خرده نگاری‌های روزمره مردم عادی

حکایت دو تومان میخ دو تومان پول میخ

خرده نگاری‌های روزمره مردم عادی

حکایت دو تومان میخ دو تومان پول میخ!!!

ق. روحانی/ مجله اینترنتی اسرارنامه

            از باب مقدمه عرض کنم بنده برادر بزرگی دارم که در اواخر دهه پنجاه خورشیدی، پای عاشقی‌اش  در گِل خوشگل شهرستان اسفراین گیر کرد و با انتخاب همسری از شهر دیرینۀ اسفراین، در همان اوایل دهه شصت هجری، به قول جامی ،شاعر پر آوازه قرن نهم،:« رخت خود از باغ سبزوار به راغ اسفراین کشید »و جنب مغازه پدر همسرش که نجار بود مغازه کفش‌فروشی باز و فصل تازه‌ای از زندگی‌اش را در این شهر شروع کرد. در آن زمان پدر همسر برادرم ،آقا‌تقی با برادر زنش، به نام آقا‌عبدالله، شراکتی مغازۀ نجاری راه انداخته بود و آخر هر ماه، حساب و کتاب مغازه را با آقا‌عبدالله که در ضمن مسئول خرید مغازه هم بود تصفیه می‌کرد.

   حال بعد از ذکر این مقدمه برویم سر اصل حکایت به نقل از برادرم:

        آقاتقی مدت‌های مدید با آقاعبدالله شریک مغازۀ نجاری‌اش به کسب و کار مشغول بود و آخر هر ماه به تصفیه حساب با آقاعبدالله، در دخل و خرج مغازه همراه . روزی آقاتقی نزد برادرم می‌آید و باحالی آشفته و قیافۀ شگفت زده به برادرم می‌گوید:« فلانی، خبر نداری چه کلاهی سرم رفته است! »برادرم می‌پرسد :«مگر چه شده آقا تقی?»آقا تقی به برادرم می گوید:«خودت میدانی که من مدت هاست با آقا عبدالله شریک هستم و آخر هر ماه دخل و خرج مغازه را  با وی تسویه می کنم .تازه امروز متوجه شدم که این همه مدت چه کلاهی سرم می‌رفته و من بی خبر بوده‌ام! »در پاسخِ برادرم از پدر زنش، آقاتقی ،که جریان را جویا می شود. آقاتقی می‌گوید: «امروز که رویم به دیوار برای قضای حاجت به مستراح رفته بودم ومثل همیشه تن و فکر را راحت گذاشته بودم که به کار خودشان برسند! یک‌باره در همان حال، فکرم روی حساب و کتاب ماهانه با آقاعبدالله قفل شد !دقت که کردم دیدم ای دل غافل، آقاعبدالله هر ماه خریدهای مغازۀ نجاری را دو برابر با من حساب می‌کرده است !!حالا فکر کن چطوری!?»برادرم می‌گوید:« چطوری آقا تقی؟ »آقا تقی می‌گوید:«مثلا در موقع حساب و کتاب به من می‌گفت آقا تقی! من دو تومان میخ خریدم،پانزده تومان الوار و ده تومان تخته. بعد در موقع جمع بستن می‌گفت:« دو تومان میخ، دو تومان پول میخ می‌شود چهار تومان!! پانزده تومان الوار پانزده تومان پول الوار می‌شود سی تومان!ده تومان تخته ده تومان پول تخته می‌شود بیست تومان!!و همین طور کل خریدهای مغازه را.»بله تازه امروز در چنان حالتی و چنان جایی، متوجه شدم که آقا عبدالله، عمری با من برادرانه، دخل و خرج مغازه را حساب می‌کرده است!!

         بگذریم از آخر و عاقبت شراکت آقاتقی با آقا عبدالله.غرض این جاست که حکایت آقاتقی و آقا عبدالله اگرچه به حدود چهل سال قبل برمی‌گردد اما در این دوره و زمانۀ ما نیز گویا هنوز در حساب و کتابِ ما مردم با یکدیگر، مصداق و نمونه‌های فراوان دارد!!اما ذکر مصداق‌ها و نمونه‌های آن به قول مولانا جلال الدین محمد بلخی:

«شرح این هجران و این خون جگر  این زمان بگذار تا وقت دگر» که:آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است.......

 

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما