بیهق این اقلیم هزارتکه باستان (2)

(قسمت دوم)

اگر می خواهید در ابتدا ، قسمت اول این مقاله را مطالعه نمایید ، هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

... اما خوارزم، در بحث ما خوارزم از آنرو اهمیت دارد که در مهریشت اوستا از آن نام برده شده و در متون متعددی چون زادسپرم، تاریخ قم، مسعودی و بندهشن و روایت پهلوی آورده می‌شود.
در روایت پهلوی می‌خوانیم که هرمزد، آذر فرنیغ را به پاداش کارزاری که با ضحاک کرده است به خوارزم می‌نشاند و در بُندهشن می‌آورد که: جَم، آذر (فرنبغ) را به دادگاه، به فرهمند کوه در خوارزم نشانید و سپس زادسپرم یادآور می‌شود که آتش فرنبغ در فرهمند کوه خوارزم است و مهم‌تر آنکه علی‌رغم ناآشکار بودن محل خوارزم، در روایت‌های زرتشتیان، برخی از باستان‌شناسان همین خوارزم را زادگاه زرتشت دانسته‌اند.
16 و آن را منطبق با جایگاه باستانی ایرانویچ می‌دانند. امری که با وجود حفاری‌ها و کاوش‌های زیاد در خوارزم و مرغاب و تجند، هنوز هیچگونه گواهی، دال بر یک حکومت مرکزی نیافته‌اند و نخواهند یافت. زیرا که خوارزم باستانی، همین خوارزم خوار توران نزدیک سبزوار است. همان جایی که اگر به منطقة گستردة آن پا بگذارید و از هر کسی سراغ خوارزم را بگیری بی‌درنگ ترا بدانجا هدایت می‌کند و مکان جغرافیای آن را به تو نشان خواهند داد.
 گذشته از صراحت آشکار و نشانه‌هایی که از تاریخ بیهق آوردیم، در فارسنامه ابن بلخی هم، ذیل نام خوار چنین آمده است:
«خوار: نام محلی است از بیهق ... و قلعه‌ای دارد معروف بقلعة خوار. و در صفحات بعد، آن قلعه را چنین توصیف می‌کند: و قلعه‌ خوار حصاری است نه سخت محکم. هوای آن سردسیر معتدل و آب آن از چاه.17
و سرانجام ذیل خوار بیهق نوشته می‌شود که ]اینجا[ نام نقطه‌ای بوده به بیهق، دیگر اُمّهات خوارزم، آتشکدة معروف آن است که در روایت پهلوی به نام آتش فرنبغ آمده است و آن آتشی بوده که هرمز به پاداش کارزاری که با ضحاک کرده است آن در خوارزم بنشانده.
بندهشن می‌نویسد که: در پادشاهی گشتاسب ]این[ آتش فرنبغ از خوارزم به روشن کوه، به سرزمین کاویان نشانده شد و اکنون نیز (زمان تألیف بندهشن) در همانجا ماندگار است. مسعودی در مروج می‌نویسد که گشتاسب، به خواست زرتشت، آتش مورد احترامِ جُم را در خوارزم می‌یابد و آن را به دارابجرد فارس منتقل می‌کند.
با اینکه شهرستانی هم مثل مسعودی در مورد انتقال آتش فرنبغ به دارابجرد فارس هم نظر است ولی شیپمن معتقد است که «هنوز نمی‌توان یکی بودنِ کاریان تاریخی را با کاریان امروزی اثبات شده تلقی کرد.»
در این خصوص بجا می‌نماید تا نظر دیگری را هم مطرح کنیم و انتقال این آتش را از خوارزم به کوه فرمز روشْن‌آباد واقع در جنوب شرقی سبزوار بدانیم که نزدیک ده روشْن‌آباد است و حالا اگر بخواهیم از موضوع خودمان نتیجه‌گیری کنیم بایستی که کارن را هم به آن بیفزاییم. کارن که آن را خارسف نویسند، درست همان جمله‌ای است که در تاریخ بیهق آمده و جای آن را درربع زمیج قرار داده‌اند.
 آیا این کارن نمی‌تواند همان کاریانی باشد که آتش فرنبغ را از خوارزم به روشن کوه به سرزمین کاویان نشانده است؟ پس جای آن است تا کوه روشْن‌آباد سبزوار را همان روشن کوه بندهشن بدانیم و کارن امروز را همان کاریان باستانی تلقی کنیم و خیره در فروغی گردیم که در پی گذر زمان، همیشه مردم این سرزمین، آن را به نام آذر فرنبغ ستوده‌اند و ستایش کرده‌اند.
اما توران، تورانی که آن را به ایرانویج یا مملکت خوارزم متصل می‌دانند و در داستان‌های ملی و اسطوره‌ها، آن را بخشی از کشور فریدون می‌خواندند که به پسر میانی خودش تور داده است و به شهادت اوستا و کتاب‌های پهلوی گفته شده است که ایران و توران از یک نژادند و فردوسی دلبستة هر دوان بوده است:
نگهدار ایران و تـــــوران تویـــی بـه هر جای پشت دلیردان تویی
سمنگان و توران و ایران یکی‌ست ازاین مرز تا آن، بسی راه نیست
و باز گفته‌اند «که در دوران‌های تاریخی و عهد اسلامی هیچگاه کاربرد واژة توران به عنوان یک اصطلاح جغرافیایی نزد مورخان و جغرافی‌نویسان یکسان و همانند نبوده و سرزمین معین و واحدی را مشخص نمی‌کرده است.» این سردرگمی‌ها بیشتر ناشی از آن شده که آنها اولاً جغرافیای عصر کیانیان را به گستردگی و کشالة دوران‌های بعدی کشانده‌اند و ثانیاً در تعیین مکان جغرافیای توران، به بیراهه رفته‌اند.
 توران باستانی را باید در خوارتوران جنوب غربی سبزوار جست. همانجایی که فریدون بخشی از سرزمینش را به تور داده و بخش دیگرش را به سَلم، که این سَلم در تاریخ بیهق، به نام سَلم‌آباد در پنجمین ربع خواشد و رُیان واقع شده است که اکنون نیز در تقسیمات کشوری به بخش‌های سبزوار تعلق دارد. در جنوب خوارتوران نزدیک اسب‌کشان رودی به نام سلم‌رود است که به سرزمین‌های دشت کویر می‌ریزد. در اینجا بار دیگر با این شعر فردوسی هم‌آوا و هم عقیده می‌شویم که گفت:
سمنگان و توران و ایران یکی‌ست ازاین مرز تا آن، بسی راه نیست
گواهی دیگری که دال بر محل سمنگان است، کشف تأیبد نشده‌ای است که از طرف سازمان میراث فرهنگی سبزوار انجام گرفته و امیداوارم که هرچه زودتر، نواحی فوق‌الذکر به تأیید و اطلاع همگانی برسد. فزون بر این سمنگان نام کوهی هم در شرق سبزوار و در نواحی بخش سرولایت نیشابور هست.
این‌که سمنگان در حوالی سبزوار قرار داشته را شاید بشود از میدان دیوسفید یا دژسفید سبزوار فهمید که منابع تاریخی آن را گوشزد کرده‌اند و گفته‌اند که محل مبارزة رستم و سهراب در آنجا اتفاق افتاده است از جمله احمد رازی صاحب کتاب هفت اقلیم می‌گوید:
تا دویست سال پیش در سبزوار میدانی بود معروف به میدان دیوسفید و می‌گفتند که در این میدان رستم با سهراب مصاف داده است.
برهان قاطع که در سال 1062 هجری تألیف شده است می‌نویسد: هجیر نام پسر قارون‌بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می‌رفت در پای قلعه سفید در سبزوار در جنگ زنده گرفت. فردوسی در شاهنامه گفته است:
دژی بود کش خواندندی سپیـــــد بدان دژ بدُ ایرانیــــــان را اُمیـــد
نگهبان دژ رزم دیــــــده هجیـــر که با زور و دل بود و با گرز و تیر
فرهنگ آنندراج هم در این خصوص چنین آورده است: و صحرای جنگ رستم و سهراب به جانب خراسان بوده و همانجا کشته شده ... دژ سپید که هجیر در آن بوده و سهراب او را گرفته نه قلعة سفید فارس بلکه در اراضی خراسان بوده که در این ایام شهر سبزوار در آن واقع است. و تاریخ بیهق در این مورد چنین نوشته است: و این قلعه را که در میدان قصبه ]سبزوار[ است سپیددز خوانده‌اند.
در لغت‌نامة دهخدا ذیل این مسأله چنین آورده است: سبزوار شهر کیست خرد بر راه ری ... بیک فرسنگ فاصله در زیردست آن جاده، دزی خراب است و آن را دز سپید خوانده‌اند. چون سهراب عزم ایران کرد به آنجا رسیده وبا هجیر مبارزه کردند.
فزون بر این در باور مردم این ناحیت، هنوز هم این قول سینه به سینه مطرح و وِرد زبان مردم است که جنگ رستم و سهراب در محلی که اکنون شهرداری سبزوار است اتفاق افتاده و سابق، پای ارگ قدیمی شهر بوده است. در عکس عکاس‌باشی ناصرالدین شاه، برج و باروی این ارگ، بهتر نشان داده می‌شود که اکنون بر تل خرابه‌های آن، باغ ملی است.
 اما چیزی که در نظریة سرزمین و زادگاه زرتشت اهمیت دارد همانا همخوانی و گستردگی آئین مهرپرستی است که پیش از ظهور زرتشت در نواحی سبزوار رواج داشته و شاید بشود که این سرزمین را خاستگاه آئین مهرپرستی قلمداد کرد که بعد از هزاره‌های دور هنوز هم که هنوز است، نام ایزدمهر را به روی روستاهای خودشان دارند و بدان تکلّم می‌کنند. روستاهایی با نام مهر و مهرآباد و مهرشاهی و مهرآیین و مهر کند و آتشکدة آذربرزین مهر که متعلق به کشاورزان بوده است و بنا به تصریح باستان‌شناسانی همچون ویلیام جکسن و سایکس جای آن را نزدیک قریة مهر از بخش داورزن سبزوار دانسته‌اند .
 اما چیزی که در نظریة زادگاه زرتشت اهمیت بسیار داشته و دارد همانا همخوانی و گستردگی آیین مهر است که پیش از زرتشت در نواحی سبزوار رواج داشته و اکنون می‌شود برخی از این آئین‌های کهن مهرپرستی را در آداب و سنن و فرهنگ و زبان این ناحیت دید و شناخت و برآن صحه گذاشت.
 سننی همچون تمنای باران یا به اصطلاح مردم چولی‌چغل که طی مراسم آیئینی از ایزدمهر درخواست باران می‌شده است و تا همین چند سال پیش در این نواحی رواج کامل داشته است.18
با توجه به اهمیت و خصوصیت‌های ایزدمهر که در اعصار دور، از او به عنوان مظهر پیمان و نعمت‌بخشی یاد شده است در مهریشت از او به عنوان حامی کشاورزان و حامی جهان نباتات و حیوانات نام برده می‌شود و مهم‌ترین لقبی که به او می‌دهند، دارندة چراگاه‌های فراخ است. مهر، مردمی را که دروغ نگویند از نیازمندی می‌رهاند. او خانه را حفظ می‌کند و گله می‌بخشد. آب‌ها را افزایش می‌دهد. باران می‌باراند و گیاه می‌رویاند. او گله و رَمه و فرزند می‌بخشد، گاوها او را به یاری می‌خواهند. این ایزدمهر است که زندگی و سعادت و نعمت می‌بخشد. او مظهر دوستی، دلاوری و مردانگی می‌گردد و بعدها، الگوی رفتاری دینی، عرفانی، شهریاری و پهلوانی می‌شود. بنا به گفتة شادروان مهرداد بهار، در دورة اشکانیان، آئین مهر حتی از ایران هم فراتر رفته و دینی جهانی می‌شود و موعظه برابری و برادری می‌کند و قشرهای میان حال و تهیدست را به خود می‌خواند.19
با چنین ویژگی‌ها و مَحّسناتی است که اهالی منطقه سبزوار به تأسی از ایزدمهر که حامی کشاورزان و افزایش دهندة آبهاست، تنها در دشت سبزوار 583 حلقه چاه قنات یا کاریز کنده و حفر نموده‌اند که بیشتر آنها کهن و سر به هزاره‌ها می‌زند و لمتون در کتاب مالک و زارع در ایران، از قنات‌های معروف آن نام می‌برد و این کاریزها و قنات‌ها را مجاری زیرزمینی می‌داند که با بکار بردن شیبی کمتر از شیب سطح زمین، آب را به سطح زمین می‌رسانده‌اند. و این سوای بخش‌های دیگری همچون داورزن است که هم اکنون درآن بخش بیش از 40 قنات کنده‌اند که با بخش‌های جوین وخوشاب و قلعه‌نو روداب، مسلماً تعداد قنات‌های این منطقه به بیش از هزار خواهد رسید. آیا حفر این همه کاریز و قنات نمی‌تواند دلیلی باشد که اهالی منطقه در کردار و اعمالشان تابع و دلسپردة مهر بوده‌اند؟ و یا به قول دکتر شریعتی برای رسیدن به بهشت، در ژرفای زمین تلاش می‌کرده‌اند! فزون بر این، اینجانب خود بارها شاهد گفتار پیرانی بوده‌ام که در مذمت دروغ چقدر با تحکم و صلابت سخن می‌گفته‌اند و حتی حکم صادر می‌کردند که:
آدمی می‌تواند هر کاری بکند اما دروغ نمی‌تواند بگوید. نفرتی که این مردمانِ زیبا و باورمند از دروغ داشته‌اند، مزیت یک زندگی پاک و اهورایی بوده است و باور اینکه مهر، مردمی را که دروغ نگویند از نیازمندی می‌رهاند.
یکی دیگر از وجوهِ مشترک مهرپرستی با اهالی سبزوار، آیین‌های عیاری و جوانمردی است که از دیرباز و بخصوص از دوران اشکانی متداول بوده و میان آئین جوانمردی و آئین مهر، پیوندی فکری و تاریخی دیده‌اند.
شادروان مهرداد بهار در این خصوص گفته است : «برابری و برادری تبیلیغ شده در دین مهری در واقع تأیید ایدئولوژیک خواستةای طبقات و اقشار بی‌چیز جامعه است که بعدها در نهضت‌های دهقانی ایرانی (همچون نهضت سربداران) بازتاب یافته است. حتی گمان می‌کنم که در نظام پهلوانی زورخانه‌ای هم دنبالة این برداشت‌های مهری وجود داشته باشد. باید به ساخت‌های ایدئولوژیک نهضت فتوت توجه کنیم که آنجا هم این ایدئولوژی برابری و برادری به چشم می‌خورد و طبعاً پهلوانی و عیاری به نحوی در این نهضت فتوت (جوانمردی) می‌گنجد.20
گذشته از روایت سینه به سینة جنگ رستم و سهراب در سبزوار، بسیاری از نام‌های قهرمانان شاهنامه حماسه ملی ایران در این منطقه وجود دارد که به روی روستاهای خود گذاشته‌اند و بطور فشرده نامهایشان چنین است: «شیرو، بهمن‌آباد، برزو، کیخسرو، بلاش‌آباد، ساسان قاریز، فیروزآباد، داراب، کی‌قباد، چوبین (بهرام چوبین)، شیرخوان، دژسپید، ریوند، روداب یا رودابه و کوه دوک.»
گذشته از این اسامی ، چه بسیار جایگاهایی است که ریشه در روایت حماسه ملی ما دارد و به تأسی از این روایات، جایی را نام‌گذاری کرده‌اند، مانند آخورِ اسبِ رستم و پای اسب در داخل رودخانه لارهنگ (نزدیک قلعه‌نو روداب سبزوار) یا روایت سینه به سینة مردم شامکان که معقتدند که کاوة آهنگر از آنجا قیام کرده است . و این با شیرخوان که نزدیک شامکان است و فریدون، ضحاک را در آنجا به بند کشیده کاملاً همخوانی دارد...

ادامه دارد...
 
نویسنده : حسین خسروجردی


کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
هزارحرف نگفته از تاریخ و فرهنگ سبزوار
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما