خرده نگاریهای روزمره مردم عادی
خرده نگاریهای روزمره مردم عادی
کباب نون
تماس گرفتم منتظرم بود گوشی رو فیالفور برداشت گفتم: نون نداریم میتونی چندتایی نون بگیری.
حمیرا دختر خالهم بود هر صبح جمعه با هم میرفتیم رودخانۀ ششتمد. میگفت نانوایی پشت خونهشون نونهای خوبی داره، مام از خدا خواسته وقتی آقامون از زیر نون گرفتن در میرفت به دختر خاله میزنگیدم.
تازه از خواب پا شده بود میدونستم سختترین کار دنیا رو ازش خواستم. گفت: دختر خاله شلوغههاااا طول میکشه گفته باشم.
از وقتی آقامون از دستبوسی والد ماجد برگردند همان اندازه طول خواهد کشید که حمیرا جان، نون رو از نانوایی بگیرد و بیاد سر نقابشک. دختر خاله دقیقا سر موقع منتظر واستاده بود. از شوهر جان یه انتظار داشتم اونم بردن ما به رودخانه ششتمد، هر جمعه بود. اینقدر فیلمبازی میکرد که بیزار میشدم از رودخانه رفتن. فیلم بازی کردنش و چشم نازک کردنش ناخودآگاه منو یاد دلبریهای مسئولین عزیزتر از جان در فقره نان میانداخت؛ نرخ گذاشتن روی نان آداب داشت مثلا یه روز یه ننه قمری تو فلان کوره دهات میگفت: نون گران میشه بعد مثل لطفی که همسر جان دارند وقت رساندن ما به رودخانه ششتمد، سخنگوی جوان با همان ناز و ادا و منت میفرمودند: نههههه گران نمیشه همان نرخ پارسال هستش!
ولی به دلم برات شده با این صفهای شلوغ آخرش یه خوابی برای نان میبینند.
حمیرا که سوار شد زدیم به جادۀ ششتمد. بوی نون تازه و گرسنگی بی صبحانگی ما رو سمت نونها برد. چه عیبی داره تو ماشین صبحانه میزنیم که یهو یادم اوم ماستچکیده نگرفتیم.
آقامون گفت: بی خیال زن، کیلویی هفتاد هزارتومنه!!!
گشنگی امانمون رو بریده بود شروع کردیم با حمیرا به نون خالی خوردن که یهو دیدم دختر خاله قسمتهای کاک نون رو جدا میکنه و لای قسمتهای ملایم نون میزاره و با کیف و بهبه بفرما زد: بفرماعجب نون و کبابی شده بفرما بزن.
گفتم: نون و کباب نه، کبابِ نون!!!
همهمون زدیم زیر خنده.
یادش بخیر قدیما تو عوالم بچگی که خالهبازی میکردیم تا نون تازه میاومد تو خونه همدیگر رو مهمون میکردیم و میگفتیم: بچهها بفرمایید شام. بچهها که میاومدند قسمتهای کاک نون رو لای قسمتهای تازه میکردیم و میخوردیم بهبه چه کباب خوشمزه ای بود.
بنازم همت مسئولین بهتر از جان، شاطرا، آقامون و حمیرا جان که چه خاطرات خوبی رو زنده کردند. خدا روشکر.