دکتر علی شریعتی: و اکنون عید قربان است...
دکتر علی شریعتی فرزند شایسته کویرمزینان و اندیشمند برجسته سبزواری در متنی زیبا و پرمعنا پیرامون آیین قربانی کردن گوسفند به عنوان یکی از مناسک حج ابراهیمی، برداشت های شخصی خود را از دلایل انجام چنین آیینی به زیبایی بیان کرده است.
وبسایت صمت امروز به مناسبت فرا رسیدن عید قربان به استقبال این مطلب دکتر شریعتی رفته و آن را منتشر کرده است:
و اکنون عید قربان است...
«چه بامدادی بود، آن بامداد که قلب من شرحه شرحه از دردی جانکاه میسوخت. آن شب سخت که پروردگارم مرا دستوری جانکاه داده بود که اسماعیلم را، همه امیدم را، نتیجه ۹۰ سال عبادتم را، یعنی خود «خودم» را به مسلخ قربانگاه ببرم. نوجوان برومند را، اسماعیل زیبایم را با دشنه تیز سر ببرم و خون او را هدیه ایمانم کنم!
آخر خداوندا این چه آزمونی است؟ نه، نه؛ من نمیتوانم، من پیر سالخورده که سالهای سال تو را عبادت و نیایش کردم، سالهای سال برای استقرار حق خدایی خود با نمرودیان جنگیدم، نمرود، آن خونآشام تاریخ مرا به آتش انداخت و تو نجاتم دادی، آخر خدای را، تو را به همه فرشتگانت، ترا به همه کائناتت، تو را به همه مخلوقاتی که آفریدی، من، بنده ناچیزت را، چگونه اینچنین به آزمونی سخت آوردهای.آخر خداوندا از من پیرمرد چه میخواهی، مگر من «خلیل» تو نبودم، مگر به من در سالخوردگی فرزندی عطا نکردی که همچنان به عظمت خلقت تو واقف باشم و همچنان شکرگذار، خداوندا از اسماعیلم درگذر از این نوجوان برومند، او جوانتر از آن است که بمیرد.»
در درون حضرت ابراهیم خلیلالله غوغایی بود. اینبار خداوند عالمیان او را به سختترین آزمون بشارت داده بود، آزمونی جانکاه که نوجوانش را، هدیه خداوندگارش را به قربانگاه ببرد. کردگار عالم فرمان داده بود: ابراهیم فرزندت را قربانی کن تا بار دیگر پیامبریت اثبات شود. ابراهیم با تمامی جسم و جان به درگاه خداوند پناه آورده بود اما فرمان همان بود...
چه زیباست که باقی این داستان واقعی و شکوه و عظمت عید قربان را از زبان معلم شهید دکتر علی شریعتی درکتاب «حج» بخوانیم:
معبد، تشنه خون است
همیشه پرستش با خون، با قربانی، همراه بوده است. اسماعیل! این ذبیح مقدست! ابراهیم را ببین. فرزند
دلبندش را در عشق قربانی میکند. کارد را بر حلقوم پاره جگرش مینهد. فرزندی را که به عمری، با رنجها و امیدها پرورده است، بهدست خود ذبح میکند! عشق همواره تشنه «اخلاص» است. نیمه روشنفکران بیدرد و دل، خرده میگیرند که قربانی چرا؟ معبد به قربانی چه نیازی دارد؟ خدا چرا خون را دوست بدارد؟
شگفتا! شگفتا! چرا نمیفهمند؟ این او نیست که خون میطلبد، قربانی میخواهد؛ این عاشق است که به آن سخت نیازمند است. میخواهد به او، نه، به خودش، به دلش، ایماناش، نشان دهد که:
«من اسماعیلام را نیز قربانی تو میکنم» نشان دهد که من در دوست داشتن، در ایمان، مطلقام و مطلق» آنچه را در همه آفرینش نیست، آنچه را طبیعت از داشتناش محروم است، از ساختناش عاجز است، من دارم؛ من میآفرینم.ای عشق! من تشنه «این هواهای عفن، و این آبهای ناگوار» نیستم.ای ایمان! من ایمانام را، به زندگی کردن نیز نخواهم آلود. اخلاص. اخلاص یعنی فقط تویکتایی! یکتا تویی!
میخواهد اینگونه این را نشان دهد؟ باید نشان دهد. نه به او، که «او» میداند. نه به خود، که خود مییابد. نه، اصلا به چنین تجلیایی، به چنین نمایشی، محتاج است، سخت! چه رنج لذتبخشی است! چه مستیایی دارد ایثار! هرچه دردناکتر، شیرینتر! آری. قربانی عشق تشنه میشود، خون بایدش داد؛ سرد میشود، آتشاش باید زد، گرسنه میشود، قربانی بایدش کرد. عشق با قربانی، باخون، نیرو میگیرد، زلال میشود، رشد میکند، پاک و بیلک میشود...
و اکنون عید قربان است....
منبع: صمت
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
نظرت را بنویس