شعری برای امام زمان (عج)
مرا دردی است بی درمان
مرا هجری است بی پایان
یکایک لحظه های عمر در حسرت به سر بردم
که شاید چهر ه بگشایی ای نور دو چشمانم
تو ای منجی تو ای بی انتها امید
دلم در اشتیاق رﺅیتت در سینه می لرزد
ولی بوی تو را از تک تک یاران بی تردید تو هر لحظه بوییدم
و من در انتظار دیدن رویت جوان گشتم
که شاید در رکابت جان بیفشانم.
وجسم خاکیم را خاک پایت من بگردانم.
شاعر : دلباخته : abresefeed@yahoo.com
به بهانه ارسال این قطعه شعر کوتاه از جانب یکی از مخاطبین عزیز مجله اینترنتی اسرارنامه در وصف آقا امام زمان ، در ادامه همین مطلب اقدام به انتشار مجموعه شعرهای دیگری پیرامون امام زمان (عج) از سایر شاعران کشورمان خواهیم کرد.
ای شب زدگان به مرگ عادت نکنید
فردای ظهور را ملامت نکنید
یک روز ز پشت ابرها می آید
پشت سر آفتاب غیبت نکنید
شاعر: مهدی صفی یاری
_______________________
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر
*******
نه شرم و حیا نه آر داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
مامنتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو
*******
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلب کار تو هستیم همه
شاعر: جلیل صفر بیگی
__________________________
شکفتن، آرزو، لبخند، جمعه
جهان را گر چه آکندند جمعه
گذشت و باز هم باران نبارید
تحمل تا به کی تا چند جمعه
*******
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
ولی نه٬ مانده از چشم انتظاری
فقط یک ندبه تا برگشتن تو
*******
شنیدم مژده ی تابیدنت را
ندارم فرصت فهمیدنت را
به خورشید زمینی خیره ماندم
که تمرین کرده باشم دیدنت را
*******
دلیل عشق مادر زادیه ما
بیا تا جان بگیرد شادی ما
بجوشد رشته رشته از دل خاک
قنات تشنه ی آبادی ما
*******
دلی سبزو تناور داشت ٬گلدان
نگاهی خیره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد
نباریدی ٬ ترک برداشت ٬ گلدان
شاعر: حبیب نظاری
_____________________________
عمریست که از حضور او جاماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
مائیم که در غیبت کبری ماندیم
شاعر:؟
_____________________________
این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
***
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
شاعر اقای برقعی
_____________________________
گيرند همه روزه و من گيسويت
جويند همـه هلال و من ابرويت
از جـمله ايـن دوازده مـاه تــــمام
يک ماه مبارک است آن هم رويت
شاعر: ؟
___________________________
صبح بى تو رنگ بعد از ظهر يك آدينه دارد
بى تو حتى مهربانى حالتى از كينه دارد
بى تو مى گويند تعطيل است كار عشقبازى
عشق اما كى خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه مى خواند به انكار تو اما
خاك اين ويرانه ها بويى از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دورى بگويم يادم آمد
عشق با آزار خويشاوندى ديرينه دارد
در هواى عاشقان پر مى كشد با بى قرارى
آن كبوتر چاهى زخمى كه او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگى را مى گشايد
آن كه در دستش كليد شهر پر آيينه دارد
***
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبز تر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی
مرحوم : قیصرامین پور
________________________________
ایجاز شاعرانه ی چشم تو تا کنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز می کنیم
هر روز می شویم چو خورشید ، سرنگون
تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هر چه فرج را به گور برد
بیهوده می بری دل ما را ستون ستون...
این شعر هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
شاعر: مرتضی آخرتی
______________________________
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
***
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "
شاعر : سعید بیابانکی
______________________________
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسى چرخ مىخورد
پروانهاى که دل به دلِ یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مىزنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دست شعر نمىدادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است
مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر شاعرى ز جهان، بار بسته است
شاعر: نجمه زارع
__________________________
برنگرد
آقا به این روایت محدود برنگرد!!!
اصلا به این هزاره ی موعود برنگرد
این بار گل نمی دهد این آتش خبیث
دیگر به دام آتش نمرود برنگرد
آن روز میرسد که زمین لایق تو است
حالا برای عده ی معدود برنگرد
جاری شدست در نفس سرد باتلاق
ماهی من به دامن این رود برنگرد
مردم همه خوشند به دوری و دوستی
انکار میشوی به زمین زود بر نگرد
شاعر : امیر احسان دولت آبادی
شما مخاطبین گرامی می توانید برای دستیابی به مجموعه های کاملی از اشعار در مورد حضرت ولی عصر (عج) به وبلاگ هایی که پیوند آنها در سطرهای بعدی قرار گرفته است مراجعه نمایید:
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
نظرت را بنویس
نفیسه
سلام شعرا که واقعا حرف نداشتن و فقط تنها میتوانم این را بگویم الاهم عجل لولیک الفرج