از خاطرات روزهای انقلاب تا دفاع مقدس

گفتگو با حاج محمدعلی فتاحی ثانی پدر شهدای والامقام دفاع مقدس در سبزوار

پایگاه خبری تحلیلی سبزوارنما که در چند ماه اخیر فعالیت خود را میان رسانه تای سایبری دیار سربداران آغاز کرده، در چند هفته گذشته گام های خوبی را به سمت تهیه و تولید محتوای اختصاصی برداشته است.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، یکی از جدیدترین مطالب منتشر شده در سبزوارنما، مصاحبه ای است که اسماعیل هاشم آبادی، یکی از خبرنگاران این سایت، با حاج محمدعلی فتاحی ثانی یکی از چهره های برجسته فرهنگی و هنری دیار سربداران که در سال های جوانی هم سابقه فعالیت در زمینه تئاتر را داشته است و هم سابقه فعالیت های سیاسی در دوران انقلاب و سرانجام افتخار تقدیم کردن دو فرزند شهید به نظام جمهوری اسلامی ایران را نیز دارد.

حاج علی فتاحی در میان عموم مردم سبزوار به ویژه اصحاب فرهنگ و هنر و همچنین خانواده های معزز شهدا،  از جایگاه ویژه ای برخوردار است و از وی اصطلاحاً  به عنوان پدر شهدای سبزوار (پدر معنوی شهدا) نیز یاد می شود.

مصاحبه خبرنگار سبزوارنما با این چهره برجسته و محبوب مردمی که با نگارشی زیبا نیز تنظیم یافته است، و چند مطلب دیگر شبیه آن که در روزهای اخیر در این رسانه تازه تأسیس دیار سربداران منتشر شده، نشان دهنده آن است که سبزوارنما این ظرفیت را دارد که به یک رسانه تولید کننده محتوای دست اول و مفید در حوزه خبری غرب خراسان رضوی تبدیل شود.

اسرارنامه در ادامه متن کامل مصاحبه خبرنگار سبزوارنما با حاج محمدعلی فتاحی ثانی را منتشر می کند:

از خاطرات کودتای 28 مرداد تا 8 سال دفاع مقدس

اسماعیل هاشم آبادی - سبزوارنما

حافظه رکوردر هر چقدر هم زیاد باشد, باز هم در مقابل حرف هایش کم می آورد. محمدعلی فتاحی یک دنیا حرف دارد. از کودتای 28 مرداد گرفته تا هشت سال دفاع مقدس. در هر دوره ای هم برای آرمان هایش هزینه داده است. چه اخراج از دانشگاه و چه از دست دادن فرزندش. حالا هم می گوید: آنها که رفتند خوب شد که رفتند. "دوست داشتیم جلسه ی دیگری هم پای حرفهایش بنشینیم اما بیماری اش این سعادت را از ما گرفت.

چه سالی به دنیا آمدید و از خانواده تان بگویید؟

اینجانب محمدعلی فتاحی ثانی فرزند حاج عبدالله فتاحی و پسر بزرگ خانواده هستم. سال 1316 در سبزوار به دنیا آمدم. خانواده ی ما مذهبی و پدرم موسس و رئیس هیئت مدیره ی هیئت سجادیه در مسجد جامع بود. از همان اوایل کودکی ما را هم با مسجد و نماز و قرآن و هیئت آشنا و مرتبط کرد. قبل از رفتن به دبستان یا همان مکتب های قدیم ما را برای آموزش قرآن فرستادند. معلم ما زنی مهربان در عین حال سختگیر نسبت به آموزش قرآن بود. اسمش را آخر هم یاد نگرفتیم به او می گفتند دخترعمو.



چه سالی؟

تقریبا سال های 23,22



کار این هیئت سجادیه چه بود؟

هیئت مذهبی بود که در ایام میلاد پیامبر و ائمه خدا و سوگواری ها در مسجد جامع, مجلس جشن یا عزا می گرفتند. دو, سه نفری منبری هم داشتیم که منبر می رفتند.



اسامی منبریان یادتان هست؟

همه شان را خدا رحمت کند, حاج سید عبدالرضا برهان الحقیقین بود, حاج سید محمدعلی حسینی برآبادی بود, حاج شیخ صادق صدیقی بود, حاج سید عباس افتخاری واعظ, سیدعلی نقی امینی. بطور پراکنده دیگران هم می آمدند ولی اینها رسمیتشان بیشتر بود. قبل از رفتن به مدرسه مقداری از قرآن را حفظ بودم. دبستان ابتدائی که رفتم دبستان دکتر دانش بود. مدرسه ی خوبی بود. از آنجا افراد بزرگی بیرون آمدند که نمونه اش دکتر محمد متولی, دکتر سید محمد علوی مقدم و... زیادند اگر بخواهم بگویم.

 

این مدرسه چه نکته ی بارزی داشت که اینچنین شاگردانی داشت؟

این مدرسه هم از لحاظ تدریس و هم از لحاظ تربیت در سطح بالا بود. چون خیلی شهریه می گرفتند, خیلی به بچه ها خوب می رسیدند. مخصوصا خود مرحوم داورزنی خیلی به مراسمات مذهبی مقید بود. بیشتر روزها در مراسم صبحگاه قرآن میخواندم, قرآن را از حفظ می خواندم. مدرسه ی ابتدایی را که گذراندیم وارد دبیرستان شدیم. آن زمان در دبیرستان تیپ ها و طیف های مختلفی بودند, مشهورترین طیف ها, گروه های مذهبی بودند. گروه های مذهبی هم حضور داشتند.

 

در چه سالی؟

از سال های 52 به بعد اوج فعالیت احزاب بود. در سبزوار احزاب زیادی بودند؛ عدالت, استقلال و حزب توده.



این احزاب وابسته به کجا بودند؟

هر کدامشان وابسته به یک دسته بودند. مغرورترینشان حزب توده بود که بیشتر وابسته به شوروی سابق بود. برای مقابله با این عوامل بیگانه و خودرو در خراسان دو نفر قد علم کردند یکی از آنها استاد محمدتقی شریعتی که کانون را در مشهد دایر کرد و در سبزوار هم حاج سید یحیی نظام زاده, انجمن تبلیغات اسلامی را دایر کرد. اینها خوب فعالیت کردند و جوانان را از دبیرستان و مدارس جذب می کردند. معلم شان هم آقای شریعتی نامی بود که برای تدریس و تفهیم احکام و مسائل دینی با بچه ها کار می کرد. این برنامه تا سال 23 که کودتای 82 مرداد رخ داد ادامه داشت.


این برنامه به صورت جامع در سطح همه مساجد شهر بود یا فقط در یک مسجد خاصی بود؟

نخیر! انجمن اسلامی جای خودش را داشت. حزب توده اتاق از خودش داشت و سایر احزاب هم جایی داشتند. اما گاهی به مساجد هم بعضی هایشان می آمدند. گاهی هم در خیابان به صورت تظاهرات و دموستانسیون می آمدند سخنرانی می کردند, مقاله می خواندند. هرکدامشان هم جوان داشتند, مثلا جوانان حزب توده. جوان های حزب توده باز با آدم های مسن شان فرق می کردند. آن موقع رئیس حزب توده ای ها, آقای فربهی نامی بود. مقابله ی با موارد انحراف توسط همین انجمن تبلیغات اسلامی بود. از آدم های که آن زمان یادم هست که برای سخنرانی از وجودشان استفاده می شد و جوان بودند فخرالدین حجازی, عباسعلی محمودی, حاج محمد فاضل, علی اصغر بلوکی بودند, نشریه هم داشتند.



فعالیت های انجمن تبلیغات اسلامی را می شود بیشتر توضیح دهید؟ چه کارهایی انجام می دادند؟

تبلیغاتشان به صورت شفاهی و سخنرانی و خواندن سرود و اینطور موارد بود. به صورت کتبی هم نشریه داشتند, چاپ می کردند.



نویسندگانش از خود سبزوار بودند؟

سبزوار قبلا از لحاظ نویسندگی و کارهای فرهنگی خودکفا بود احتیاج به مشهد نداشت. حتی از سبزوار به مشهد و تهران هم کمک می کردند. به هر حال در 82 مرداد دفتر انجمن را غارت کردند. همان طور که تهران یک شعبان بی مخ داشت هر شهری هم یک شعبان بی مخی داشت. این جا هم اراذل و اوباش ریختند همه ی کتاب ها, همه ی وسایل تبلیغاتی  و همه لوازم را غارت کردند.



شما هم در انجمن فعالیت می کردید؟

من عضو جزء انجمن جوانانش بودم. در سال 53 استخدام آموزش و پرورش شدم. اوایل کار من را به روستا فرستادند که به علت کمبود شاگرد, مدرسه اش منحل شده بود. ولی روستایش پرجمعیت بود. آن موقع آن روستا را می گفتند نوده ارباب و بعد از انقلاب شد نوده انقلاب! از روستاهای معروفی که در انقلاب زحمت کشیدند. رفتم بچه ها را جمع کردم و مدرسه را دوباره دایر کردم. مجرد بودم وقت آزاد زیاد داشتم. دیدم بهتر است در این اوقات کار فرهنگی انجام بدهم. مسجد و امامزاده روستا را به کمک اهالی راه انداختم. حمام ساختیم و مدرسه را کامل کردیم. حدود 2 سال در این روستا ماندم. در سال 73 آمدم سبزوار و مدتی در مدارس ابتدایی تدریس کردم و رفتم تهران. تهران هم تدریس می کردم و هم تحصیل. یک دانشسرای عالی بود که به علت اختلاف ما با تشکیلات منحل شد.



با تشکیلات نظام شاه یا تشکیلات نظام خاصی؟

آن موقع رئیس دانشسرا یک فردی بود که خودش استاد شعبان بی مخ بود و خیلی هم حرفش در دربار اعتبار داشت. ما با او درافتادیم, آنها هم قدرت داشتند کل کلاس ها را منحل کردند. همه دانشجویان را به شهر خودشان فرستادند. برگشتم سبزوار. دوباره تقاضای انتقال کردم و رفتم تهران.



سال چند؟

مرحله دوم از سال های 34 به بعد بود. در دارالفنون شبانه درس می خواندم. دارالفنون در آن تاریخ اساتید برجسته ای داشت, عین دانشسرای عالی بود. دانشسرای عالی هم معلم هایش خیلی عالی بودند. در دانشسرای عالی که بودم, با جلال آل احمد آشنا شدم. آن موقع جلال محافلی داشت, من هم شرکت می کردم. دیگر می شد گفت که شیارهای مغزمان از آن تاریخ  یک مقداری به سوی مسائل مثلا مذهبی- سیاسی کشیده شد. جلال خودش همه ی دوره ها را طی کرده بود, بعد آمده بود فرد مذهبی شده بود.


جلسات جلال هفتگی بود؟

جلسات هفتگی نبود, جلسات خصوصی بود تاریخش را تعیین می کردند که کجا مثلا فلان شب.



شما چطور با این جلسات آشنا شدید؟

شاگرد جلال بودم. با دوچرخه دانشسرا می رفتم. جلال به من می گفت:" معلم چرخی تو هم فلان جا بیا."


اینطوری نبود که همه شاگردان را بگویند مثلا در این جلسه ها بیایند؟

اینطوری نبود. من خودم علاقه ای به ایشان داشتم, ایشان هم شاید یک مقداری هم ملاحظه می کرد. مثلا من چند جلسه ای که در کلاسش مقاله می خواندم, می گفت:" یک مقداری با احتیاط باش. چون می بینید که در کلاس های ما ساواکی ها می آیند, می نشینند تا ببینند چه می گذرد. هوای این ها را داشته باش, نمی شناسیمشان. منتها من نمی ترسم شما باید یک مقداری مراقب خودتان باشید."



چه مقاله هایی می نوشتید؟

مقاله ای که بالاخره آدم ظالم را وقتی از ظلم برایش صحبت کنی بدش می آید. بعدا هم چیزهای دیگری بود که همین طوری من در مقاله هایم نوشتم بر اساس همان کتاب خودش, نون والقلم. یک مقاله ای هم نوشتم حالا خدمت خانمش سیمین دانشور فرستادم. راجع به نون بود. منتها هم نون قرآنی است و هم نان خانگی که مثلا مملکت در چه وضعیتی قرار دارد از لحاظ نان.



این جلسات چند مدت طول می کشید؟

این جلسات سه, چهار سالی طول کشید.



شما هم در این سه, چهار سال در این جلسات شرکت داشتید؟

بله می رفتم.



این جلسات بیشتر به چه موضوعاتی بوده است؟

موضوعات همه موضوعات روز بود, چه کسی برنده شد, چه کسی خورد, چه کسی چه کار کرد؟ چه کسی از کجا آمد؟ چه کسی با چه کسی ارتباط دارد/ باید بگوییم که مثلا شناخت افراد, روشنگری و این موضوعات.


این جلساتی که برگزار می کردید کجا برگزار می شد؟

بیشتر در منازل افراد بود چون این جلسات عمومی نبود.



منزل خود مرحوم جلال هم جلسه داشتید؟

نه جلال تعیین می کرد که بیایید فلان جا. بعد دیگر حسینیه ی ارشاد دایر شد. حسینیه ی ارشاد هم شروع به جذب افراد مذهبی کرد. آنجا هم یک مدتی عضو شدم. در آنجا شهید مطهری, دکتر شریعتی, مهندس زریان پور, محمد حسن طباطبایی و... سخنرانی می کردند.


جلسات جلال چی؟

جلسات جلال رسمیتی نداشت, بعد دیگر حسینیه که دایر شد بیشتر افراد بسوی حسینیه جذب می شدند. در حسینیه ارشاد کارهای هنری هم اجرا می شد. یک تئاتری اجرا کردند به نام ابوذر که از شهرهای مختلف برای دیدن تئاتر آمده بودند. شب دوم هم نگذاشتند اجرا شود.



شما هم در کارهایی که در مسجد ترسیم شده بود شرکت داشتید؟

بله برای حسینیه ارشاد کارتش را داشتم آنجا به قول خودشان آن زمان می گفتند دانشجویی.



در حسینیه چه مسئولیتی داشتید؟

نمی شود اسمش را مسئولیت گذاشت, حسینیه ارشاد نظمش و ترتیبش بالاتر از این حرف ها بود که به ماها پست و مسئولیت بدهند. شخصیت های خیلی برجسته ای آنجا بودند که همه شان متفکر, اندیشمند و برنامه ریز بودند. آن زمان گذشت و رسید به انحلال حسینیهو بگیر و بگیر. در سال 55 فشار زندگی زیاد شد زن و بچه هم که داشتم. دوباره انتقالی گرفتم برای سبزوار. در سبزوار هم برای مباحث انقلاب یا دانشجوهای مشهد در ارتباط بودم. یادم هست که همین شهید حسن خودمان, خودش یک دستگاه تایپ درست کرده بود. فرمایشات امام را پیاده می کرد و آن را تایپ می کرد. بعد دیگر در خانه ها می انداختیم. رادیو درست کرده بود, رادیویی که خود بچه ها با هم ارتباط باشند در موج خاصی.



این کارها را خود بچه های سبزوار انجام می دادند؟

کار خود بچه های سبزواری بود. اگر که فضایی ایجاد شود, فضایی موجود باشد ایرانی ها از لحاظ استعداد از هیچ کشوری کم ندارند. از جاهای دیگربالاتر هم هستند باید میدان بهشان داد. مثلا در همین چند سال اخیر , این دانش های مدرن توسط همین بچه های ایران است, توسط همان جوان هاست. میدان برایشان پیدا شد, شروع می کنند به کار کردن و الا ایران چه ارتباطی داشت مثلا به رفتن به فضا و ساختن موشک و این برنامه ها. فضایی ایجاد شد که می توانند کار کنند, کار می کنند. ما الان خیلی از بچه های ایرانی داریم که تخصص های بالایی دارند در کشورهای دیگر کار می کنند.



رهبری مبارزات سبزوار را چه کسی برعهده داشت؟

نمی توانم بگویم که مستقلا یک نفر رهبری داشته باشد. ولی به خاطر اینکه بیشتر مردم را جذب کنند برای این سعی داشتند جوان ها ارتباطشان را با روحانیت برقرار کنند. در آن تاریخ حاج آقای علوی , حاج آقای فخر, حاج آقای شهرستانی بودند.



قبل انقلاب مسجد آقابیگ فعالیتی نداشت؟

همه ی مسجد ها فعالیت داشتند, ما مسجد خاموش نداشتیم. مسجد آقابیگ شهرت پیدا کرد. بخاطر این بود که اولا خود حاج آقای شهرستانی شناسنامه اش خوب بود, جوان ها را جذب می کرد. اینجا هم که پایگاهی برای دانشجوها بود, اکثرا طیف دانشجو و جوان بودند. باز همین جوان ها از آقابیگ رفتند جبهه. خیلی دانشجوهای شهیدی که داشتیم اکثرشان از همین مسجد بود. آنها تشخیص می دادند که در چه وقت, چه وظیفه ای دارند اینگونه بود. الان بعضی ها را وقتی شما می گویید که "آقا چرا این کار را می کنی؟"  می گوید:" من وظیفه ام را انجام می دهم." در حالیکه مهمتر از انجام وظیفه اول تشخیص وظیفه است. شما اگر یک وظیفه ای را تشخیص ندادی باید چه وظیفه ای انجام دهی. آقای مشکینی می گفت:" خداوند به ما تشخیص وظیفه بدهد,  بعد انجام وظیفه بدهد."  بچه هایی که رفتند جبهه, تشخیص دادند که باید آنجا باشند. یک عده ی دیگر انجام وظیفه می کردند, می گفتیم:" آقا شما اینجا چه کار می کنید؟" می گفتند:" ما پشت جبهه را نگه می داریم. جبهه مهم است یا پشت جبهه؟ انقلاب کردن مهم است اما انقلاب نگه داشتن مهمتر است. باید انقلاب را نگه داشت, کجا انقلاب را می شود نگه داشت؟ آنجایی که تمام نیروهای بیگانه آمدند با تمام امکانات و تجهیزات جلوی ایران ایستادند. اعراب و صدام که نقشی نداشتند, آنها نقش حاشیه ای داشتند. نقش اصلی دست دیگران بود. دست همه ی کشورهای غربی بود. بدون استثنا, شما حالا بخواهید آمریکا را در راس بگیرید, مگر فرانسه نقش نداشت؟ مگر انگلیس نقش نداشت؟ مگر چین نقش نداشت؟ مگر شوروی نداشت؟ کشوری که در جنگ از ما حمایت کند هیچ کس نبود. این جنگ هم تمام شد. به قول معروف آنهایی که رفتند و به وظیفه شان عمل کردند و خوب هم شد که رفتند. به قول فرمایش امام (ره) ره صد ساله را یک شبه طی کردند. سال 88 در مشهد برنامه بود و من هم دعوت بودم. شعری در آن جلسه خواندم, تقریبا می شود گفت همه ی حضار تقدیر کردند, تحسین کردند. به طوری که سال 98 هم باز از ما دعوت به عمل آمد که شعر بخوانم. شعری که در آن جلسه خواندم مربوط به عملیات فاو بود. شعر به زبان فرانسه, انگلیسی, عربی ترجمه شد بعد در نشریات چاپ کردند.


می شود بخوانید؟

بله می خوانم, شعر هم می خوانم. عنوانش را گذاشتم محال ممکن. بعضی ها می گویند که فلان چیز محاله, من نوشتم محال ممکن.

می گویند روی آب نمی توان نوشت

 این سخن در همه جا راست نیست

نوشتند خط شکنان غواص

بر سفری خطرناک و خروشان اروند

با قلم تکبیر

آن خطوط باقی و در عین حال جاریست

خطوطی جاویدان و خواندنی

نه باسواد کلاسیک

نه در چهاردیواری خشک و سرد کلاس

که در چشمی مخور

و در حجره ای سوخته از داغ دل

می توان خاطرات ماندنی را فراموش نکردنی

هم کرد با مرور

بعضی ها معتقدند

عشق و اندوه

و کمال با تمام

معنایند و جاودانه.

شعر مربوط به عملیات والفجر و فاو می شد, بزرگترین عملیات دریایی را این بچه ها انجام دادند.

بعد انقلاب دوبار ضرب مغزی می شود که یک بار به دست منافقین است. از همان اول کار خلع سلاح می شویم تا هرچه خودش می خواهد و به یادش می آید به زبان بیاورد. از ابتدا کارش اعلامیه و نوار و کتاب بوده است. حجة الاسلام محمدحسین قربانی نژاد در مغازه صحافی اش گوشه هایی از فعالیت های فرهنگی بر علیه رژیم را برایمان بازگو می کند.

منبع: سبزوارنما

 

کوچه پس کوچه ییوندها

کلیک کیند:

سخنان پدر شهیدان فتاحی : محمود دولت آبادی هر کجا بنشیند بزرگ است

نظرت را بنویس
comments

جوابیه سبزوارنما

باعرض سلام و ادب و احترام خدمت امیدبرومندی عزیز/ جندروزگذشته نظری با نام (محسن) که درمورد این مصاحبه ی دوست و همکارمن جناب هاشم ابادی بود لازم دانستم پاسخی ارائه بدم. این مصاحبه به چندسال قبل برمی گردد ومصاحبه کننده هم جناب هاشم آبادی بوده واین مصاحبه ی بسیار غنی و ارزشمنداست، و هیچگاه مورد توجه رسانه های اینترنتی قرارنگرفته بود حالا با مناسبت ایام ا...22بهمن سبزوارنما لازم دید به انتشار آن بپردازد ضمننا درج این مصاحبه با موافقت کامل جناب هاشم آبادی بوده است وجناب هاشم آبادی باسبزوارنما همکاری متقابل دارد و درج مطالب دیگر باموافقت جناب هاشم آبادی بوده است.و اگر هم سوال و انتقادی بود حاضربه پاسخگویی هستیم. اجرکم عندا...

محسن

دوست عزیز چی زدی؟ تو فازی ها! اسماعیل هاشم آبادی نمیدونی کیه؟! ایشون مسول دفتر تاریخ شفاهی سبزواره و تا حالا هم چندین نشریه تخصصی مربوط به تاریخ انقلاب و دفاع مقدس درآوردند که خودت هم خبراشو زدی! نقاره، خط شکن، آزادگان و .... این مصاحبه هم یکی از مطالب نقاره یا خطشکنه (دقیق خاطرم نیست) که این سایت بدون ذکر منبع منتشر کرده. مطالب دیگه هم همچنین.... خوشم میاد از بافیدنت ها! جا داره که از آقای هاشم آبادی رسما عذرخواهی کنید با این گافتون!
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما