داستانی از کرامات حکیم سبزواری در آستانه 8 اسفند

در آستانه فرارسیدن 8 اسفند سالروز بزرگداشت فیلسوف بزرگ شرق ، حکیم حاج ملاهادی اسرار سبزواری قرار داریم که از سال 1393 نام این شخصیت برجسته در ضمیمه تقویم جمهوری اسلامی ایران درج شده (منبع) و ظاهرا طبق اعلام مسئول کمیسیون فرهنگی شورای شهر سبزوار، قرار است امسال در این روز همایش بزرگداشتی برای حکیم سبزواری در زادگاهش برگزار شود.(منبع)

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، هرچند این روزها در اخبار فرهنگی شهرستان که در رسانه ها منتشر می شود، کمتر خبر و گزارشی از روند برگزاری بزرگداشت حکیم سبزواری، به چشم می خورد و تبلیغات مناسبی برای آن صورت نگرفته است، اما مجله اینترنتی اسرارنامه طبق وظیفه فرهنگی خود، به استقبال این روز و این شخصیت برجسته دیار سربداران می رود که نام وی بر تارک دومین دانشگاه بزرگ شمال شرق کشور نیز می درخشد.

بنابراین اسرارنامه قصد دارد از امروز تا روز 8 اسفند به تناوب مطالبی در ارتباط با شخصیت، کرامات و زندگی حاج ملاهادی سبزواری منتشر کند.

در اولین مطلب نگاهی می اندازیم به یکی از کرامات حکیم سبزواری ملقب به اسرار که در پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله سیدرضی شیرازی منتشر شده است:

 داستانی در وصف کرامات مرحوم ملاهادی سبزواری به نقل از حجت الاسلام و المسلمین اقای اشعری

درمحضر والد معظم حضرت ایت الله شیخ علی اصغر اشعری در تهران بودم ایشان دوستی داشتند به نام اشرف الملک خطیب لو که بیش ازیکصد سال عمر داشتند.و در تهران سه راه امین ظهور خیابان ایرن سکونت داستند.

در محضر ایشان به دیدار اشرف الملک رفتیم پس از مدتی جلوس اقای اشرف الملک فضیه ای را از پدرش نقل نمود.

گفت پدرم از صاحب منصبان عالی مقام در قاجاریه بود.واکثر مشکلات خراسان به ایشان ارجاع میشد. وهر وقت که به مشهد مشرف میشد چند روزی را در سبزوار در محضر مرحوم ایت الله حاجی سبزواری صاحب کتاب شریف منظومه میماند. چون با ایشان رفاقت ومراودهی خاصی داشت.

یک دفعه ماموریت فوری برای رفتن به مشهد داشت و فرصت اقامت در سبزوار و تشرف نزد حاجی را نداشت.

اتفاقا شب هنگام به سبزوار رسید و چاره ای به جز توقف نداشت. لذا ناشناس حجره ای در کاروانسرای شهرگرفت تا در انجا بماند و صبح زود حرکت کند.

پاسی از شب نگذشته بود که شنید کسی درب حجره ها را میزد و سراغ او را میگرد. بیرون امدوگفت منم. چه کار داری؟ ان شخص گفت من از طرف حاجی مامورم شما را به منزل ایشان ببرم.

با تعجب بسیار به منزل ایشان رفتم زیرا کسی از حضور من در سبزوار خبر نداشت . به منزل ایشان رفتم اما سلام واحوال پرسی به صورت عادی انجام شد. نه ایشان ازمن پرسید چرا اینجا نیامده ای نه من از ایشان پرسیدم که چگونه از حضور من مطلع شده اید مراسم احوالپرسی و شام تمام شد و خوابیدم.

صبح موقع صبحانه در منزل حاجی را میکوبیدند. خادم امد و گفت درویشی ست میخواهد خدمت شما برسد. حاجی فرمودند بیاید. درویش امد. پس از سلام و احوالپرسی از حاجی طلب کمک مالی کرد . حاجی گفت پولی که بتوانم به تو بدهم ندارم. درویش تکرار کرد و حاجی هم جواب را داد.

چند مرتبه ای سئوال بین حاجی ودرویش تکرار شد. و حاجی هم همان جواب را فرمود. اخر الامر حاجی با ناراحتی گفت پولی که به شما بدهم ندارم. اما شما که فلان مقدار پول در جیب داری چرا سئوال و اصرار میکنی. من از اول نخواستم شما را رسوا کنم . شما که لب گشودی من هم لب گشودم تا بدانی مرا هم زین نمد کلاهی هست.

من این قصه را برای علامه طباطبایی صاحب تفسیر شریف المیزان و مرحوم ایت الله حاج شیخ مرتضی حائری رضوان الله تعالی علیهما نقل کردم هر دو فرمودند این قضیه را شنیده ایم اما این طور مستند نبود.

محمد حسین اشعری

21 شوال المکرم1430

گرجستان. تفلیس

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سیدرضی شیرازی

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

درج 8 اسفند به عنوان روز بزرگداشت حکیم سبزواری در تقویم

نظرت را بنویس
comments

خادم الملت

ملاسبزواری واقعامردی متواضع حکیم عارف ودارای کرامات بودوازاهل تشیع به استان مقدس علوی.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما