باور کن آنها هنوز هم بر روی صحنه نگهبانی میدهند و جان میدهند که تو آگاه باشی
زخمه ی خنده
شاید همچنان به چست و چالاکی دوران کودکی باید بسنده میکردیم اگر آن روزگار پر حادثه اوایل انقلاب ، پختگی مردانه را در اندیشه آن کم سن و سال ساخته و پرداخته نکرده بود.
کودکی سیزده چهارده ساله، در همان سنین بازیگوشی نه از سر بازی بل، آگاهی دست به قلم میبرد مینویسد همچون مرد پخته، آنهم در حوزه تخصصی نمایش. جالب ؟ آن دوستان آن دوست به همراه او ، برای نخستین بار
در شهرستان سبزوار هنر خود را مامنی همچون مسجدو حسینیه به روی صحنه میبرند.
آن روزها سال ۵۹ سالن کوچک بهزیستی ، خبر از حضور مردمی بیآلایش برای دیدن اثری از نوجوانان بی پیرایه میداد که بسیج را ، مسجد و صحنه را پیوندی ناگسستنی داده بودند.
و حسین، حسین شمس آبادی.نقطه پرگار دایره دوستانی بود که همچنان هنرمندانه در صحنه بودند صحنهی نمایش ، صحنه هنر و دفاع عاشقانه. و آغازگر این حرکت آگاهانه او بود و شهدایی همچون محمد تقی خندهرو، حسین عرب عجم ، اسماعیل راحتی ، حسین مزینانی ، حمید همایی ، داوود مزینانی و خیل دیگر عزیزان شهید. پایگاه شهید خندهرو در حسینیه جان نثاران حسینی جایگاه دوستانی شده بود که اولویت اول آنها فرهنگ بود و فرهنگ. نباید از یاد برد اجرای نمایشهای مختلف را، نمایش فیلم، اجرای سرود ، چاپ نشریه و....
هنوز بوی تند آمونیاک از یادمان نرفته است در تاریک خانهای که میبایست با دستگاه اوزالید خود ساخت پوستر چاپ میکردیم و....
یادمان نمی رود خنده های آهسته و شرمگانه حسین شمس آبادی را با آن چهره معصوم و نگاه بیریا.
نگاه شیرین و سادگی عارفانه حسین مزینانی نوجوانی که بسیار زود مرد شد و پخته و چه قشنگ میخندید. سیه چرده ای، که قلب سفیدی داشته و نگاه پر امیدی، حتی وقتی رد و نشان سیمینوف بر پیشانی او جا خشک کرده بود او میخندید همچنان...
و اسماعیل راحتی مادام سینهاش خس خس میکرد سختیهای روزگار و نمایش بازی میکرد و بازی آخر را عارفانه با خون خود اجرا کرد برای مردم آگاهانه...
و عباس زارع و علیرضا شاره(دلبری) و حمید همایی و...و میدیدی آنها را...
باور کن آنها هنوز هم بر روی صحنه نگهبانی میدهند و جان میدهند که تو آگاه باشی.
که بفردایی که پاس بداری آن روزها را هنوز آنها میخندند.
در جایگاه شهدای خندهرو از سر سوز، سر عشق، سر آگاهی
ای کاش آنها که سرو قامتان را دیده بودند نیشتر نمیزدند بر زخم آنها مگر نمی بیند خنده آنها. یادشان پابرجا و راهشان پر رهرو باد.
سید نوراله رضوی