دکتر جواد جعفری نسب شاعر فرهیخته سبزواری

‍ 
 
دکتر جواد جعفری نسب از شاعران توانا و سخن سرایان خراسان ، متولد سبزوار، شهر سربداران و موطن فلاسفه و ادیبانی چون ابوالفضل بیهقی است.
 
او شرح زندگی شاعری خود را چنین نوشته است:
 
از دوران تحصیل در دبیرستان تحت تاثیر جادوی کلام شاعران سترگ گذشته و امروز اباطیلی می گفتم و چونان زاغ بر رقم کبکان خوش رفتار قلمی می کشیدم.
 
وسوسه شاعری در سال ۷۰ مرا به تحصیل در رشته دبیری ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم سبزوار کشاند.
 
خاطرات برگزاری شوقمندانه جلسات هفتگی شعر دانشگاه و همنفسی با دوستان خوش ذوقی چون دلبری و کرخی و .... و مخدراتی چند شاید کمرنگ شده باشد ولی محو نه!
 
شرکت در جلسات شعر انجمن های ادبی فروردین و گاه انجمن شعر سازمان تبلیغات مشهد و هر جا سخن از شعر بود از همان نخستین سالهای دهه هفتاد و چاپ شعر در مجلات و نشریات و ریختن طرح دوستی با شاعران مهمترین مشغله آن سالها بود.
 
نخستین مجموعه اباطیلم در سال ۸۱ چاپ شد با نام ( تو مثل سیب تکامل) که جایزه مقام اولی مسابقه شعر معلمان کشور در سال ۸۳ را کسب کرد.
 
مجموعه  بعدی ( صدای بال ملایک) شعرهای آیینی ام بود و نهایتا مجموعه شعر ( از آینه تا ماه ) که در نشر شهرستان ادب در سال ۹۶ چاپ شد بر گناهان من در حرام کردن کاغذ های مملکت افزود.
 
در سال ۸۱ به اتفاق دوستانی چون دلبری و اقتداری انجمن شعر اسرار را راه انداختیم که با اعزام به خارج من و دلبری  از نفس افتاد.
 
در سال ۹۰ انجمن شعر مشکات را پایه گذاری کردم که تا امروز نشست های هفتگی اش ارباب ادب را گرد هم می آورد.
 
اردیبهشت امسال از رساله دکتری ام با عنوان کاربست مبانی فرمالیسم روسی در غرل امروز دفاع کردم.
 
دبیری  چند جشنواره شعر و داوری مسابقات شعر و سخنرانی ادبی و نقد شعر و قس علی هذا عمر  گرانمایه ام را به باد فنا داده است.
 
خدا عاقبت ما رو به خیر کناد"
 
 
دو مورد از سروده های دکتر جعفری نسب:
 
 
‍ دستی که روز اول خلقت سرشتمان
مُهر سکوت زد به لب سرنوشتمان
 
ماواژه های ساکت اگر حرف می زدیم
شاید به گونه ی دگری می نوشتمان
 
این ماجرای آدم و حوا بهانه بود
مردم! به یاوه رانده شدیم از بهشتمان
 
مقصود سر دواندن بود اگر نه نیست
فرقی میان مسجدمان و کنشتمان
 
ای کاش! عاقلان ز تقدیر بی خبر
کاری نداشتند به زیبا و زشتمان
 
در شوره زار دانه اشکی می افکنیم
تا عاقبت چه بر دهد این کار و کشتمان
 
وقتی ز آه خانه ی آیینه ساختیم
سهل است اگر به باد رود خشت خشتمان
 
 
*     *      *
 
 
با رنگ و طعم بوسه
 
دارد هنوز باغ تو صدها بهار گل
نشکفته است یک گلت از صدهزار گل
 
فعلاً لبت به عشوه گری غنچه بسته است
کو تا شود شکفته بر این شاخسار گل
 
حسرت، کشید شعله در آغوش خالی ام
تا دیدم آرمیده در آغوش خار گل
 
گلها نمی برند دل از من بیا و باز
با رنگ و طعم بوسه برای بیار گل
 
امروز گل بیاور و لبخند و آشتی
فردا چه سود بر سر سنگ مزار گل
 
جواد جعفری نسب
 
 
با سپاس از خانم سمیه اکبری بابت همکاری در تهیه این مطلب
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما