بهانه ای برای نوشتن(۴)


     بهانه ای برای نوشتن(۴)

    لا ادری/ مجلۀ اینترنتی اسرارنامه

     نسیم خوشی از سمت شرق در اول صبح میوزد، همراه با آفتابی خوشتر.بوستان خلوت است، نیمه ساخته و وسیع مینماید یک طرف آن کامل و سمت جنوب آن معلوم نیست جزء پارکی       میشود یا نه. آقایان مرددند. بعضی وقتها که رد می شوم، چندخانواده درآن به آن معنی واقعی میدهند.الان دم صبح کسی نیست وخالیست.درختچه ها خودنمایی می کنند،

      درختان توت و انار و...با درختان سایه دار بیشتر«عرعر»کنارهمند. جاییکه من نشسته ام از خیابان دور است و صدای همیشگی ماشینها هم.دردل میخندم.گنبد امامزاده کوشک مقابل من قرارگرفته و پرچم همیشه سرخ عاشورایی آن ، همگان را به یک دنیا تاریخ متوجه می کند.درسیلابی ازخانه ها و خانواده ها که فقط گنبد سبز آن دیده می شود، کشتیی را می ماندکه غرق شوندگان بسوی آن و برای رسیدن و نجات ، به آن رو کرده اند.

     بوستان های زیادی درگوشه و کنار شهر وجود دارد. این فضاهای سبز واقعا غنیمت است.طبیعت هنوز از ما ناامید نشده، یک موتوری حریم را می شکند و وارد پارک می شود تند سر می چرخاند و تندتر از آنطرف خارج می شود...

     در راه که می آمدم به آقای پاکبان سلامی گفتم: و او هم سلامی کاملتر لطف کرد.از دور بانویی با ساکی در دست از قسمت جنوبی بوستان به سمت بیرون می رفت...آقایی با شتاب درحالیکه بسته ای در دست داشت به محل کار خود روان بود. این بخش جنوبی که خاکی است وبسیار مسطح می نماید مرا به یاد زمین های خاکی قدیم که در آن بازی فوتبال می شد ،می اندازد چه روزها و سالها که در آن زمین ها سرگرم بودیم و داد و فریاد و گاه دعواها وگاه  شادیها به همراه داشت. تا جایی که نگاه می کنم خوشبختانه، ساختمانهای اطراف بوستان ،بافتی سنتی دارد با حیاط و فضا و کمی آسمان و تو بگو همهءآسمان ،دل آرام می گیرد. آمده ام نان و میوه بگیرم میترسم دیر شود مخصوصا نان.

     این مقولۀ نان هم عجب مقوله ایست ، طبع آدم با نان گره خورده همه چیز باشد، نان نباشد انگار چیزی از گوشۀ خلقت گم یا کم است و همه لنگ میزنند، نماد نیاز آدمی به خدا.اگر باشد در خانه همه چیز پیدا میشود و همو می تواند آدمی را از سیر در اندیشه و ملکوت نیز باز دارد: «غم فرزند و برگ و جامه و قوت بازت  آرد ز سیر در ملکوت». این بار چندم است که به امامزاده نگاه می کنم و در دل سلام داده ام که «السلام علیک یابن رسول ا...». باد نسبتا شدیدی می خواست برگه را از دستم ببرد، نگذاشتم و محکم گرفتم؛ بادهای شدیدتری در طول تاریخ بر این ملت وزیده و خواسته اند برگها و درختان تنومند را از ما بربایند، ما آن را با تمام وجود گرفته ایم و امیدوار به آن چنگ زده ایم؛ این بنای شوق را خدا هیچ گاه نالان مکناد.

      قرآن جیبی همراهم اورده ام ، لای قرآن را باز می کنم : «بزرگوار آن خدایی که در آسمان برجها مقرر داشت و در آن چراغ روشن خورشید و ماه تابان را روشن ساخت.»

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما