قسمت دوم:
نگاهی به زندگی و آثار استاد محمد تقی شریعتی سقراط خراسان (2)
سقراط خراسـان
به وهابيگري متهم شد اما آيت الله بروجردي از او حمايت كرد
برای مطالعه قسمت اول این مصاحبه هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
قسمت دوم:
گفته ميشود دكتر شريعتي برخي از اين انتقادها را با پدرش در ميان ميگذاشت، واكنش استاد محمدتقي شريعتي به انتقادهايي كه از انديشههاي پسرش ميشد، چه بود؟
يكي از اين انتقادها به كتاب اسلامشناسي بود. خود استاد از روي ناراحتي تعريف كردهاند و من به خوبي به ياد دارم. ايشان ميگفت وقتي كتاب اسلامشناسي در مشهد زير چاپ رفت، من از علي خواستم كه چند نسخه از فرمهاي چاپي را به ما بدهد. ايشان هم اين كار را ميكرد. من (استاد محمدتقي شريعتي) يكي را خودم برميداشتم، يكي را به آقاي مطهري ميدادم، يكي را به جوادآقاي تهراني كه در مشهد بودند، ميدادم و يكي را به خود علي ميدادم تا هر كس غلطها و اشتباهات مورد نظر خودش را اصلاح كند. بعد كه اين كار صورت گرفت، من نسخه نهايي هر يك از اين آقايان را گرفتم و بررسي كردم و جالب اين بود كه كمترين انتقاد از سوي شهيد مطهري وارد شده است، يعني ايشان چند انتقاد تاريخي گرفته و بيشترين انتقادها را خود دكتر شريعتي بر نسخه چاپي اوليه كتاب اسلامشناسي نوشتهاند، يعني به صراحت نوشته كه من در اين موارد اشتباه كردهام و... خود استاد محمدتقي ميگفت من خودم هم ايرادهايي نوشته بودم و ديدم كه ميزان انتقادهاي من وسط اينهاست، يعني نه به اندازه انتقادهاي خود دكتر شريعتي است و نه انتقادهاي اندك شهيد مطهري. البته بعدا قرار شد استاد محمد رضا حكيمي طبق وصيت خود دكتر شريعتي آثار او را تصحيح و منتشر كند و در ابتدا نيز قرار بود من هم باشم، يعني در جلسهاي كه در اين باب تشكيل شد، استاد محمدتقي شرط كرد كه من هم همكاري كنم و شهيد باهنر نيز در دفتر نشر فرهنگ اسلامي يك اتاق در اختيار ما گذاشت، مرحوم قدسي مشهدي نيز به عنوان كارمند استخدام شد تا اين نوارها را پياده كند تا آقاي حكيمي ببيند. بعد از مدتها من به آقاي حكيمي گفتم كه استاد چه شد؟ ايشان گفت من چيزي نديدم كه ايرادي داشته باشد.
گويا وصيتنامه دكتر شريعتي هم دست استاد حكيمي بوده است. ماجراي انتشار آن چه بود؟
در سال 1379 در دانشگاه فردوسي مشهد همايشي تحت عنوان بازشناسي انديشههاي دكتر شريعتي برگزار شد و من به همراه چهرههايي چون هاشم آقاجري و يوسفي اشكوري و خانم رهنورد و آقاي ميرحسين موسوي و... به عنوان هيات علمي بوديم. بحث بر سر وصيتنامه دكتر شريعتي شد. تا آن زمان آقاي حكيمي اين وصيتنامه را منتشر نكرده بود. من ميخواستم مطلبي را به آقاي حكيمي بگويم و به بقيه گفتم به واسطه همين كار وصيتنامه را از آقاي حكيمي ميگيرم. به برادر آقاي حكيمي گفتم، ايشان تلفنش را به كسي نميداد. به برادرش مراجعه كردم، ايشان گفت من پيام شما را به آقاي حكيمي خواهم گفت و تلفن شما را به ايشان ميدهم تا اگر خواستند تماس بگيرند. بعد از آن به شيراز رفتم و آقاي حكيمي تلفن كرد و ضمن عذرخواهي از من پرسيد كه چه كار با ايشان دارم. من هم تقاضايم در مورد انتشار وصيتنامه دكتر شريعتي را گفتم و ايشان قبول كرد. به منزل ايشان در تهران كوچه محتشم پشت حسينيه ارشاد رفتم و ايشان وصيتنامه را داد و گفت: دليل اينكه وصيتنامه را منتشر نميكردم، اين بود كه كل وصيتنامه سه يا چهار صفحه است، اما دو صفحهاش در تعريف از من (استاد حكيمي) است و من ميترسيدم اگر اين منتشر شود، مردم فكر كنند چون از من تعريف كرده آن را منتشر كردهام. اما حالا كه اصرار ميكنيد، اصل آن و كپي اصل آن كه به خط دكتر شريعتي است را منتشر ميكنم. من هم به ايشان گفتم از قول شما شنيدهام كه در نوشتههاي دكتر شريعتي خطايي نديدهايد. ايشان گفت: از قول من دقيقا اين طور نقل كن كه اين طوري راضي هستم. استاد حكيمي گفت: بگوييد حكيمي ايراد شخصيتشكني در آثار دكتر شريعتي نديدهام. من هم از آن زمان به بعد چنين گفتم.
منظور از ايراد شخصيتشكن چيست؟
يعني در اين آثار خطاهايي نديدهام كه شخصيت اسلامي و شخصيت علمي و شخصيت اجتماعي و شخصيت فرهنگي را مخدوش كند. اگر هم ايرادي باشد، جزيي است و قابل چشمپوشي است.
البته بحث ما بيشتر در مورد استاد محمدتقي شريعتي است. اما حالا كه موضوع به اين جا كشيده شد، ميخواهم به بحث معروفي بپردازم كه به نوشتههاي دكتر شريعتي بعد از زندان مربوط ميشود. همان زمان بسياري گفتند دكتر شريعتي اين مقالات را زير فشار ساواك نوشته و آنها را نوعي تجديدنظرطلبي دكتر شريعتي خواندند كه شايد هم در نتيجه اين پديد آمده كه دكتر شريعتي احساس كرده خط فكرياي كه ترويج ميكرد، به ماركسيسم منجر ميشد. قصه آن مقالات از ديد شما چيست؟
داستان مفصل است و آنچه من ميگويم اطلاعات دست اول و مستقيم است. حتما خواندهايد كه در آن زمان چهرههاي زيادي چون دكتر رضا براهني و دكتر غلامحسين ساعدي و... را دستگير كردند. هم دكتر ساعدي و هم دكتر براهني تحت فشار ساواك به تلويزيون آمدند و اعتراف و از شاه تعريف كردند و آزاد شدند. ما هم خيلي نگران بوديم و از خودمان ميپرسيديم كه آيا دكتر شريعتي نيز چنين خواهد كرد يا نه؟ زيرا اين دو نفر هم تحت فشار اين كار را كردند و به اين عقيده نرسيدند كه اعتراف كنند. چون اگر شنيده باشيد، در آن زمان گروهي تحت نظر پرويز نيكخواه در ساواك بودند كه به طور كامل خود را در اختيار رژيم گذاشته بودند يا گروهي مثل سازمان مجاهدين بودند كه درست بر عكس آنها به اقدامات راديكال دست ميزدند. بنابراين به طور كلي هدف ساواك آن بود كه ريشه اين افكار انقلابي را بزند و آنها را در جامعه بياعتبار بكنند. به همين خاطر ما خيلي نگران بوديم، تا اينكه ديديم دكتر شريعتي در شب عيد سال 1355 منتشر شد، يعني حدودا 27 اسفند سال 1354. ما از آزادي ايشان خيلي متعجب شديم. بعدا معلوم شد زماني شاه با صدام براي قرارداد صلح به الجزاير ميرود، عبدالعزيز بوتفليقه وزير امور خارجه الجزاير بوده است.
آيا شما پيشتر بوتفليقه را ميشناختيد؟
بله، ما زماني كه مبارزه ميكرديم، بيشتر از فلسطين حتي به الجزاير ميپرداختيم. حتي كتابي كه زيرنظر من ترجمه و به اسم مستعار خليل كوشا منتشر شد، به بحث الجزاير اختصاص داشت. به خاطر دارم آقاي بوتفليقه براي من و سه نفر ديگر مدالي هم در اين زمينه فرستاد يعني براي من، آقاي هاشميرفسنجاني، آقاي سيدهادي خسروشاهي و مرحوم آشيخ مصطفي رهنما مدال فرستاد و گفت شما الجزاير را معرفي كردهايد. به هر حال آقاي بوتفليقه در آن زمان جوانترين وزير امور خارجه دنيا بود، 29 سال داشت، يعني سال 1962 الجزاير استقلال پيدا كرد و ايشان وزير امور خارجه شد. سال 1975 بود كه شاه و صدام به الجزاير رفتند. وقتي شاه به الجزاير ميرود، بوتفليقه مهماننوازي ويژهاي از او به عمل ميآورد، تا جايي كه خود شاه تعجب ميكند كه چطور ميشود يك دولت انقلابي سوسياليستي از او چنين مهمان نوازي ميكند! بعد كه شاه ميخواهد بر گردد، از ايشان ميپرسد كه شما ميخواهيد در قبال اين مهمان نوازي چه چيز به شما بدهم؟ بوتفليقه نيز ميگويد آزادي دكتر شريعتي را ميخواهم. شاه يكه ميخورد و ناگزير ميپذيرد و قول ميدهد كه به تهران كه رسيد دكتر شريعتي را آزاد كند.
آيا اين روايت موثق است؟ چون برخي در آن شك كردهاند.
بله، از جمله كساني كه ترديد كرد، مرحوم آقاي احسان نراقي بود كه با بنده هم مناظره كرد. البته ايشان حاضر به مناظره نشد ولي اين بحث بين ما به صورت تلفني يا نگارش مقالات صورت گرفت. البته كسان ديگري چون آقاي گنجي نيز وارد اين بحث شدند. در هر صورت در نتيجه اين بحث من نامهاي به آقاي بوتفليقه نوشتم، اما متاسفانه سفير ايران در الجزاير آقاي محمدي در آن زمان بيمار شد و نتوانست اين نامه را به آقاي بوتفليقه برساند. اما بعدا شاهد از غيب رسيد. يعني در زمان اصلاحات آقاي محمد صدر، معاون وزارت امور خارجه ديداري با بوتفليقه داشت كه بعدا يعني حدود سه سال پيش آن را در روزنامه اعتماد منتشر كرد. تيتر مطلب ايشان چنين بود: روزي كه سفير شوروي لرزيد. آقاي صدر نوشته بود كه رييس دولت اصلاحات مرا به عنوان معاونت وزارت امور خارجه به الجزاير نزد آقاي بوتفليقه فرستاد و بوتفليقه مثل يك رييسجمهور از من پذيرايي كرد و تشريفاتي براي من قايل شد، به طوري كه من احساس صميميت كردم و سه ساعت با او صحبت كردم، در نهايت كه حس كردم فضا بسيار خودماني است، آنچه در ايران درباره آزادي دكتر شريعتي و درخواست او از شاه است را با او مطرح كردم و او گفت: بله، درست است، شاه بعد از خدماتي كه به او كردم از من تشكر كرد و گفت در مقابل اين لطف چه ميخواهيد و من گفتم آزادي دكتر شريعتي.
اما ماجراي مقالههاي دكتر شريعتي چيست؟
اين ماجراي آزادي به آن مقالهها هم ربط دارد، يعني هم دكتر شريعتي آزاد شد و هم آن مقالات ربطي به اين موضوع نداشت. خود دكتر شريعتي براي ما تعريف كرد زماني كه در پاريس بوده، عضو جبهه آزاديبخش فلسطين بود و رسما در آنجا فعاليت ميكرده است. دكتر ميگفت وقتي آنجا بوديم جواني ميآمد و اعلاميهها را از ما ميگرفت و ميبرد و با او دوست شديم. اين جوان به ما گفت با بوتفليقه آشنا بشو، زيرا روزي به دردت ميخورد. ما هم به توصيه آن جوان با بوتفليقه آشنا شديم و اين آشنايي بعدا به درد من خورد! به هر حال شاه 18 اسفند به ايران ميآيد و شبانه در فرودگاه به نصيري رييس وقت ساواك ميگويد كه من به الجزايريها قول دادهام كه دكتر شريعتي را آزاد كنم. نصيري مطلب را به پرويز ثابتي و حسينزاده (نام اصلي او عطار بود) ميگويد. حسينزاده بازجوي روشنفكرها و مذهبيها بود. ثابتي هم كه به ظاهر شخص دوم اما در واقع شخص اول ساواك بود. به هر حال اين دو مقاومت ميكنند و ميگويند ما بايد چيزي از شريعتي بگيريم. نصيري تاكيد ميكند كه اعليحضرت دستور داده است. به هر حال اينها ده روز مقاومت ميكنند، اما دكتر شريعتي كسي نبود كه حاضر به همكاري با ساواك باشد. شايد هم احساس كرده بود كه فشاري براي آزادياش هست و مقاومت ميكند. اما به نظر من حتي اگر اين مساله هم نبود، او مقاومت ميكرد. به هر حال دكتر شريعتي مقاومت ميكند و شب 27 اسفند آزاد شد. آقاي ميناپور تعريف ميكند كه آن شب ايشان را از سلول ما بردند و ما هم نگران شديم و فرياد زديم كه شبانه ايشان را كجا ميبريد؟ بعد به دكتر شريعتي گفتند كه آزاد هستي. اما وقتي آزاد ميشود خانهاش را بلد نبود، زيرا ايشان در زندان بود كه همسرش به تهران نقل مكان كرده و خانه خريده بود. او حتي تلفني هم نداشته و به هر حال با برادر همسرش آقاي شريعت رضوي تماس ميگيرد و آنها ايشان را ميبرند. در هر صورت دكتر شريعتي از چنگ ساواك ميجهد و ساواك هم بسيار ناراحت ميشود. من اين را از آقاي عزتالله خليلي كه از اعضاي موتلفه بود، نكتهاي را شنيدم كه عرض ميكنم، آقاي خليلي ميگفت پيش از انقلاب شاهد بوديم كه آثار دكتر را به يك نفر داده بودند.
اين مطالب دكتر شريعتي، همان مقالات معروف انسان، اسلام و مكتبهاي مغرب زمين است؟
بله، اما مقالات انسان، اسلام و مكتبهاي مغربزمين در واقع حاصل سخنرانيهاي دكتر شريعتي در دانشگاه اصفهان است. دانشجويان دانشگاه اصفهان اين مطالب را ويراستاري نشده پياده ميكنند و چاپ ميكنند. اما ساواك متوجه ميشود و تمام نسخهها را از چاپخانه جمعآوري ميكند و نسخهها به دست ساواك ميافتد و يك نسخه را به يك نفر ميدهد. البته خود دكتر شريعتي ميگفت بارها ساواك از من خواست كه بيا و عليه ماركسيستها صحبت كن، اما من گفتم در اين شرايط اين كار را نميكنم. زيرا در همان زمان بحث ماركسيسم اسلامي را عليه مجاهدين مطرح كرده بودند. بنابراين دكتر شريعتي ميگفت من احساس كردم اينها ميخواهند از بحث من سوءاستفاده كنند و بگويند من عليه آنها صحبت ميكنم و به همين خاطر حاضر نشدم اين كار را بكنم. جالب است بعدا آقاي هادي خسروشاهي اين مطالب را منتشر كرد و تاكيد هم كرد كه اتفاقا من چيزي كه مبني بر تحريف باشد در اين مطالب نديدهام. اتفاقا اين مطالب خيلي هم خوب است و مسالهاي هم ندارد. مطالب دكتر در كيهان هم منتشر شد. كيهان در آن زمان يك روزنامه مردمي بود.
درست است كه روزنامه مردمي بود اما تا قبل از آن حتي جزوهاي از دكتر شريعتي هم اجازه چاپ نداشت.
من هم ميخواهم همين نكته را بگويم. عمدا اين مطالب را به كيهان دادند و در اطلاعات منتشر كردند، زيرا مشخص بود كه اطلاعات وابسته به سناتور مسعودي است و معلوم ميشد كه كار ساواك است اما عمدا به كيهان دادند، زيرا در آن زمان چهرههايي چون علياصغر حاج سيدجوادي و اسماعيل خويي و احسان نراقي در كيهان بودند. بنابراين چاپ اين مطالب در كيهان به اين هدف بود كه ادعا كنند دكتر شريعتي خودش آنها را به كيهان داده است اما دكتر شريعتي خودش ميگفت من حتي روحم هم خبردار نيست و اطلاع ندارم كه چرا اين مطالب منتشر شدهاند و حتي آقاي ميناچي ميگفت به چاپ آنها در كيهان اعتراض كرد.
اما با فحواي مطالب كه مشكلي نداشت.
خير، با محتوا هيچوقت مشكل نداشت. اما ميگفت به چاپ آنها اعتراض كرده است و كيهان هم گفته است كه ما در چاپ آنها مجبور هستيم.
به استاد شريعتي بازگرديم، در ايامي كه دكتر شريعتي در زندان بود، واكنش پدرشان چطور بود؟
مي دانيد كه اول پدر را گرو گرفتند تا ايشان را دستگير كنند زيرا ميدانستند كه دكتر به قدري وابسته به پدر هست كه تا ببيند پدر دستگير شده، سريع خود را معرفي ميكند. دكتر هم ميگويد من نوشتهاي داشتم و ميخواستم آن را كامل كنم، وگرنه قصد مخفي كردن خودم را نداشتم. اين هم كه احسان نراقي مدعي ميشود كه دكتر شريعتي منزل ما بود و من به ساواك تلفن كردم تا بيايند ايشان را بگيرند، درست نبود. آقاي ميناچي به درستي ميگويند دكتر شريعتي منزل فرد ديگري بود و خودش، خودش را معرفي كرده بود. به هر حال بعد از دستگيري دكتر شريعتي پدر را آزاد نكردند. استاد شريعتي در آن زمان بيمار بود و مطالب ناراحتكنندهاي درباره دوران زندان ميگفت. خاطرهاي هم از آزادي استاد از دكتر شريعتي شنيدم كه خالي از لطف نيست. ايشان ميگفت هر روز فردي ميآمد و جلوي سلولها را تي ميكشيد. گاهي هم حرفهايي ميزد كه من بشنوم. يك بار شايعه شد استاد بر اثر بيماري فوت كرده است. دكتر شريعتي ميگفت وقتي اين فرد تي ميكشيد، گفت مژدهباد كه استاد هم به رحمت خدا رفت. دكتر شريعتي ميگويد نخستين عكسالعمل من اين بود كه سر به سجده گذاشتم و خدا را شكر كردم، زيرا اگر استاد را جلوي من نهتنها كتك ميزدند، بلكه كوچكترين توهيني به ايشان ميكردند، من هرچه ميخواستم به آنها ميگفتم. يعني اين طور به پدرش ارادت داشت، بنابراين وقتي اين خبر را شنيدم، گفتم خدايا اين مانع را از من گرفتي و من با تو عهد ميكنم كه هيچ حرفي نزنم و اين مانع هم برداشته شد. البته بعدا معلوم شد كه اين ادعا دروغ است و استاد شريعتي را آزاد كردهاند. استاد در آزادي هم پيوسته نگران دكتر شريعتي بود.
با شنيدن خبر درگذشت دكتر شريعتي واكنش پدر چگونه بود؟
وقتي دكتر شريعتي فوت كرد، ما خيلي نگران بوديم كه ايشان با شنيدن اين خبر خداي نكرده سكته كنند و از بين بروند. به همين خاطر بعد از سه، چهار روز گفتيم تنها كسي كه ميتواند اين خبر را به ايشان منتقل كند، همسر دكتر است و به همين خاطر از ايشان خواستيم كه خبر را در مشهد به ايشان انتقال دهد. ايشان هم پذيرفت و خبر را داد و برگشت. ايشان در بازگشت گفت استاد شريعتي به قدري با صبر و استقامت از خبر استقبال كرد كه ما متعجب شديم. يعني در واكنش به خبر تنها گفتند انا لله و انا اليه راجعون. بعد ما براي چهلم به مشهد رفتيم. اول قرار بود مراسم در مسجدي معروف برگزار شود كه اجازه ندادند. بعد مراسم در منزلي برگزار شد كه مهندس بازرگان سخنراني كرد و بنده هم مقالهاي خواندم. استاد شريعتي هم در آن مجلس بود و در ميان مردم نشسته بود و بعد از سخنراني ما بلند شد و عصا به دست سخنراني كرد و گفت او به رسول خدا و خاندان او و اهل بيت عشق ميورزيد. يك شب من صداي گريه شديد او را شنيدم و چون بچه همسايه مريض بود، فكر كردم كه شايد بچه همسايه فوت كرده است و به همين خاطر همسايه شيون و زاري ميكنند. وقتي به سمت ديوار همسايه رفتم، متوجه شدم صدا از آنجا نيست و متوجه شدم صدا از منزل خودمان ميآيد. به اتاق علي رفتم و ديدم او به شدت گريه ميكند و مثل كسي كه فرزندش مرده گريه ميكند و وقتي از او پرسيدم چه شده است، گفت محمد(ص) درگذشت. ماجرا اين بود كه حسينيه ارشاد دستاندركار تهيه مقالاتي تحت عنوان محمد (ص) خاتم پيامبران شده بود و شهيد مطهري نامهاي به دكتر شريعتي مينويسد و ميگويد بخش از هجرت تا وفات را به دكتر شريعتي واگذار ميكند، زيرا تو قلم خوبي داري و ميتواني اين بخش را بنويسي. بخش از تولد تا هجرت را نيز دكتر شهيدي نوشته بود. آن شب نيز دكتر شريعتي در حال نگارش بخش پاياني كتاب بوده و وقتي به اين بخش ميرسد، سخت متاثر ميشود و در حالي كه مينويسد محمد(ص) مرد، سخت گريه ميكند. استاد شريعتي ميگويد اين عشق دكتر شريعتي به پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) را نشان ميدهد. من هم به خاطر دارم چند روز بعد با دكتر پيمان و برخي ديگر در مجلسي با حضور استاد شريعتي بودم و ديدم آقاي صبحدل موذن حسينيه ارشاد داشت مرثيه به ميدان رفتن حضرت علي اكبر (ع) از دهقان ساماني را ميخواند و ما ديديم در آن موقع استاد شريعتي بهشدت گريه كردند. وگرنه قبل از آن ايشان كاملا با صبر و تحمل زياد با خبر مرگ فرزندشان مواجه شدند.
بعد از انقلاب تا زمان فوت مرحوم استاد شريعتي در سال 9 سال زمان هست. در اين سالها آيا با ايشان رفت و آمد داشتيد؟
استاد شريعتي بعد از دكتر ساكن تهران شدند. در پشت حسينيه ارشاد مجتمع ساختماني متعلق به آقاي هاديان از مديران حسينيه ارشاد بود. يك آپارتمان را در اختيار استاد شريعتي گذاشته بودند. يك آپارتمان را نيز به آقاي مجتهد شبستري داده بودند. برخي ديگر از آشنايان هم آنجا ساكن بودند. ما نزد استاد شريعتي به منزل ايشان در تهران ميرفتيم و گاهي با ايشان جلسه داشتيم. گاهي هم از ايشان در منزل ديگر دوستان از ايشان دعوت ميكرديم و از ايشان ميخواستيم كه صحبت كند اما ايشان خيلي كم صحبت ميكردند، زيرا بيمار هم بودند و حالشان براي صحبت مساعد نبود. تا اينكه انقلاب شد. بعد از انقلاب هم ايشان در همان خانه بودند. ما در كميته استقبال از امام خميني (ره) فعاليت ميكرديم. شب بيست و سوم بهمن حدود ده، بيست نفر بوديم كه قبلا تمرين كارهاي تبليغاتي را كرده بوديم و براي همكاري به تلويزيون رفتيم. رياست ما با آيتالله خامنهاي بود. ايشان رياست اين كميته را به عهده داشت. چهرههايي چون آقاي موسوي گرمارودي و آقاي ميرحسين موسوي و خانم رهنورد و دكتر مجتهد شبستري و دكتر غلامعباس توسلي و بنده و آقاي محمد بهشتي نيز در اين كميته حضور داشتند. خلاصه چندين نفر بوديم كه شب بيست و سوم به تلويزيون رفتيم تا با آقاي قطبزاده همكاري كنيم. كارها را با هم تقسيم كرديم. اتفاقا يك شب آقاي موسوي به من گفت آقاي جعفري ميداني براي آنكه راديو 24 ساعت كار كند چند صفحه مطلب ميخواهد؟ من پرسيدم چقدر؟ ايشان گفت 960 صفحه! من تعجب كردم و خلاصه تلاش ميكرديم تا اين مطالب را تنظيم كنيم. به هر حال من از خانمي كه صداي خوبي براي دكلمه داشت، دعوت كردم تا جزوههاي دكتر شريعتي را بخواند تا ما ضبط كنيم و در برنامهها پخش كنيم. بعد من مسوول مصاحبه شدم. مصاحبه با آيتالله طالقاني و استاد شريعتي به عهده من بود و چندين مصاحبه با استاد طالقاني كردم. در مورد مسائل حجاب و پاكسازي و... با مرحوم طالقاني گفتوگو كردم. با استاد شريعتي هم مصاحبههايي كردم اما دوربين و عكاس براي مصاحبه نيامد. من خودم با ايشان صحبت كردم اما معلوم شد كه دستي در كار است كه نميخواهد مصاحبه از اين افراد منتشر شود. شايد بيشتر به خاطر نفوذ افراد انجمن حجتيه بود. حتي مصاحبهاي كه با آيتالله طالقاني در مورد حجاب كردم، را اجازه ندادند منتشر شود. به هر حال مصاحبه استاد شريعتي پخش نشد اما ما به مناسبتهايي نزد ايشان ميرفتيم، تا اينكه ايشان از تهران خسته شد و ناراحت بود و بعد از مدتي كه با فرزندان دكتر در منزل آنها زندگي ميكرد، به مشهد رفت. در مشهد هم هر سال يكي، دو بار خدمت ايشان ميرسيديم. اواخر عمرشان وقتي نزد ايشان ميرفتيم، ميديديم كه پشت سرشان كاغذي زدهاند و نوشتهاند كه خواهش ميكنم سوال سياسي نكنيد يا بحث سياسي نكنيد. وقتي خودمان بوديم، ميگفتند اين را براي غريبهها نوشتهام اما وقتي خودماني ميشديم، سر درددلشان باز ميشد. من به دوستاني مثل آقاي اميرپور و آقاي مهدي حكيمي كه از نزديكان ايشان بودم، هميشه ميگفتم كه اي كاش سخنان ايشان را ضبط ميكرديد. استاد شريعتي معمولا از گذشتهها ميگفت. بسياري از خطبههاي نهج البلاغه را از حفظ بود و قرآن را به طور كامل حفظ بود. بعد هم كه بيمار شد و وقتي شنيديم ايشان فوت كرده است، به مشهد رفتيم. آن سالها، جو بحراني بود و آقاي احمدزاده نيز تازه از زندان آزاد شده بود. براي تشييع جنازه به مسجد رفتيم و ديديم كه جمعيت منتظر است و حركت نميكند. يك مرتبه صداي صلوات بلند شد و ديديم كه مهندس بازرگان و دكتر سحابي براي تشييع جنازه وارد شدند. متاسفانه جمعيت اندكي از 20 نفر از نيروهاي خودسر شعار سر ميدادند و بعد هم در فلكه آب كه نزديك حرم بود، ميخواستند به مهندس بازرگان حمله كنند كه پليس ماشينش را كنار مهندس بازرگان آورد و او و دكتر سحابي را سوار كرد و برد تا مورد تعرض قرار نگيرند. در حرم نيز عدهاي عليه مهندس بازرگان و دكتر سحابي و احمدزاده شعار ميدادند. ما هم جلوي احمدزاده ايستاديم تا ايشان را نبينند اما ما انتظار داشتيم كه جنازه استاد را دور حرم طواف دهند و بعد به بهشترضا(ع) منتقل كنند و دفن كنند. اما ديديم كه از پشت بلندگو اعلام كردند كه بنا به خواهش خانواده استاد توليت آستان قدس اجازه دادند كه ايشان در يكي از غرفههاي حرم دفن شوند و ايشان را همان جا دفن كردند. اما ما كه ميدانستيم اين خواسته ايشان نيست، ناراحت شديم و آنجا را ترك كرديم. در مراسم ختم متوجه شديم كه اين كار آقاي دكتر روحاني شوهرخواهر دكتر شريعتي و داماد استاد شريعتي بوده است. در مراسم ختم با آقاي يوسفي اشكوري و دكتر پيمان رفته بودم و به آقاي روحاني گفتم كه شما فكر نكنيد اگر استاد را زير خروارها سنگ دفن كردهايد، فكرش را نيز دفن كردهايد. ايشان گفت پس چه بايد ميكرد؟ من گفتم همان طور كه آيتالله طالقاني در بهشت زهرا دفن شده است، ايشان را نيز بايد در بهشت رضا دفن ميكردند. آقاي روحاني گفت اينجا با تهران خيلي فرق ميكند. به هر حال ما به تهران آمديم. دكتر رزمجو نيز در آنجا حضور داشت و بعد از چند سال گفت من حالا به حرف آن روز تو پي بردم. اگر از صحن موزه وارد صحن حرم ميشويم، دست چپ شايد چهار حجره مانده به حرم، محل دفن استاد شريعتي است كه دو تاي بعد از آن نيز مرحوم ابوترابي كه در راه مشهد تصادف كرد، در آن دفن است. امروز چند سال است اين حجره تبديل به اتاقي شده براي پاسخگويي به مسائل شرعي خانمها و بعيد ميدانم كسي بداند كه قبر ايشان آنجاست.
منبع: روزنامه اعتماد
نظرت را بنویس