بهانه ای برای نوشتن(۷)

  بهانه ای برای نوشتن(۷)

  لا ادری/ مجلۀ اینترنتی اسرارنامه


       همه درتکاپو.صدای دعاست که پیچیده درفضا.مسجد جامع. بعد از نمازست و خورشید نیمروز، عجب تابیده بر در و دیوار، صلوات است و دعا که از هرجای این بنای مقدس به گوش میرسد،گویا از عالم ملکوت به عالم مُلک...
      «یار،بی پرده از در و دیوار در تجلیست یا اولی الابصار». مردی میانه سال، دارد وضو میگیرد، لابد به نماز اول وقت آنهم جماعت نرسیده و شایدآه و حسرتی بر دل مانده...آن «آه»وسوز دل، باشدکه برابری کند با آن نماز از دست رفته...
  چند بانو،با پوشش اسلامی و چادر،این حجاب ایرانی، درگوشه ای از مسجد در برابر آفتاب ایستاده اند وشنوندۀ دعا. مادری دست طفل دبستانیش را گرفته، از داخل مسجد به سمت بیرون درشتابند ،شاید به دبستان یا خانه... «طفل بودم دزدکی پیرو علیلم ساختند آنچه باما میکند گردون نهانی میکند.» در بین دو نماز دعای باران...به گمانم هر روز خوانده میشود از صحیفۀ سجادیه که با این جمله شروع میشود:«خدایا،ما را به باران، زنده و سیراب کن و با آن باران درشت و فراوان که از ابرهای بارنده فرو می ریزد و در همه جای زمین گیاهان زیبا و پر طراوت می رویاند، رحمت خود را برما بگستران...تا با آن زمین مرده را زنده کنی و آنچه را از دست رفته است بازگردانی..»

و با این کلمات به آخر میرسد«خدایا بر محمد(ص) وآلش درود فرست و ما را از برکات آسمانها و زمین برخوردارنما...»که سراسر نور است و هدایت . سیدی کهنسال با عصا در کنار ستونی از«جامع» ایستاده و به روزهای خدمتگزاری به مردم در مسجد فکرمیکند، او اوقات زیادی را اینجا،«بیت مقدس»گذرانده است، توفیقی بوده است، خوشا به او. صلوات  است که جمعیت پیاپی، هدیه میکند.بگو صلوات در صلوات و به قول مولوی«شربت اندرشربت است».
تصویری -نسبتا بزرگ- از عالم شهرمان «آقا سیدمحمد حسن علوی» وسط مسجد گذارده اند...سومین سالگرد.
و جمله ای از ایشان بر آن لوحه:«ظهور حضرت ولیّ عصر در زمانیست که پذیرش کل در عالم به وجود آمده باشد و انتظار از ناحیۀ افراد است؛ که در چه موقع، حکم حاکم آسمانی عملی شود، یک دسته که عاشقند آنها خاصند و در رکاب امام(عجّل ا...تعالی فرجهُ الشریف) می باشند و نیز درصدد توسعه اند، که تا دیگران را چنان چون خود بگرداند و نیز هدف دارند که در چنین راهی به شهادت برسند.»
بر خلاف دیگر مساجد اگر اشتباه نکنم، این مسجد، درب ورودیش از سمت بیهق درطول روز باز است.نماز صبح هم آمده ام و نیز ظهر و غروب،هیچگاه از جمعیت خالی نبوده و این را میتوان آشکارا دید...و بالید.ناخودآگاه جملاتی از کتاب «کلیدر محمود دولت آبادی» در وصف خیابان بیهق و دومسجد«پامنار و جامع» به ذهنم رسید که آن را میآورم : «خیابان خالی بیهق این شا خیابان سبزوار، در گرگ و میش پگاهی به رخوت تن یله داده بود...بر گلدستۀ امامزاده یحیی ،مؤذن بانگ رها کرده بود...درِ روز می گشود. درِ مسجد جامع، چارطاقِ باز بود و در عبوری گریزان هم میشد صحن گسترده اش را به یک نظر دید.سایه هایی این سوی و آن سوی پراکنده بودند. در نماز و در وضو.از گلدستۀ مسجد جامع نیز بانگ اذان بلند بود....از منارۀ پامنار هم بانگ اذان بلند بود. بانگ در بانگ. نه همین ،که از دورترین جای های شهر از هرکوی و برزن بانگ اذان بر می آمد...»

مسجد جامع در مرکز شهر هنوز همانند دیده بانی، بر گسترۀ این شهر احاطه دارد و یک تاریخ را از عالمان و نیز مردم کوچه و بازار را در خود جای داده...و روز به روز برشکوه معنوی و قدسیش افزون میگردد...ان شاا...

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما