پا درمیانی غلبیردار سبزوار

حکایت گشت ارشاد، آقا زاده و لیلاخاتون "قسمت دوم"

"آی بجان خادما ای حکایت در زمان امیر موید کلیدساز سربداران می گذرد پس هر گونه شباهت امروزی تکذیب می شود و به گردن نمی گیرِم العاقل فی الاشاره."

لیلاخاتون ور خوروم نداشت و همیشه هم ورخروش و عصبانی نبود بالاخره اونم دل داشت و دلش برای آق ملک(امیرشاهی خودمان را می­گویم) تنگ می شد یه بار که آق ملک سوار اسب یورتمه می­رفته، سرنوشت هم لیلاخاتون را سر راهش سبز می کند. لیلاخاتون بجای اینکه پشت آق ملک، سوار اسب شود نیم بر، جلو اسب می نشیند و هر دو یورتمه می روند، فرض کنید مثل موتور سواریهای امروز. آق ملک بفهمی نفهمی خودش را نزدیک می کند تا از گونۀ لیلاخاتون بوسه ای بگیرد، یادتان باشد اون زمانها مرسوم نبود از لب، لب بگیرند؛ اون زمان خیلی لمینت، و نخ دندان و این چیزا مرسوم نبود، پس گونه که ترگل ورگل باشه بسه شون بود. بعله هنوز لب آق ملک رسیده نرسیده به گونۀ لیلاخاتون است که محتسب یا همان پلیسِ گشتِ ارشادِ امروزِ خودمون جلوشان را گرفت؛ آخه اون زمان هم مثل حالا خیلی خیلی مقید بودند. خلاصه آق ملک بیشتر و بیستر ترسید آخه آقازاده محسوب شد البته آقازاده های اون زمان غبار سیبل شون به آقازاده های این زمان می ارزید. اینا که لامصب هم مال مردم رو می خورند هم اموال و هم درشت بار مردم می کنند. از طرفی لیلاخاتون ککش هم نمی گزید و طبیعی سازی می کرد و می گفت: "چون اسب یورتمه می رفته شما این احساس بوسه بهتون دست داده!" حالا نمی گفت حرفت برای بوسه درست،جلو نشستن رو دیگه چجوری درستش می کنی یاوووووگ.

خبر که به امیرموید حاکم کلیدساز رسید به غلبیردار ارگ بخشیدر مرکز فرماندهی سبزوار تشر زد که خجالت نمی کشید!؟ زود نوۀ ما رو خلاص کن.

غلبیردار محترم با شکم برآمده و قلب آماسیده و موهای تنک از یک طرف به آن طرف کشیده غلتی زد و سراسیمه بلند شد شکم مبارک یک چرخاندندی زد و شال کمر را محکم بست که در نرود ولی خیلی خسته شد از این همه تلاش و همت، خداییش تا حالا اینقدر کار نکرده بود! پس اوف بر روزگار فرستاد که چرا این همه مجاهدتش دیده نمی شود. چون خسته شده بود گفت چکار است که من بروم رییس پلیس گشت ارشاد را احضار می کنم. راستش عنوان "رییس پلیس گشت ارشاد" قشنگتر از "محتسب" است  واسه همین از همون زمان هم آقای غلبیردار رییس پلیس گشت ارشاد را مد کرد.

رییس پلیس که پا چسباند خودش می دانست چه خبر است راپورت کامل داد اما افاقه نکرد پس گفت: "اگه می خوای آق ملک امیر شاهی را آزاد کنی باید جواب ارزشی های طیف حسن جوری رو هم خودتون بدید." بعد هم یواشکی قلمبه ای انداخت که: "یه متلک ناقابل عضو شورای شهر که از لغزشی های طرفدار خودتون بود رو تحمل نکردی و به زندانش انداختی حالا با این کم تحملی میخوای جواب نجم آباد و عنابستان را چه جور بدی؟!

پشت غلبیردار لرزید تیرک کشید تا مغز استخوانش. چه جوری با این سیلابی که از عنابستان و نجم آباد خروشان و دمان برخاسته این سال آخر علبیرداری را طی کند! یادش آمد تا امیر موید کلید دار هست او هم هست و حتی  به اجبار هم که شده اونو  نمی تونن اِلِش(عوض) می کنند از وقتی هم این تغییرات به او برسه با آخرین مزایای ممکنه بازنشست می شود خیالش راحت شد واسۀ همین لنگ های محترم و نازنین را روی هم انداخت ولی باز چرتش پاره شد نه این سیل برخاسته از دو روستای نجم آباد و عنابستان هیچکار هیچکار که نکنند خیلی این ور و اون ورش می کنند. طفلک غلبیردار که جان ندارد اینقدر کار کند.

آق ملک امیرجان شاهی که آزاد شد یورتمه سواری یادش رفت حالا مانده بود راستی راستی لیلا خاتون رو سوار اسب یورتمه برده یا خواب بوده و خواب دیده! دلش تنگ شد و باز ذوق شاعریش گل کرد و این شعر رو از خودش در کردندندی و به چاپار (پست) فرستاندندی.

راستی ایراد نگیرید که این شعر از آق ملک نیست باور کنید هست دیگران فقط قبل از او سروده اند! و این فقط گسست زمان است که شما را به این اشتباه وا داشته است.

 

ای نامه که می روی به سویش                            از جانب من ببوس رویش

گِج ممد

 

یادآوری: "لطفا قسمت اول رو هم در بخش حوزه هشت پایه مطالعه فرمایید."

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما