حکایت هزار و اندی یک آق ملک به روایت گِج ممد فرزند فرید، نوه ابوالفضل بیهقی "قسمت سوم"

افسانه به مجلس رفتن آق ملک

لیلا خاتون فهمیده بود آق ملک نوۀ امیرِ کلیدساز قصد دارد برود مجلس؛ یه روز که آق ملک آمده پشت درب خانه و از خودش شعر در کرد: لیلا در وا کن مویوم؛ پشت در واکن مویوم؛ این چه در وا کردنه؟ (مشغول الذمه هستید اگه فکر کنید آق ملک نسروده) سریع لیلا خاتون در رو باز کرده بود و از آنجایی که خودشم مدتها لبی تازه نکرده بوده از پشت تیرآهن ها و با رعایت نکات کرونایی بجای بوسه از گونه  گرفتن بوسه لب به لب بدادندی را برای نخستین بار باب کردندندی و آن را به جهانیان نشان دادندندی.

الغرض بعد این شگفتانۀ جهانی، خیلی قشنگ شروع کرد به حالی کردند آق ملک بحث مجلس را:

مردم اشتباه می کنند فکر می کنند مجلس از دورۀ مشروطه بوده نه جانم از زمان خواجه عبدالرزاق باشتینی باب شدندندی. ننه آغام نَقل می کرد یک سفره ای افتاده بود تمام رعیت کنار امیر عبدالرزاق غذاشان را میل می فرمودند نفت شان را هم آورده بودند سر سفره بشان می دادندندی، پیت پیت هم می دادند مردم می رفتند می گذاشتن بورس. البته حالیه که زمان امیر علی موید کلیدساز پدر بزرگت است دید سفره خیلی بزرگ شده گفت هر منطقه، هر چند وقت چند وقت یه نفر بفرستند سر سفره. این شد که مجلس واقعی از آن زمان باب شدندندی. خیلی اهمیت داشت سرسفره امیرانه نشستندندی. واسۀ همین خیلی هی خرج می کردندندی می رفتند محلۀ اسلام آباد شام، محله صالح آباد پول می دادندندی بالای شهر مطرب می بردندندی. کسی می مرد می رفتند عین یه خرس گنده گریه می کردندندی عروسی بود آهنگ به رقص به رقص آوردیم خرس رو به رقص آوردم اجرا کردندندی؛ بعد که سر سفرۀ مجلس می نشستند به اندازه دوتا، چهار تا، نمی دانم چند تا زمستان گذشت در باد خواب سفره بودند. بعدش بالاخره بخور بخورشان به راه بود فرصتی هم برای اظهار فضل پیش می آمد وای نمی دانی چه کیفی می داد همین که یه نفر سر سفرۀ انقلاب می نشست دو خاصیت داشت دیگه نمی توانستنی بلندش کنی؛ دوما سیرمونی نداشت؛ سوما چون راه و روش خوردن رو یاد گرفته بود بابت خوردن هم حق خوردن نجومی می گرفتندندی واسۀ همین بچه هاشون رو می فرستادندندی خارجه، پیش تیمور لنگ امپریالیسم جهانی؛ نپرسین دوتا گفتی چرا سه تا شد سومی نتیجه دوتای قبلی است.

اما آنها که می رفتندندی به سفره خانۀ مجلس؛ جدای از آنها خون دل می خوردندندی؛ کلا دو دسته بودندندی الان شورای شهر سبزوار هم نه ببخشید بخشیدر رو نگاه کنید اونجا هم همین را می بینی.

  • یه دسته شون کلا مثل همون کارتون گالیور، میگن " من می دونم، کارمون تمومه" البته کارمون رو برای احساس خود مردم پنداری میگن کار مردمون تمومه. تفکراتشون خیلی آزادی پسنده روزی چند بار مثل فیلم های هالیودی بازگشت به آینده دارند می یایند سبزوار از "تَ حَ یَط" هم  می رند میدان آزادی تهران، باز بر می گردند به دوران سربداران؛ البته برای آزادای بیشتر تلگرام رو با فیلتر شکن بردند به دوران سربداران تا هر چه دل شان می خواد نالۀ "من می دونم کارمون (مردم مون) تمومه" سر بدهند. البته تازگی ها هم فهمیدند آزادی به تنهایی کافی نیست واسۀ همین نون می خوان یه لقمه نون ساده! گاهی یواشکی کارخانه سیمان را، گرفتندندی برای صادرات به سربداران کرمان و سمرقند؛ بعد که عذرشان را خواستندندی و دیدندندی که عطاری تو سربداران زیادندندی با اینکه مخالف بودندندی و ناله ها در دادندندی، رفتند دوا سازی روغن بنفشۀ مدرن در زدندندی؛ الان هم خاکِ ترسک سبک از کوه های کومش درست کردندندی برای ساختمان سازی؛ واسه چند لقمۀ نون. آزادی خواهی شون هم تا جایی کاربرد داره که به خودشون آسیبی نرسه مثلا با کلی دنگ و فنگ رفتند یه شرکت درست کردندندی که  کارهای شهرداری و مَر داری را به پیمان، پول کنندندی بعد که رای نیاوردند با حمایت غلبیر دارشان، کلا انتخابات رو هوا نمودندندی و باطل کردندندی و باز هر روز نالۀ 8 و 8 در کردندندی. بعله آق ملک اینا اینهمه اعتقاد دارند به آزادی!!!!
  • اما از اون طرف، یه عده هم از صبح تا شب به تیمور لنگ گیر سه پیچ می دهند با اینکه خودشون و بچه هاشون گرین کارت تیموری داشتندندی. اینا از اول تجارت بلد بودندندی صندوغ قرض الپس نده درست کردندندی و پرستو درست کردندندی و رای و قس هذا.

واسه همین تو خطۀ سربداران هیچ کار پیش نمی رود مگر به همان جماعت خون دل خورندندی

الان وقتی فخمیدیم راه آهن چیه؛ یواشکی راه آهن رو با استفاده از تکنیک بازگشت زمان به آینده و بعد برگشت به حالا؛ آوردیم از بخشیدر تا سلطان یک دستک در کرندندیم هر وکیلی امد قبل سرسفره نشستن قول دستک داد بعد هم که سر سفره نشست تا دسته به ریش مردم خندیدندی این خاک پشال راه آهن هم از همین زمان خواجه علی موید هست تا سبحان مقصودلو.

آق ملک همین جوری محو لیلاخاتون بود چقدر لیلا خاتون با فهم و کمال بود پرسید: "پس من چکار کنم با مجلس."

لیلا: "اینکه قشنگ چس ناله می کنی نشون میده هنرمند شدی و مثل خیلی نماینده ها و شورای شهر بخشیدری هااا استعداد رفتن به سر سفره داری. این کار برای  برخی چتربازایی که می خوان برند پیش تیمور لنگ خوب بلدند. ولی دیوانه تو خودت آقا زاده ای پاشو گمشو برو خارجه پیش تیمور لنگ"

آق ملک یک بار دیگر بغل وا کرد تا این دُرّدانه، لیلا خاتون را دربغل بگیرد که لیلا خاتون گفت: "پاشو پاشو همان که گرفتی از سرت زیاد بود."

باز آق ملک آواره کوچه ها شد و به نسیم، بوسی فرستاد که:

ای نامه(نامه مجازی مثل استیکرای امروزی، چقدر من باید هی توضیح بدم!) که می روی بسویش از جانب من ببوس رویش.

گِج ممد

 

" چندِ خوبس باور کنه ای حکایت در زمان امیر موید کلیدساز سربداران می گذرد پس هر گونه شباهت امروزی تکذیب می شود و به گردن نمی گیرِم العاقل فی الاشاره."

 

برخی اصطلاحات این حکایت نامه:

ارگ غلبیرداری بخشیدر: همان فرمانداری امروزی خودمان

غلبیردار ویژه: مثلا فرمانداری ویژه

پارکینگ نشینان شورای ارگ غلبیرداری بخشیدر:  مثلا شورای شهر و شهردار 

موید کلیدساز: امیر علی موید آخرین حکم سربداران

ارگ بخشیدر: مثلا سبزوار یک بخش ییلاقی(تابستانگاه) داشت همان ارگ بخشیدر بود یک بخش قشلاقی(زمستانگاه) که خود سبزوار بود.

لیلا خاتون: قَدَر قدرت لیلا خاتون بخشیدر بود آنچنان نفوذی داشت و رعبی به دل ها انداخته بود تو گویی خانم مارپل زمان بود اصلا شرلوگ هلمز و کارآگاه پوآرو و ناورو و جانی دالر و کارآگاه علوی خودمان هم از مریدان درب خانه وی محسوب می شدند.

آق ملک: امیر آق‌ملک یا امیرشاهی سبزواری (زاده ۷۶۶ در سبزوار - درگذشت ۸۵۷ قمری/۱۴۵۲ م) متخلص به شاهی شاعر ایرانی است او از خاندان امرای سربداری سبزوار بود. امیر را مردی آراسته به هنرهای گوناگون چون شاعری، نقاشی، موسیقی دانی، خوش‌نویسی و جز آن دانسته‌اند. توانایی او در شعر و لطافت سروده‌هایش مورد ستایش معاصرین و نویسندگان و شعرای پس از وی قرار گرفته‌است.

 راوی گِج ممد: فرزند فرید، نوه ابوالفضل بیهقی که بباید تاریخ را بگفت و بدر آورد از راست و درست و نه از برای خوشآیند ملوک و نه درشت نمایی بوسهل وار.

زمان داستان: دوران داستان که همگی در زمان آخرین پادشاهی سربداران رخ داده است

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما