کلمات ترکشدار یک رزمنده هنرمند به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر

محمدابراهیم اکبری هنرمند داستان نویس سبزواری که در دوران دفاع مقدس افتخار حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل را داشته و به فیض جانبازی نیز نائل گردیده است، در یکی از کتاب هایی که تا کنون به چاپ رسانیده ، داستان زیبایی را روایت کرده است که حکایت آخرین روزهای سرشار از نحسی و خواری زندگی یک سرهنگ خونخوار رژیم بعث عراق است که طبق موضوع این داستان در حمله به خرمشهر و ویرانی و غارت آن نقش داشته و سرانجام با فلاکت چشم از جهان فرو می بندد.

داستان مورد ذکر  به راستی اثری زیبا و تأثیرگذار درباره جنگ از کتاب «کلمات ترکش دار» است که در مهرماه 92 با قلم محمد ابراهیم اکبری ، به چاپ رسیده است.

یک نکته جالب در مجموعه داستانی نام برده، می تواند این باشد که پشت جلد آن شعار زیبایی درج شده است که آرزوی تبدیل مسلسل به قلم را بیان کرده و این رزمنده سابق کشور  با انتشار این کلمات ترکش دار خود به خوبی همه تلاشش را برای تحقق این شعار زیبا به کار برده است.

اینک مجله اینترنتی اسرارنامه، به مناسبت سی و دومین سالروز حماسه شیرین و ماندگار فتح خرمشهر که توسط دلاورمردان مسلمان ایرانی در 3 خرداد 61 رقم خورد، داستان کوتاه «سرهنگ جبار» از مجموعه کلمات ترکش دار محمدابراهیم اکبری منتشر می کند:

 

سرهنگ جبار

غرب بغداد ، آپارتمانی قدیمی با دیوارهای کثیف ، در انتهای خیابان شارع الحرب . بر سردر آپارتمان روی تابلوی زنگار بسته ، نوشته شده است: قصرالحدید.

این چندمین بار است که چراغ خانه سرهنگ جبار در طبقه پنجم ، روشن و خاموش می شود، طبقات دیگر همه خاموشند. امشب انگار کپسول های آرام بخش، هم حریف بی قراری های سرهنگ نیستند.

          - (( از تو متنفرم! سرطان نکُشت مادرم را، تو کشتی!

بَدَم می آید از خودت ، از شغلت، از ستاره هایت که بوی خون می دهند، می فهمی! بدم می آید! متنفرم ))!

تیغ این کلمات ، سال هاست در روان سرهنگ فرو می رود، نجمه حسابی خسته اش کرده است، از همان اول از دختر متنفر بود، پسر می خواست، روبه روی تخت زهوار در رفته سرهنگ، روی دیوار، قاب عکسی قرار دارد.

((صدام در حال چسباندن ستاره های سرهنگی بر شانه جبار)) پیش تر از این به همین ها دل خوش کرده بود ، اما حالا ...

یادش آمد همسرش، گردن بند زن خرم شهری را قبول نکرده بود، پرت کرده بود پیشش.

-(( مال دزدی! حرامه، به خدا قسم حرامه، نمی خوام)).

و او بلافاصله ، آن چنان سیلی محکمی در گوشش نواخته بود، که دردش تا آخر عمر رهایش نکرده بود.

*    *    *

شب از نیمه گذشته است، پنجره اتاق را که مشرف به خیابان بود باز کرد، ته مانده ی شیشه الکل را سر کشید، مطمئن نبود بتواند شیشه ی خالی را از پنجره به بیرن پرت کند، صدای شکسته شدن شیشه روی سنگ فرش کوچه را، نشنید، سگ ها چرا خاموش اند!؟ دوست داشت مثل هر شب ، صدای سگ های ولگرد را بشنود، نشنید، نمی توانست بشنود، تلوتلوخوران به طرف اتاق نجمه، حرکت کرد.

((از تو متنفرم! سرطان نکُشت مادرم را تو کشتی...))!

نجمه روی کتابی خواب رفته است، نگاهش می کند، چه قدر شبیه دخترهای خرم شهری است، یک دختر خرم شهری! سقف خانه های خرم شهر، یکی پس از دیگری بر سر سرهنگ، خراب می شد، در و دیوار اتاق نجمه، پر است از ستاره های دنیا، ستاره ی شعر، ستاره ی موسیقی ، ستاره سینما، نجمه هم دوست دارد ستاره شود، کتاب ها  و مجلات پرت و پلا در کف اتاق، آتش گیرهای خوبی هستند، چشم های سرهنگ می دید، اما نمی دید، چوب کبریت به زحمت لای انگشت های لرزان و کلفت سرهنگ، کشیده شد.

ساعت سه بامداد، دو آمبولانس از جلو آپارتمان قدیمی و رنگ و رو رفته، حرکت کردند، یکی به سمت بیمارستان و دیگری که جنازه سرهنگ در آن بود، به سمت اداره متوفیات شهر.

 

منبع: کلمات ترکش دار
 

نویسنده: محمد ابراهیم اکبری
 

برای مطالعه مطالب بیشتر از این نویسنده سبزواری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید
 

برای مشاهده تصاویری از همین نویسنده هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

 


کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

با استاد حمید سبزواری در سالروز فتح خرمشهر

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما