از پتانسیل های سینمایی تاریخ بیهقی تا ظلمی آشکار به پدر نثر داستانی و نمایش نامه نویسی فارسی
خواجه ابوالفضل بیهقی نویسنده تاریخ گرانسنگ مسعودی(تاریخ بیهقی) بدون شک از بزرگترین مورخان و نویسندگان ادبیات فارسی و از مشاهیر پرآوزه خراسان است که درباره ارزش های اثر مهم برجای مانده از او سخنان زیادی گفته شده است. اما این شخصیت برجسته، متأسفانه در چند دهه اخیر همواره بنا به دلایلی واهی و غیرمعقول از جانب برخی مسئولان فرهنگی کشور مورد بی اعتنایی و غفلت قرار گرفته است.
حکایت یکی از این بی مهری ها نسبت به ابوالفضل بیهقی به قلم احمد طالبی نژاد نویسنده و منتقد سینما چندی قبل در چهارمین شماره ماهنامه تخصصی «تجربه» به رشته تحریر در آمده است.
اینک مجله اینترنتی اسرارنامه، در آستانه فرارسیدن اول آبان، روزی که چندسال است دوستداران و علاقه مندان عرصه نثرفارسی می کوشند، به نام بیهقی در تقویم کشور به ثبت برسانند، و مراسم های بزرگداشتی در این روز در شهر زادگاهش سبزوار پایتخت نثر ایران برگزار می کنند، به انتشار متن نوشته شده احمد طالبی درباره ارزش های سینمایی تاریخ بیهقی به ویژه داستان معروف حسنک وزیر می پردازد.
در این متن با بخشی از پتانسیل های کمتر شناخته شده تاریخ بیهقی در حوزه سینما و تئاتر و نیز بخشی از کم مهری های بی جهت نسبت به شخصیت ابوالفضل بیهقی واثر گرانسنگ او آشنا می شویم:
بیهقی و میزانسن
قرار بود در اين مقاله به بررسي مجموعهاي از آثار ادبيات منظوم و منثور فارسي بپردازم که ظرفيت تبديل شدن به فيلم را دارند. اما يادم آمد که صاحب اين قلم يا به تعبير محمد قائد «صاحب اين کي بورد» طي دو، سه دهه اخير بارها در نوشتهها و گفتههايش به اين موضوع اشاره کرده و حتي زماني فهرست بلند بالايي از اين آثار را تدوين کرده با اين اميد که چارهساز شود و عدهاي را به صرافت بهرهگيري از اين ذخاير نهفته در گنجينه فرهنگ اين سرزمين بياندازد که متأسفانه تاکنون اتفاقي نيفتاده بجز حرکت خلاقانه عباس کيارستمي که اقتباس مدرني از داستان «خسرو شيرين» نظامي گنجوي را در فيلم غير متعارف «شيرين» ارائه کرده و نميدانم اين تجربه درخشان چرا هنوز رنگ پرده را نديده است؟ نگارنده نيز در اقتباس از داستان تراژيک رستم و سهراب شاهنامه فردوسي، طرح فيلمنامه مفصلي نوشته که از زمان حال آغاز ميشود، از تاريخ عبور ميکند و به اساطير ميرسد.
اين نوشته در مجله فيلم چاپ شد و بهرغم تعريف و تمجيدهايي که دربارهاش شنيدم، حتي يک فيلمساز هم براي تبديلش به فيلم پا پيش ننهاد. اين هراس يا امتناع دلايل زيادي دارد از جمله محافظهکاري سينماي ايران که معمولاً از پيشنهادهاي تازه ميهراسد. دليل دوم هم طبعاً مميزي است. چون لابد ادبيات کلاسيک ايران «مورد» دارد. به ياد دارم در دهه 1360 نمايشنامهاي بر اساس داستان غمانگيز بردار شدن حسنکوزير نوشتم که اقتباس وفادارانهاي هم از نوشته ابوالفضل بيهقي دبير دربار غزنويان و مورخ صادق و جسور قرن پنجم هجري بود. اين متن ابتدا در مر کز هنرهاي نمايش آن زمان به تصويب رسيد و هادي مرزبان کارگردانياش را هم شروع کرد که به حکمي نانوشته از ادامه کار جلوگيري شد. استدلال آقايان ظاهراً اين بود که حسنک «قرمطي بوده» و نبايد سراغش رفت.
چون قرمطيان شاخهاي از اسماعيليه هستند و بهانههايي از اين قبيل. اتفاقاً چندي بعد، رئيسجمهور وقت در بازديد از راديو ضمن تشويق دستاندرکاران بخش نمايش راديو به بهرهگيري از متون ارزشمند ادبيات کلاسيک ايران، اشاره کرد و اينکه «ازداستان بردار شدن حسنکوزير در تاريخ بيهقي غافل نشويد که جنبههاي نمايشي خوبي دارد.» ولي مسوولان مميزي هرگز گوششان به حرف بزرگان بدهکار نيست و براي حفظ منصب خود، سليقه شخصيشان را بر هر نظر و ارادهاي ارجح ميدانند. بگذريم. تازگيها و براي چندمين بار تاريخ بيهقي ويرايش جعفر مدرس صادقي را خواندم و همچنان روي داستان بر دار شدن حسنک تأمل کردم و ديدم آنچه در اين داستان آمده، در طول تاريخ ايران زمين چقدر تکرار شده. حتي در روزگار ما. گويي نخبهکشي و سفلهپروري، جزئي از فرهنگ سياسي ما بوده و هست.
اما اين بار علاوه بر وجه داستاني به نکته ديگري رسيدم که به مقوله سينما و نمايش بسيار نزديک است و آن نوع شخصيتپردازي و ميزانسني است که بيهقي در اين داستان ترسيم کرده. فکر ميکنم پس از فردوسي در شاهنامه که ميزانسنهاي دقيقي از لحظههاي مهمي مثلاً جنگ و رودررويي خلق کرده که کافي است دوربين را بکاريم و عيناً فيلمبرداري کنيم، بيهقي دومين نويسنده و داستانپردازي است که بسيار پيش از کشف سينما و حتي پيدايش مقوله نمايش در ايران، نقش نمايشي ميزانسن را کشف کرده است.
و اين ويژگي محدود به داستان حسنک هم نيست. سرتاسر داستانهاي مستند و در عين حال جذاب اين اثر مشحون از صحنه پردازي (ميزانسن)هايي است که معلوم ميکند بيهقي تکنيک داستانسرايي بهويژه مقدمه چيني، تعليق، نقطه عطف و ديگر رموز و شگردهاي جذب مخاطب را به خوبي ميدانسته است. در اين فرصت به دو صحنه مهم از اين داستان که اتفاقاً با تکنيک فلاشبک شکل گرفته و نويسنده در همان ابتدا از وضعيت حال شخصيتها و سرنوشت شوم اغلبشان سخن ميگويد و سپس به قول خودش «به سر قصه» ميرود از منظر طراحي و ميزانسن نگاه ميکنيم. فکر نميکنم تا آن زمان در ادبيات هيچ کشوري بتوان داستاني را پيدا کرد که با تکنيک فلاشبک شروع شده باشد. در تاريخ سينما نيز براي نخستين بار اين شيوه بياني در همشهري کين اورسن ولز جلوهگر شد و زبان سينما را متحول کرد.
به هر روي، نخستين صحنه از داستان حسنک که ميزانسن در آن با زيبايي و هنرمندي، موقعيتها را بيان ميکند، صحنه محاکمه و اقرارگيري از او و انتقال دارايياش به سلطان مسعود با حضور قاضي(خواجه احمد)، بوسهل زوزني (دشمن درجه يک حسنک) نصر خلف، بونصر مشکان و گروه کثيري از قضات بلخ و اعيان و اشراف و درباريان است که به حکم شاه برگزار ميشود. بيهقي که خود در اين جلسه نيمه سري حضور نداشته، در ترسيم موقعيت و فضاي جلسه به نقل از دوستش نصر خلف مينويسد چون حسنک بيامد، خواجه {قاضي} بر پاي خاست. چون او اين مکرمت بکرد، همه اگر خواستند يا نه، بر پاي خاستند. بوسهل {زوزني} بر خشم خود طاقت نداشت.
برخاست، نه تمام، و بر خود ميژکيد. خواجه او را گفت «در همه کارها ناتمامي» تا اينجاي ماجرا بيهقي از طريق ميزانسني که ترسيم کرده، ما را با چند نکته آشنا ميکند. نخست اينکه اگرچه حسنک در آن حال محکوم است و بايد بردار کشيده شده و سنگسارش کنند ولي قاضي به حکم اينکه او روزگاري وزير بوده و وزير درستکاري هم بوده بر خلاف رسم، پيش پاي محکوم بلند ميشود و ديگران را هم به اين کار وا ميدارد. ديگراني که همه از ارکان مهم حکومت هستند و معمولاً تنها بايد پيش پاي سلطان از جاي برخيزند. تنها بوسهل است که با دلخوري نيمخيز ميشود و قاضي بالحني تحقيرآميز او را سرزنش ميکند و ميگويد که در همه کارهايت اينطور ناتمام يا بهتر بگوييم ناتواني. به عبارت ديگر قاضي که ميداند حسنک گناهي مرتکب نشده که مستوجب بردار شدن (اعدام) باشد بلکه با دسيسههاي مکرر بوسهل و همراهانش به چنين روزي افتاده، در حضور بزرگان قوم او را تکريم و بوسهل را تحقير ميکند. به اين ترتيب ما در اين ميزانسن هم با شخصيت منفي بوسهل آشنا ميشويم و هم به استقلال قاضي پي ميبريم.
کل ماجرا جز يک جملهاي که قاضي خطاب به بوسهل ميگويد، حالتي نمايشي دارد. در ادامه مينويسد «و خواجه بزرگ حسنک را هرچه خواست که پيش وي نشيند، نگذاشت و بر دست راست من نشست... و بوسهل از اين نيز سخت بتافت.» اين تعارف قاضي نيز باعث خشم بيشتر بوسهل شده که به سوداي وزارت چنين پاپيچ حسنک شده است. چون بوسهل در سمت چپ قاضي نشسته بوده و کساني که در سمت چپ مينشينند، معمولاً ردهشان پايينتر است. ميدانيم که در مجالس رسمي و حکومتي هر کس بنا به موقعيت و شأني که دارد، بايد در جايگاه مشخصي بنشيند يا بايستد. بيهقي ميگويد قاضي به حسنک پيشنهاد ميکند در دست راستش بنشيند که جاي برگزيدهترين شخصيت جمع است. اصلاً در ادوار گذشته، سلاطين، وزير دست راست و وزير دست چپ داشتهاند که شأن و مو قعيت اين دو متفاوت بوده. وزير دست راست حکم معاون اول را داشته است.
در نهايت کار استخفاف بوسهل در ابتداي اين مجلس به جايي ميرسد که بر سر قاضي فرياد ميزند چرا حسنک يا به قول خودش «اين سگ قرمطي را» چنين بزرگ ميدارد؟ شيوه داستان گويي بيهقي به گونهاي است که هر دوي اين سکانسها را به صورت دکوپاژ شده روايت ميکند. در کمتر اثر داستاني ميتوان چنين نماهاي آماده فيلمبرداري را يافت. فصل بر دار کشيدن حسنک هم با چنين بيان نمايش ظريفي توصيف شده است و حسنک را به سوي دار بردند و به جايگاه رسانيدند. بر مرکبي که هرگز ننشسته بود، بنشاندند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد. و آواز دادند که «سنگ دهيد» هيچ کس دست به سنگ نميبرد و همه زار زار ميگريستند. خاصه نيشابوريان. پس مشتي رند (اراذل و اوباش)را سيم (پول) دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن بر گلو افگنده و خبه کرده بود در ترسيم اين صحنه هولناک نيز بيهقي با ظرافت تمام از طريق ميزانسن، فضا و موقعيت را ترسيم کرده است.
جلاد او را محکم به تيرک ميبندد و طناب دار را فرود ميآورد و گزمهها به حاضران فرمان ميدهند که محکوم را سنگباران کنند، اما مردم پرهيز ميکنند چون او را بيگناه ميدانند. گزمهها با سيم و زر گروهي از رندان (کساني که فاقد شعور اجتماعي و سياسياند؛ به تعبير امروزي لمپنها) را وادار به اين عمل ضد انساني ميکنند. فضا و حال و هواي آن لحظه را ميشود در ذهن تصوير کرد و دريافت که چه ترسيم دقيق و درستي از موقعيت ارائه شده. در عين حال جلاد کار خودش را کرده و مرد را بر مرکب مرگ سوار کرده است. باز هم نقش فضاسازي و ميزانسن را با برجستگي تمام در اين سکانس ميبينيم. اين ماجرا حتي به صورت اورجينال و بيکم و کاست ميتواند به اثري تکان دهنده و تأثيرگذار در باره رابطه سياست و قدرت و نقش و جايگاه مردم در کشاکشهاي سياسي تبديل شود.
حتي اگر اين داستان بر اثر مميزي امکان ساخته شدن نداشته باشد، سينماگران ايراني ميتوانند با الهام از پيشنهادهاي نمايشي بيهقي، در پرداخت صحنههاي مشابه درداستانهاي تاريخي يا امروزي، اين ميزانسنها را بکار گيرند و طبعاً اين تنها اثر ادبي ما نيست که از چنين ظرفيتي برخوردار است اما نميدانم چرا در برنامههاي آموزشي دانشکدههاي ريز و درشت و مراکز آموزشي آزاد که در کار پرورش فيلمنامهنويس، نمايشنامهنويس و کارگردانند و سالي بيش از صد نفر را صاحب مدرک ميکنند، کمتر به اين منابع رجوع ميشود. واقعاً چه اشکالي دارد که در برنامههاي آموزشي رشتههاي ياد شده، عناويني مثل ميزانسن در شاهنامه، تاريخ بيهقي و شخصيتپردازي در آثاري مثل نظامي گنجوي و ديگر بزرگان ادبيات ايران گنجانده شود؟ تاريخ بيهقي حتماً بايد يکي از اصليترين منابع درسي رشتههاي نمايشي و سينما باشد و به راستي چرا هيچ پژوهندهاي کار سترگ زنده ياد فرخ غفاري که از نخستين تلاشگران ايجاد پيوند ميان سينما و ادبيات کهن ايران بود و چند مقاله درباره ميزانسن در شاهنامه نوشت را پي نگرفته است؟ اين غفلت تاريخي باعث شده تا سينماگر و نمايشگر ايراني همواره مصرفکننده ايدهها و پيشنهادهاي غربيان باشد که خود از منابع غني نمايشيشان فراوان بهره گرفتهاند و ميگيرند.
منبع: ماهنامه تجربه
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید: