حکایت حکیم و دوربین

حکایت یک عکس

بعضی از متفکران معاصر معتقدند یکی از مشکلاتی که در روند آشنایی جامعه ما با تمدن جدید پدید آمد، این بود که ما پیش از آشنا شدن با اندیشه ها و افکار بنیادین تمدن جدید، با فرآورده های مادی و صنعتی آن آشنا شدیم و چنان مجذوب این ظواهر شگفت انگیز ماندیم که شناخت اندیشه هایی را که منجر به پدید آمدن این فرآورده ها شده بودند، از یاد بردیم و مدت ها طول کشید تا اندکی به خود آمدیم و متوجه این مشکل شدیم. دکتر شریعتی در یکی از کتاب های خود، داستانی را نقل کرده که شاهد مناسبی برای اثبات این مدعاست.

او آورده که ناصرالدین شاه در سفر به خراسان، بر سر راه مشهد، در سبزوار اتراق کرد و در این شهر به دیدن فیلسوف و حکیم بزرگ آن روزگار، حاج ملاهادی سبزواری، رفت و با او به گفت و گو نشست. در پایان نیز از حکیم درخواست کرد اجازه دهد عکاس باشی دربار که همراه موکب همایونی بود، از او عکسی بگیرد. فیلسوف بزرگ که تاکنون ازعکاسی چیزی نشنیده و ندیده بود، پرسید: ماهیت عکس چیست؟ توضیح دادند که سایه ای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می افتد و باقی می ماند. حکیم از در انکار درآمد و گفت: آنچه شما می گویید منطقا محال است؛ زیرا ما می دانیم وجود ظِلّ ( سایه ) قائم به وجود ذی ظِلّ ( صاحب سایه ) است. یعنی سایه تا وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین می رود. شاه و همراهان درماندند و از پس قانع کردن حکیم برنیامدند، اما اصرار کردند که ایشان این بحث های منطقی را کنار بگذارد و اجازه دهد عکاس باشی از ایشان عکسی بگیرد. حکیم پذیرفت و روبروی دوربین عکاس باشی نشست و اکنون تنها تصویری که از ایشان باقی مانده، همان عکسی است که ایشان وجود آن را منطقا محال می دانست.

در باره این داستان ذکر دو نکته لازم است:

نخست اینکه دو فردی که در این داستان با هم گفتگو می کنند، عالی رتبه ترین شخصیت های سیاسی و علمی کشور هستند. ناصرالدین شاه، پادشاه مملکت است و حکیم سبزواری بزرگترین فیلسوف قرون اخیر و خاتم الفلاسفه اسلامی. اما هیچ یک از آن دو و حتی همراهان و شخص عکاس باشی نیز ماهیت کار دوربین عکاسی را نمی دانند. از این ندانستن گردی بر دامن حکیم نمی نشیند زیرا او نه عکاس بود و نه دوربین عکاسی خریده و وارد مملکت کرده بود، اما از دیگران انتظار می رفت که از چنین موضوعی مطلع باشند که نبودند.

نکته دوم اینکه سخن حکیم کاملا درست و منطقی بود و آنچه ایراد داشت توضیحات نادرست شاه و همراهان او و تشبیه عمل پیچیده و فنی عکاسی به عمل ساده و طبیعی تشکیل سایه بود. آیا نمی توان شماری از مشکلات تاریخ معاصر ما را به چنین ساده انگاری هایی نسبت داد؟

حاج ملا هادی سبزواری

تنها عکس باقی مانده از حاج ملا هادی سبزواری
 
منبع : ماهروز
نظرت را بنویس
comments

حسين آزاد

سلام و خسته نباشيد. من اول بار اين مسئله را در دوران دانشجويي و البته به شكلي توهين اميز شنيدم. يكي از استادان بنده همين كه متوجه شدند بنده سبزواري هستم شروع كردند با حالت طعنه واري به تعريف اين مطلب. البته ما هم انجا از اشتباهات كساني كه اين استاد به انها فخر ميكرد بيان كرديم و نشان داديم كه داشتن به اصطلاح گاف نزد علماي ما بسيار است! اما واقعا با اين توضيحاتي كه براي حكيم سبزواري داده اند بنده خدا درست گفته ديگه! سايه بدون بودن شي محال است. اما عكس گرفتن كه بودن سايه بدون خود شخص نيست! البته من حالت فني ترش را شنيدم! گفته ميشود كه اعراض انسان به كاغذ منتقل ميشود! و ايشان هم اين قاعده ي فلسفي را بيان ميكنند كه انتقال اعراض به غير محال است! اگر اندكي با فلسفه اشنا باشيد ميدانيد كه در فلسفه ي ارسطويي مقولات ده تا هستند! يكي جوهر و 9 عرض. اين قاعده بيان ميكند كه عوارض يك جوهر به جوهر ديگري منتقل نمي شود! اما اگر به حكيم سبزواري ميگفتند كه دستگاهي است كه تمثال شما را نقاشي ميكند مطمئنا ايشان حكم به محال بودنش را نميدادند چرا كه نقاشي و مجسمه سازي سابقه اي بس دور دارد و ايشان با نقاشي كاملا مانوس و اشنا هستند!
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما