سبزوار گردی همیشه شیرین نیست / حفره ای دردناک در قلب شهر سبزوار

سبزوار را هرچند اکثر ساکنان و مسافران این شهر با ده ها و صدها اثر تاریخی به یاد می آورند که گواهی بر دیرینگی و پایداری این سکونتگاه کهن در شمال شرق ایران است و به واسطه همین صدها اثر وابنیه تاریخی و همچنین به واسطه طبیعت زیبای مناطق اطراف که ترکیبی از کویر و دشت و کوهستان را در بر می گیرد، در زمره شهرهایی است که می تواند به یکی از مقاصد مهم گردشگری و تفریحی مسافران داخلی و خارجی تبدیل شود، اما در عین حال گشت و گذار در این شهر دیرپای خراسان، که بازمانده ای از رئونت(ریوند) باشکوه باستان و یکی از 36 پایتخت تاریخی ایران و همچنین شهری به یادگار مانده از تمدن های عصر مفرغ و مس سنگی است،همیشه دوست داشتنی نیست.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، سبزوار این روزها علاوه بر همه زیبایی ها و دیدنی های گفته شده در سطرهای پیشین، با مشکلات متعددی نیز دست به گریبان است که سیمای این شهر را نازیبا ساخته و لذت گشت و گذار در آن را کاهش می دهند و در یک کلام کاری می کنند که بگوییم، سبزوارگردی همیشه شیرین نیست.

یکی از مهمترین عواملی که در سال های اخیر باعث ایجاد ظاهر نازیبا و وضعیت هایی دردناک و تأسف آور در بعضی مناطق دیار سربداران شده است ، ریشه در مشکل حاشیه نشینی و بافت های فرسوده شهری دارد. بافت های فرسوده ای که در مرکزی ترین نقاط شهر خودنمایی می کنند و مانند زخمی عمیق بر قلب دارالمومنین ایجاد درد و رنج می نمایند.

یکی از این محلات فرسوده ، کوی گلستان است. محله ای که در مجاورت بازار اصلی شهر سبزوار می توانست یکی از زیباترین، پررونق ترین و لوکس ترین مناطق شهری باشد،اما حالا در اثر سال ها بی دقتی و بی توجهی مسئولان به شکل جزیره ای غریب و دورافتاده در آمده   است که ساکنانش با حداقل امکانات بهداشتی و رفاهی و البته با کمترین شباهت به محلات همجوار خود روزگار می گذرانند.

بی شک گشت وگذار در چنین محلاتی از سبزوار یا هر شهر دیگری شیرین و دوست داشتنی نیست. اما گاهی لازم است تا برای آگاهی از رنجی که به برخی از همنوعانمان روا می شود، به این مناطق نیز نگاهی داشته باشیم تا با چهره رنج در اینگونه محلات شهری نیز مواجه شویم.

در همین راستا الهه رامشینی یکی از نویسندگان افتخاری اسرارنامه با نوشتن یادداشتی زیبا و تأثیرگذار ما را به بازدیدی مجازی از این محله کانون بحران در مرکز شهر سبزوار برده است.

متن کامل یادداشت این همشهری فرهیخته درباره محله کوی گلستان و اولین برخوردهایش با محله غرشمارهای سبزوار در دوران کودکی، ویژگی های ظاهری، کسب و کار اهالی، اصالت ساکنان محل و ...هم اکنون در ادامه منتشر می شود:

جزیره تنهایی

باید از کلمه حفره شروع کنم. معادل معناییش در لغت نامه دهخدا گودال و مغاک است. این دو کلمه آخر می تواند بیانگر ایده ذهنی من در سطرهای اولیه این نوشته باشد. حفره یا مغاک در شکل فیزیکی اش نقطه ای است در میانه تاریکی و روشنایی و در نظر من موقعیت لغزنده ای را تداعی می کند. موقعیتی کاملا لغزنده که من در کودکی درک کردم. این نوشته حاصل پرسه زنی در کوچه های شهری است که روایتی ناب و در عین حال مغفول مانده و نادیده را بر دوش می کشد.

*    *    *

اواسط دهه هفتاد ساکن مشهد بودیم. چند سال متوالی تعطیلات عید نوروز را به سبزوار آمدیم، در آن روزها، پدرم ما را به دیدن شهر کودکی هایش می برد. پدرم آدم تماشاکردن و دعوت دیگری به تماشاکردن است. او مرا دعوت به تماشای موقعیت های خیال انگیز ذهنی اش می کرد. یکی از این مناطق که همیشه در لیست موقعیت های دلخواه پدر قرار داشت، «جزیره» بود. این نامی بود که او به کوچه ای داده بود که برایش تداعی کننده موقعیت های عینی بود.

اولین باری که به جزیره پدر رفتیم، با اینکه روزهای اول بهار بود اما هنوز زمستان بر عرصه ی فصلها حکومت می کرد. شب پیش باران آمده بود. چکمه های قرمز رنگم به حد کافی گرم نبود. دستم در دستش بود و او از خاطراتش می گفت و از آن مردم، ذهنیتی نداشتم، اصلا نمی دانستم او چه می گوید.

از پهنه باریکی وارد کوچه ای تنگ شدیم. باد سردی می وزید. چکمه هایم در گل های میان کوچه های خاکی جا می ماند و به سختی راه می رفتم. پدر اما غرق تماشا بود. خانه های کوچک و بیغوله مانند دو طبقه که حد و مرزش معلوم نبود پنجره های چوبی و شکسته، صدای پتک زدن آهنگری در کوچه می پیچید.

مردان و زنانی با چشمانی خیره و خسته که در آستانه در ایستاده بودند، کودکانی با موهای ژولیده که در کوچه های آغشته به گل و لای با لباس هایی نخ نما و کهنه که پوشش مناسبی برای آن هوا نبود با پای برهنه می دویدند. پیرزنی رنجور بر درگاه خانه اش که اتاقی کوچک و محقر و بدون پنجره بود نشسته بود. احساس خلاء می کردم انگار به دورن سرزمینی دور پرت شده بودم. دستم در دستان پدر یخ کرده بود.

می دانم که در شهر ما محله های فقیرتر و مهجور تر هم وجود دارد اما این محلات همگی حس پیوستگی شهری و اجتماعی را القاء می کند و تو در آنها احساس غربت نمیکنی اما آنجا غریب مکانی بود که هنوز هم از یادآوری آن صحنه ها غم بر دلم سنگینی می کند.

در اینجا بود که به معنای حفره رسیدم. آنروز در قلب شهر سبزوار حفره ای دیدم که این روزها مدام به این مفهوم فکر می کنم به این حفره و این زخم عمیق در پیکره ی شهر، به مردان و زنانی که با ما زندگی می کنند و هنوز ما آنها را به رسمیت نمی شناسیم به انسان هایی که در میانه هیاهوی شهری به گوشه ای پناه برده و دیواری کشیدند بین ما و خودشان البته ما هم در ساختن این دیوار دخیل بودیم. آری مدام به زنان و مردان و کودکانی فکر می کنم که ما را از بچگی از آنها برحذر داشتن به محله ای که وصله ای ناجور شهرمان شده، محله غرشمارها

غرشمار ها، انزوا گزینی در هیاهوی شهری

غرشمار« قرشمال» غربت و کولی، اصطلاحاتی است که برای گرو ه ها و اقوم مهاجری که نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان پراکنده شده اند به کار می رود، اینکه اصالت این اقوام به کدامین سرزمین برمی گردد به طور دقیق مشخص نیست اما چنانچه ازنقل قول ها و گفته های تاریخی برمی آید این مردمان در حدود شانزده قرن پیش از هندوستان به ایران کوچانده شده اند، در کتاب "فرهنگ اجتماعی ایران" که یک قرن پیش توسط وزارت جنگ بریتانیا تهیه شده است درباره غرشمارها آمده:

«"غرشمار" اصطلاحی است که در خراسان برای کولی ها به کار می رود گفته می شود. در زمانه ساسانیان حدود 12000هزار کولی به دستور بهرام گور پادشاه ساسانی در سال 420 میلادی( یعنی حدود شانزده قرن پیش) به عنوان موسیقی دان و آوازه خوان به ایران آورده شدند و عده ای از آنها پس از گذشت سالها راهی دیگر کشورها شدند».

اصطلاح غرشمار به واقع واژهِ تحریف شده "غیره شمار" به معنی غریب شمار یا غیرخودی است و این لقب به این علت است که این مردمان تا همین چند دهه گذشته خانه به دوش بودند و ساکن و مقیم مکان خاصی نبودند بنابراین در سرشماری ها ی آماری نیز مشمول افراد یک آبادی یا منطقه خاص به حساب و شمار نمی آمدند.

البته این قوم امروزه و به علت محدودیت های قوانین مدنی که بر جوامع حاکم شده تا اندازه ای فرهنگ خانه به دوشی خود را کنار گذاشته اند و در برخی از مناطق شهری در محله و منطقه ای خاص سکنی گزیده اند اما این یکجا نشینی باعث نشده که آنها به هیاهو و زرق و برق زندگی شهری تن در دهند و فرهنگ ساده زیستی بخش لاینفک زندگی این مردمان بوده و هست. غرشمارها هم اکنون جزء جمعیت های شهرهای جنوب و غرب خراسان از جمله بیرجند، قاین، تربت حیدریه، نیشابور و سبزوار به حساب می آیند.


کوچه ی غرشمارهای سبزوار

غرشمارهای سبزوار در محله ای به نام " کوچه غرشمارها" یا «کوی گلستان» زندگی می کنند. محله ای که اگر چه در قلب این شهر واقع شده اما از نظر بافت و معماری شهری محله ای بسیار محروم است، در واقع می توان اینچنین گفت که این محله در انزوای نسبتاً کاملی نسبت به مناطق همجوار خود قرار دارد و تقریبا آمد و شد در این محله و ارتباط داشتن با این مردمان یک "تابو" در شهر به حساب می آید و این مراودات بسیار محدود است و به طوری که بسیاری از مردم سبزوار حتی یکبار هم پا به محله غرشمارهای این شهر نگذاشته اند.

البته که این انزوا و پرهیز از مراوده با دیگر گروه ها دوطرفه است و غرشمارها نیز دارای روابط اجتماعی درون گروهی منسجمی هستند که این مقوله در الگوی ازدواج آنها بسیار مشهود است و اکثریت قریب به اتفاق ازدواج های این قشر به افراد درون گروه محدود می شود. مردان غرشمار سبزوار بیشتر از راه آهنگری و ساخت مصالح و ادوات کشاورزی به گذران زندگی خود مشغولند و زنان در برخی از خانواده ها به دست فروشی و گرفتن فال می پردازند.

بافت مسکن محله ی غرشمارهای سبزوار بسیار ساده و محقر است و خانه ها کوچک در متراژ کم و با مصالح ارزان می باشد که در اولین نظر شباهت به خانه های روستایی را در ذهن بیننده تداعی می کند. کوچه های این محله باریک و بافت نامنظمی دارد و به علت اینکه در کوچه های این محله امکان تردد خودرو حمل زباله وجود ندارد این منطقه از شاخص بهداشتی پایینی برخوردار است که این مسئله نیاز به رسیدگی فوری دارد زیرا تراکم جمعیت در این محله به نسبت دیگر مناطق شهر سبزوار بیشتر می باشد و خانواده ها اغلب پنچ تا شش نفره هستند که این ازدحام جمعیت نیاز مبرم به بهداشت دارند.

در محله غرشمارهای سبزوار به رغم تراکم نسبتا بالای جمعیتی هیچ مکانی برای تفریح خانواده ها و بازی کودکان در نظر گرفته نشده است و در هر بار گذر از این منطقه اجتماعی می توان زنان و مردانی را دید که در کنار دیوار یا درب منازل خود در حال گفت و گو با دیگر هم محله ای های خود در حال وقت گذرانی هستند.

در مجموع و پس از توصیف محله غرشمارهای سبزوار(کوچه غرشمارها)باید این نکته را در یادآوری کرد که این مردمان هم اکنون بخشی از جمعیت شهر شده اند، که حال خود خواسته یا ناخواسته به گوشه ای پناه برده اند و این تفکر گوشه نشینی و عدم اختلاط با دیگر گروه ها در فرهنگ اجتماعی آنها نهادینه شده و باعث تفکیک این مردم از سایر اقشار جامعه سبزوار شده است.

روشن است که این انزوای اجتماعی یک آسیب شهری است و به واقع برای دیاری که داعیه فرهنگی و تاریخی بودن و مرکز استان شدن را در سر دارد وجود محله ای رها شده و بدون هویت روشن در بطن شهر بدون امکانات اولیه بهداشتی و تفریحی و بامردمی که خود را جدا از شهروندان در نظر می پندارند و شهروندانی که این مردم را غریبه و غیرخودی می دانند یک مشکل عمده است.

بدون تردید مسئله ی این مردمان و این محله نه مسئله ای منطقه ای و محله ای است بلکه مرتبط به تمام شهر است و باید از منظر اجتماعی و مدنیت شهری مورد بحث و پژوهش صاحب نظران قرار گرفته و راهکارهای رفع این آسیب های اجتماعی که به یکپارچگی و انسجام شهری صدمه می زند پیدا شود تا بتوان گام هایی موثر در جهت رفع این مشکلات برداشته شود.

گزارش تصویری(کلیک کنید)

 

برای مطالعه نوشته های بیشتر به قلم الهه رامشینی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

دنیای جدید نسل ما دنیای نوشتن با سبک زندگی مجازی

 

نظرت را بنویس
comments

علی رحمتی

من خودم از بچه های کوی گلستان هستم و همه حرف های این خانوم د روغ میباشد اولن ما خودمون کسی رو تو کوچمون راه نمیدم چون ما اول از همه این ها به سبزوار تعلق داشته ایم مردمان سبزوار همه از روستاهای اطراف به سبزوار پناه اورده اند ما برای خو قوانین هایی داریم که شامل همین ازدواج میشود که نه به این روستایی های سبزواری نه زن بدیم نه عروس کنیم و خیلی هم از این بابت خوش حالیم و خواهشن این همه درباره محله ما دروغ ننوسیم درسته محله های ما قدیمی هستن ولی ما این توری بهتر زندگی میکنیم و همه این حرفای خانم از سر سوختن خودشون است که ما مردم شهر سبزوار را که از سبزوار هم نیستن و ماله روستا های اطراف هستن راه نمیدهیم چرا که از این روستایی های مغرور بدمان می اید ما اولین نسل و تنها ترین اصیل سبزوار هستیم که از زمانی که نانه سبزوار سربدارن بود است ما بودایم و باقی خواهیم ماند

Ahmad

البنه در شهرهای جنوبی هم مردمی با این خصوصیات هستند البته لقبشون فرق میکنه ولی باهمین خصوصیاتی که توصیف شده داریم من از دانشجویای دانشگاه حکیم سبزوارم که جنوبیم . این مردم و قوم تنها در خراسان زندگی نمیکنن.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما