۲ سال و نیم مانده تا پایان دوره شورا از الان به فکر انتخابات بعدی و حتی به فکر نمایندگی مجلس هستند، نمایندگان حق دارند چون آنها ده ماه بیشتر فرصت ندارند. اما آقایان حواس شان باشد که با این بی توجهی ها و غفلت ها منافع بلند مدت شهرستان و منطقه را فدای منافع کوتاه مدت و یک دوره نمایندگی نکنند. و قس علی هذا… بگذریم.

۵- مشکل دیگری که ما در سبزوار داریم این است که بسیاری از مسئولان شهری نگاه کلان، بلند مدت و ملی ندارند. مدیرانی که دید بسیار تنگ و فکر محدودی دارند. همه همت شان این است که صبح بیایند اداره و عصر بروند، یعنی کار روزمره کارمندی. از این ها بیچاره تر کسانی هستند که نگاه سلبی دارند به این معنا که همه تلاش و هم و غم شان آن است که در زیر مجموعه شان مشکلی پیش نیاید. بسیار مواظبند که دست از پا خطا نکنند تا مبادا مسئول بالاتر یا مقامات استانی بهشان گیر بدهد؛ نتیجه این رویکرد آن است که هیچ کاری نکنند. برای همین بسیاری از مسئولان شهرستان افق دید محدود و کوچکی دارند و مدیریت شهری ما بسیار لخت و کرخت و کند شده است.

۶- آقای تعصبی در مصاحبه اش با خبرگزاری مهر گفته بود اگر جنازه استاد قندی به سبزوار بیاید در “قطعه نام آوران” دفن می کنیم. راستش نمی دانیم “قطعه نام آوران” سبزوار کجاست، اگر منظورش همان قطعه ای است که در مصلی داریم با عرض پوزش باید گفت آن قطعه به هیچ وجه شایسته دفن شخصیت های ملی و جهانی سبزوار نیست. قطعه نام آوران مصلی نه از نظر فیزیکی و محیطی مناسب چنین کاری و نه از نظر فضای فرهنگی. تصور کنید اگر چهار تا شخصیت ملی و جهانی سبزوار در آنجا دفن شوند هر سال چگونه می خواهند در آنجا مراسم بگیرند. علاوه بر این که آن قطعه در شان و جایگاه این چهره ها نیست.

چند سال پیش که بحث “باغ مشاهیر” مطرح شد یکی از پیشنهادها این بود که باغ آرامگاه اسرار را ( با کمی توسعه) به باغ مشاهیر تبدیل شود و شخصیت ها و چهره های ملی و جهانی را در آن جا دفن کنیم. این باغ یکی از بهترین و مناسب ترین مکان ها برای این کار است مگر این که مسئولان جای تازه ای را در نظر بگیرند. اگر بر فرض جنازه استاد قندی را به سبزوار می آوردند کجا می خواستند دفت کنند آیا جای مناسبی را آماده کرده بودند؟ بنابراین مسئولان شهری اگر می خواهند در آینده مشاهیر سبزوار در زادگاه شان دفن شوند از همین الان باید به فکر باشند و هر چه زودتر مکان مناسب و آبرومندی را برای این کار آماده کنند تا فردا باز به چه کنم چه کنم گرفتار نشوند. بدتر از همه آن است که باز هم به خاطر غفلت و فراموشی مثلا جنازه یکی را در جایی دفن کنند و بعد مکان جدیدی را برای این کار بسازند آن وقت چکار می خواهند بکنند.


* * *
 

خلاصه کنیم؛‌ هفته سلامت که می شود می گوییم: سبزوار قطب سلامت است… عید که می شود می گوییم: سبزوار قطب گردشگری منطقه است… روز دانشجو که می شود می گوییم: سبزوار قطب علمی و دانشگاهی است… این همه حرف های گنده گنده می زنیم و “قطب، قطب” می کنیم اما موقع عمل که می رسد دریغ از مختصری هوشمندی، توانمندی و کارآمدی. این گونه سخن گفتن دو علت می تواند داشته باشد یا از خودشیفتگی بین از اندازه است و یا جهل و کم اطلاعی. اگر آقایان نگاهی به اطرافشان می انداختند و هر روز می دیدند که دیگران چه می کنند و کجا هستند قطعا چنین سخنانی نمی گفتند. برای همین است که حکایت ما حکایت همان شعر معروف است که شاعر گفت: یا مکن با پیل بانان دوستی/ یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
یا نباید این ادعاهای گنده و دهن پرکن را داشته باشیم و یا به اندازه ادعای مان هنر و عرضه داشته باشیم و کار کنیم.


منبع: رصد
 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

مرگ تدریجی شورای شهر سبزوار

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما