حکایت هزار و اندی یک آق ملک به روایت گِج ممد فرزند فرید، نوه ابوالفضل بیهقی " قسمت ششم"

دایرۀ میراث خوران و گردشکر کوبان

راپرت سقوط آق ملک از داربست درحین نگارگری را رویت نکرده شتابان خود را به عیادتش در کوشک استرآباد رساندمی. من گِج ممد فرزند فرید، نوه ابوالفضل بیهقی دلم نیامد پی فقرۀ بی مهری لیلاخاتون و زن ذلیلی آق ملک خود به شخصه احوال پرسانی نداشته باشم. بچگگ آق ملک امیرشاهی آقازادۀ دم و دستگاه همایونی رییس هیات حاکمه کفیر و کوامید بدجوری لگن خاصره اش شکسته بود با اینکه لیلاخاتون این بلای منحوس شکستگی کرونا کو امید را بر سرش آورده بود ولی بدجوری نالۀ در پی هجران از لیلا را سر در دادندندی. حالم از این کمالاتش بهم می خورد، اَه، آدم به این فلاکت و ذلیلی ندیده بودمی. اما دروغ چرا دیدمی، در پی برگشت فهمیدم از آن بیچاره تر و فلاکت زده تر هم هستندندی همان ادارۀ دایره و تنبک میراث خوران و گردشکر کوبان از آن اداره جاتی است که زوارش در رفته است چونان که نه سوی چشم دارد نه قوت زانو و نه قدرت نگه داشت و نه حشمت نگهبانی. چونان باشد که نه خود خورد نه کس دهد، گنده کند به ناکس دهد. البته با همین وجنات، زبانی دارد چونان زبان مادر شوهر مطالبه گر از آن مطالبه گرها که هر کس نداند فکر کند بلای آقا ممدخانی سرش آورده اند ریش و سبیل ریخته یا  تنک کرده و خاصیت صدای ضعیفکان را برداشته است تیز و گوش خراش.

عجایب روزگار دو تن بر سر این اداره، هیمنۀ دون کیشوتی دارندندی که در عین دوئی و تضاد هر یک بر یک سوی کرسی ذغالی لمبر بینداختندی و از شدت شباهتِ اندرونی به نام حسینی ورباد خوانندی و چنان باشندندی که زیر کرسی خفته باشند و یک چشم مبارکشان نیم چاکی گشوده باشد و دو دو کند به سراهای کوی گلستان و خانه شاعر سبزواری و خانه کوشک امین زاد رییس درب خانه حسن جوری تا مصیبتی وارد آید. بعد آنکه بولدزر مالکی و یا شهرداریچی به جان آن ملک بیفتد و مخروبه سازد و کنام خفتگان و معتادان سازد و یا بارانی، کل آن را به نم کشد و به توبره سیل برد تا دو و ماه اندی سال، به روی مبارک نیاورند و سر به زیر لحاف کرسی بردندندی و از فرط نحیفی جسم، که حتی در تابستان نیاز بودندندی تن گرم کردندندی و مالیدندندی، در همان حال خشم در کرندندی که منم رستم دستان در فلاکتستان! و چه مبارک گوشمال دادندندی در همان زیر کرسی یکدگر را که نگو ونپرس! تا ناگهان خبر رسید که ششتمد شهر بوده شهرستان شده و در حین تبریک در کرندندیِ نمایندگان سبحان مقصودلو که به دم و ساعت در اینستا فرستاندندی، حسینی ورباد نیز شرایط در مساعد دیدندی و چون احساس کردندندی دگر وظیفه ای بر دوش لحاف کششان نیست و کسی کار به کارشان ندارد خروش ستاندی و بر روی کرسی جهیدی که ای داد و ای هوار ابوالحسن زید بیهقی فرید خراسان زیر مقبره اش خراب شده و گوسفندان به چرا برده اند و اگر دگران کاری نکنندندی چه ها که نشود! و خوشحال که رزق حلال کردندندی. البته همین را هم همان اهل براباد ورگوید که ذوق هنری دارد و گرنه آن دگر رییس اصل، باریک بلندِ مسکوت، پنجره های سه جدارۀ بی صدایِ وین چک ببندد و پرده ها بکشد و بعد عطسه نماید که مثلا مخالفت کردندندی.

باری لیلا خاتون که مدتی در حکمت خانه آزاد، شعبه تهران مرکز، درس میراث ملات و خاکپاشالو فرا گرفته بود می خواست زهره حسینی ورباد را به ترکاند که چرا داورزن تازه تاسیس مرتبت 9 را در امور میراث جهش یافتگی دارد و سبزوار هیجده یا نوزده؟!

من راستش این همه ذلیلی و سست عنصری را تاب نیاوردم و از باب فرزندی فرید خراسان که مقبره پدر چنین بر باد داده اند به همراه لیلاخاتون البته با اکراه، بخاطر بلایی که سر آق ملک آورده بود، فی الفور خودمان را با حفظ فاصلۀ گوسفندی، به نزد شهردار نازنین کوشک ناپسند رساندیم و خواهش کردیمی هر دو جام زرشک و تمشک بلورین را که در مرحله قبل تقدیم کردیمی باز ستانده و به رییس ادارۀ دایره و تنبک میراث خوران و گردشکر کوبان سبزوار اهدا کنیم. از ایشان اصرار که نه و از ما ابرام که هر دو یا حداقل یکی از جام ها را چه تمشک چه زرشک بدهد آخر تهدید کردیمی که گر ندهی کل پسند را خبر کنیم که شربت ضجه مورۀ آبستراکسیون بدهندت تا تب خود ارزشی پنداری و مردم خُچاریت فرو نشنید. بازم چشم سرخی کرد و نداد که نداد. همه عارض شدیم به پیش قبله عالم غلبیردار ویژه که در جلسۀ شورای تنبک میراث خوران و گردشکر کوبان، ریاست می کردندندی. هنوز گیسوان شهلایی ایشان آشفته فقرۀ وقایع نجم عنابی بود و حضرتشان را کل پسند در طرفین، باد بهاری می زدند که نای نفس داشته باشند. اینهم از عجایب روزگار بود که کس به سیاهچال کنی و باز چنین بادت در دهند!

الغرض لیلاخاتون شروع کرد به رجز خوانی، و من از ترس خشم خاتون در گوشه ای خسبیدم

چه کولی بازی در آورد رییس خود مطالبه گر ادارۀ تنبک میراث خوران و گردشکر کوبان، که چون امیر موید کلید ساز، کاری که خود باید انجام دهد به حالت مجهولی یا مفعولی و با شجاعت و شماتت بسیار به گردن دگران بینداختندندی از شهرداری گرفته هرچند که ذمه بر گردن دارد تا مالکین و مردم فلک زده و آن دگران.

لیلا خاتون که طرح موضوع کرد به عین خود دیدمی همگان اصرار داشتند که کاش جام زرشک و تمشک بلورین به اندازه همۀ آن جنت مکانان بودمی و این جایزه نفیس کار و تلاش از آخر اولی، به آن جنابان می رسیدمی از غلبیرار ویژه گرفته تا رییس ادارۀ دایره و تنبک میراث خوران و گردشکر کوبان و آن دگر نگرانان.

وای امان امان، لیلا خاتون از خشم در تن نمی گنجید چشم فدوی چه ها که ندیدمی آن بزرگان اهل تمیز به زیر کرسی خزیده بودندندی و نفس به حبس سپردندندی!

خاتون که نه آق ملک را در دسترس می دید و نه این جماعت چَسیبدگان را لایق شماتت، چشم مبارکشان به من افتاد که در گوشه ای خسبیده ام سنجاق درشت و کلوی قطیفۀ سر در آوردندنی و چنان به فیها خالدون ما فرو کردندندی که از نعرۀ من، آن همگان زهره ترک کردند و آق ملک در آن سر کوشک استرآباد شعر در کرد!

ای نامه که میروی مرو بسویش              ترسم نه بوسه تیر زندم ز سویش

 

گِج ممد

 " چندِ خوبس باور کنه ای حکایت در زمان امیر موید کلیدساز سربداران می گذرد پس هر گونه شباهت امروزی تکذیب می شود و به گردن نمی گیرِم العاقل فی الاشاره."

 

برخی اصطلاحات این حکایت نامه:

ارگ غلبیرداری بخشیدر: همان فرمانداری امروزی خودمان

غلبیردار ویژه: مثلا فرمانداری ویژه

جماعتی خفته سانان و جماعتی آشفته بازان:  مثلا شورای شهر و شهردار 

ارگ بخشیدر: مثلا سبزوار یک بخش ییلاقی(تابستانگاه) داشت همان ارگ بخشیدر بود یک بخش قشلاقی(زمستانگاه) که خود سبزوار بود.

لیلا خاتون : قَدَر قدرت لیلا خاتون بخشیدر بود آنچنان نفوذی داشت و رعبی به دل ها انداخته بود تو گویی خانم مارپل زمان بود اصلا شرلوگ هلمز و کارآگاه پوآرو و ناورو و جانی دالر و کارآگاه علوی خودمان هم از مریدان درب خانه وی محسوب می شدند.

آق ملک: امیر آق‌ملک یا امیرشاهی سبزواری متخلص به شاهی شاعر ایرانی است او از خاندان امرای سربداری سبزوار بود. امیر را مردی آراسته به هنرهای گوناگون چون شاعری، نقاشی، موسیقی دانی، خوش‌نویسی و جز آن دانسته‌اند. توانایی او در شعر و لطافت سروده‌هایش مورد ستایش معاصرین و نویسندگان و شعرای پس از وی قرار گرفته‌است.

 

راوی گِج ممدفرزند فرید، نوه ابوالفضل بیهقی که بباید تاریخ را بگفت و بدر آورد از راست و درست و نه از برای خوشآیند ملوک و نه درشت نمایی بوسهل وار.

زمان داستان: دوران داستان که همگی در زمان آخرین پادشاهی سربداران رخ داده است!!

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما