نگاهی به شخصیت "گل محمد" قهرمان مشهور رمان "کلیدر" دولت آبادی
گل ممد از رمان کلیدر
شايد بسياري از ما، ”گلمحمد” را از رمان عظيم “كليدر“ محمود دولتآبادي بشناسيم؛ ولي او واقعا قهرمان شهر سبزوار است و در ميان ادبيات عاميانهي مردم اين ديار جايگاه ويژهاي دارد.
لوطيها، ازجمله نوازندگان خراسان بودند كه با خواندن و دهلزدن، رخدادهاي مهم را در قالب شعر به اطلاع مردم ميرساندند. يكي از شعرهاي اين دسته از نوازندگان، ذكر داستان ”گلمحمد (گلممد) كلميشي” است كه در دوره رضاشاه با روسها و انگليسيها درگير بود.
يكي از شعرهايي كه درباره گلمحمد گفته شده و مردم سبزوار آنرا ميخوانند، اينگونه است: صد بار گفتم همچي مكن، ننه گلممد! زلفاي سياتو قيچي مكن، ننه گلممد! صد بار گفتم پلو مخور، ننه گلممد! به دور قزاق تو مخور (نچرخ)، ننه گلممد!
محمود دولتآبادي كه خود در سال 1319 در سبزوار متولد شده، پس از چند سال تحقيق در روستاهاي سبزوار، داستان مبارزه گلمحمد را در طول 15 سال در رمان 10 جلدي “كليدر“ نوشته است.
قلعه چمن داستان، همان روستاي سنگ كليدر سبزوار است كه بسياري از اتفاقهاي رمان دولتآبادي در آنجا رخ داده است.
گلمحمد در طول مبارزهي خود مدتي را نيز در رباط زغفرانيه گذرانده كه اكنون برخي از مردم او را بهخاطر ميآورند يا تعدادي از همرزمان او هنوز هم در همان خانههاي روستاي قديمي زندگي ميكنند.
بسياري از كساني كه رمان “كليدر“ را خواندهاند، علاقه دارند در فضاي واقعي داستان قرار گيرند. به همين دليل، مسؤولان ميراث فرهنگي سبزوار تصميم گرفتهاند كه مكانهايي را كه در داستان به آنها اشاره شده است، سامان دهند و بهعنوان تور “كليدر” معرفي كنند؛ تا جاذبههاي اين مسير مورد استفاده قرار گيرد.
ژاندارمهاي دوره رضاشاه، پس از كشتن گلمحمد و همرزمانش براي قدرتنمايي و ايجاد ترس در ميان مردم اجساد آنها را در شهر به ميخ كشيدند.
در عكسي كه همان زمان از اين مبارزان در كنار نيروهاي شهرباني گرفته شده است، گلمحمد در وسط، برادرش در سمت راست، دامادشان در سمت چپ و سر عمويش (كه بهدليل سنگيني بدن او، ژاندارمها از حمل بدنش صرف نظر كردهاند) ديده ميشود.
خلاصه رمان
مارال دختر جوانی از عشایر کُردِ ساکن خراسان به شهر (سبزوار) میآید تا پدرش عبدوس و نامزدش دلاور را که به جرم شرکت در قتل زندانی هستند، ملاقات کند. مارال و مادرش در طول یک سالی که این دو در زندان بودهاند، بر اثر خشکسالی زندگی دشواری را گذراندهاند. مادر بعد از بیماری سختی مرده است و مارال که تنها مانده است، تصمیم گرفته پیش عمهاش بلقیس همسر کلمیشی به کلاته سوزنده برود. خانوار کلمیشی مثل بیشتر ایلیاتیهای آن سامان بین منطقه کلیدر و قلعهها و کلاتههای پراکنده آن نواحی بر حسب فصل، در رفت و آمدند.مارال درخانواده عمه به خوبی پذیرفته میشود و روز بعد برای درو کردن کشتگاه کوچک خانواده با آنها همراه میشود. همان روز گل محمد (پسر بلقیس) با دایی خود مدیار و چند تن دیگر از اعضای خانواده همراه میشود تا صوقی خواهرزاده حاج حسین چارگوشلی را که مدیار عاشق اوست، از خانه حاج حسین بدزدند. صوقی نامزد نادعلی پسر حاج حسین است. در این ماجرا مدیار و حاج حسین چارگوشلی کشته میشود. در غیبت مردان خانواده، شیرو (دختر جوان بلقیس) طبق قراری که با ماهدرویش –جوانی که هرسال برای روضهخوانی و شمایلگردانی به سیاه چادرها میآید- دارد، فرار میکند. وقتی گلمحمد به سوزنده برمیگردد برای پیدا کردن شیرو تا نیشابور میرود و در آنجا باخبر میشود که آن دو باهم ازدواج کردهاند و به قلعه چمن رفتهاند.
خانواده بعد از درو کردن کشت دیم کمحاصل خود در سوزنده به چادرها برمیگردند و وقتی با بیماری گوسفندها روبرو میشوند، گلمحمد برای گرفتن کمک از ادارههای دولتی به سبزوار میرود، اما هیچ ادارهای به او توجهی نمیکند و او خسته و ناامید به چادرها برمیگردد و ناچار میشود از بابقلی بندار مباشر ارباب آلاجاقی که در قلعهچمن دکانی دارد، قرضی بگیرد.
ماهدرویش و شیرو در قلعه چمن برای گذران زندگی به خدمت بابقلی بندار درمیآیند. شیرو در کارگاهی که بابقلی بندار در زیرزمین خانه خود دایر کرده، همراه با موسی و عدهای از بچههای قلعه، قالیبافی میکند. نادعلی برای یافتن نشانهای از قاتل پدر خود سیاهچادرها و قلعههای اطراف را زیر پا میگذارد، اما بینتیجه برمیگردد. گورکن قلعه برکشاهی به سراغش میآید تا به ازای روغن و گندمی که از او میگیرد، گور مدیار را که در شب حادثه پنهانی در گورستان قلعه برکشاهی دفن شده، به او نشان بدهد تا نادعلی بتواند با نبش قبر او، ردی از قاتل پدر خود به دست آورد اما منظره فجیعی که نادعلی در گور میبیند، بر اعصاب او اثر میگذارد و نادعلی سلامت روح خود را از دست میدهد.
با فرارسیدن فصل پاییز خانواده کلمیشی به قشلاق میروند. بر اثر مرگ و میر احشام و تنگدستی، گلمحمد و بیکمحمد (برادر کوچکتر) ناچار به هیزمکشی میروند. مارال که خود را در آن موقعیت سربار خانواده میبیند، پیشنهاد میدهد که گلمحمد را در این کار کمک کند. گلمحمد که از اولین دیدار به مارال دلبسته است، با آنکه زنی به نام زیور دارد، مارال را به زنی میگیرد. گلمحمد در یکی از سفرهایی که برای فروش هیزم به شهر رفته است، با ستار جوان پینهدوزی آشنا میشود که گاه گاه برای کار به میان ایلات و به دهات اطراف میآید.
در غروب شبی برفی، دو امنیه برای گرفتن مالیات به چادر کلمیشیها میآیند، اما در وضعیت بدی که
خشکسالی و مرگ و میر گوسفندها پیش آورده، امکانی برای پرداخت مالیات نیست. امنیهها خیال دارند گلمحمد را با خود به شهر ببرند. گلمحمد و خانعمو (برادر کلمیشی) آن دو را میکشند و جسدهاشان را از بین میبرند. چندماه بعد وقتی که کلمیشیها دارند خود را برای کوچ به طرف کلیدر آماده میکنند، از آمدن چند امنیه به میان سیاهچادرها باخبر میشوند. گلمحمد و خانعمو چادرها را ترک میکنند و به بیابانهای اطراف میگریزند.
بابقلی بندار شیرو را طبق وعدهای که به ارباب آلاجاقی داده است، به شهر به خانه او میفرستد. چندی بعد بلقیس که برای کاری به خانه ارباب آلاجاقی به سبزوار رفته است، شیرو را در آنجا میبیند و با خود به میان خانواده میآورد، اما هیچیک ازمردان خانواده باشیرو از در آشتی درنمیآیند و او تنها و دلشکسته به قلعهچمن برمیگردد. چند روز بعد جهنخان بلوچ که با بابقلی بندار معامله قاچاق تریاک دارد، برای وصول مطالبات خود از او، با چند سوار به قلعهچمن میآیند. بابقلی بندار در قلعه چمن نیست و جهن خان، ماهدرویش را که حاضر نمیشود جای او را نشان بدهد، از بالای پشتبام به حیاط خانه پرت میکند. ماهدرویش از آن به بعد علیل و زمینگیر میماند. جهنخان، شیدا پسر کوچک بابقلی بندار را به گروگان با خود میبرد. همان روز موسی که از شهر برگشته است به گودرز بلخی –یکی از ساکنان قلعه چمن که ستار با او رفت و آمدهایی دارد- خبر میدهد که ستار در پی حادثهای در شهر دستگیر شده است.
چندی بعد خانمحمد پسر بزرگتر بلقیس که چندسالی در زندان بوده، آزاد میشود و پیش کسان خود میآید. همان شب گلمحمد و خانعمو برای دیدن او به چادرها میآیند. صبح روز بعد استوار اشکین و امینههایش که در تعقیب گلمحمد هستند، به آنجا میرسند و او را دستگیر میکنند. گلمحمد در زندان با ستار همبند است. ستار نقشهای برای فرار گلمحمد و چند تن دیگر میکشد. نقشه با موفقیت انجام میگیرد. وقتی گلمحمد به چادرها میرسد، مارال پسری به دنیا آورده است. همان شب گلمحمد همراه با خانعمو و بیکمحمد به رباط کالخونی به سراغ پسرخالهشان علیاکبر حاجپسند میروند و چون مطمئن هستند که علیاکبر حاجپسند، گل محمد را لو داده است او را میکشند و گوسفندهایش را با خود میبرند.
روز بعد از فرار زندانیان، خبر حمله آنها به رباط کالخونی، به ستوان غزنه میرسد و او با سرعت به طرف کالخونی راه میافتد. موسی که با تشکیلاتی که در شهر است، ارتباط دارد، اعلامیههایی را با خود میآورد و در دهات اطراف به دست بعضی از دهقانان میرساند. این روزها در اغلب روستاها، بحثهایی موافق و مخالف بر سر گرفتن املاک اربابها درگرفته است. در همین روزها شیدا که موفق به فرار شده، به قلعهچمن میرسد و بابقلی بندار برای حفظ جان شیدا، او را به پناهگاه گلمحمد میفرستد.
گلمحمد و همراهانش شبی به قلعه سنگرد میروند و از نجف ارباب میخواهند که تفنگها و فشنگهای خود را به آنها بدهد و وقتی به قلعه میدان برمیگردند، با حمله استوار اشکین و امنیههای او مواجه میشوند اما گلمحمد و مردانش موفق میشوند آنها را بکشند. گلمحمد دو امنیهای را که زنده ماندهاند، با گوش بریده به شهر روانه میکند، از آن روز به بعد، آوازه شجاعت و قدرت گلمحمد در دهات و قلعههای اطراف میپیچد.
چندی بعد سرگرد فربخش ستار را از زندان آزاد میکند و او را پیش گلمحمد میفرستد تا به او بگوید که مایل است گلمحمد را ملاقات کند. فربود رئیس تشکیلات موافقت میکند که ستار پیغام سرگرد را به گلمحمد برساند. ستار در سر راه خود به گروه امنیههایی برمیخورد که برای پیدا کردن گلمحمد دارند به قلعه چمن میروند. عباسجان –پسر کربلایی خداداد، پیرمرد ثروتمندی که زندگی گذشته را از دست داده است- به تازگی به خدمت بابقلی بندار درآمده است و همان شب پیامهایی از ارباب آلاجاقی برای او میآورد. آلاجاقی از بابقلی بندار خواسته است که هم گلمحمد را از آمدن امنیهها باخبر کند و هم سعی کند امنیهها را به راههایی بفرستد که موفق به یافتن گلمحمد نشوند. علاوه بر آن سرگرد فربخش هم به بابقلی بندار پیغام داده که نمیخواهد بین گلمحمد و خاننایب، رئیس امنیهها درگیری و برخوردی پیش بیاید.
آن شب ستار مخفیانه با گودرز بلخی و موسی و چند تن دیگر از دهقانان دور هم جمع میشوند و در مورد مطالبات جدی خود از اربابها بحثهایی میکنند و قرارهایی میگذارند. روز بعد ستار به سراغ گلمحمد میرود، در سر راه خود دسته خاننایب و امنیههایش را در آن حوالی میبیند. نزدیکهای غروب، گلمحمد و دیگران، از مخفیگاه خود، حمله خاننایب را به سیاهچادرهای ملامعراج، که از یاران گلمحمد است میبینند. گلمحمد ستار را نزد ملامعراج که در این حمله مجروح شده، میفرستد و خود و یارانش خاننایب را دنبال میکنند و او و امنیههایش را میکشند.
در قلعه چمن، یک شب قبل از شروع کار دستهجمعی درو، دهقانان دور هم جمع میشوند تا در مورد گرفتن حق خود از اربابها همقسم شوند. عباسجان خبر این جلسه را به بابقلی بندار میرساند. روز بعد، قدیر (برادر عباسجان) که برای اولین بار به کار درو کردن گماشته شده، نمیتواند پا به پای دیگران کار کند و اصلان پسر بابقلی بندار، او را اخراج میکند. قدیر همان شب خرمنها را به آتش میکشد. فردای آن روز ارباب آلاجاقی و امنیههایی که از شهر میآیند، گودرز بلخی و یاران او را به بهانه آتش زدن خرمنها به باد کتک و شکنجه میگیرد.
گلمحمد که حالا با شهرتی که به دست آورده، به صورت ملجایی برای رعیتها درآمده، در قلعه میدان مستقر میشود. مردم از دهات و کلاتههای اطراف به سراغ او میآیند و مسائل خود را با او در میان میگذارند و از او کمک میخواهند. در یکی از همین روزها دو امنیه از طرف سرگرد فربخش نامهای برای گلمحمد میآورند که در آن به او پیشنهاد شده از دولت درخواست تأمین کند یا آنکه رضایت بدهد تا سرگرد فربخش همراه با نمایندهای از مشهد، به دیدار او بیاید و با هم برای دیدار دوستانهای نزد فرمانده به مشهد بروند. گلمحمد در پذیرفتن این پیشنهاد مردد میماند. ستار هم نمیتواند راهی پیش پای او بگذارد.
به دنبال شکایتهایی که از نجف ارباب شده، گلمحمد به قلعه او (سنگرد) میرود. در آنجا حاجی خان خرسفی را میبیند و دختر او لیلی را برای بیک محمد، خواستگاری میکند. حاجی خان خرسفی که خیال دارد لیلی را به نجف ارباب بدهد، بعد از رفتن گلمحمد و یارانش، با همدستی نجف ارباب، انبار کاه او را آتش میزند تا آن را به گردن گلمحمد بیندازد و بتواند ازاو شکایت کند.
وقتی گلمحمد به قلعه میدان برمیگردد، قربان بلوچ –یکی از کارگزاران بابقلی بندار- را میبیند که از طرف او آمده است تا گلمحمد را به جشن عروسی پسرش اصلان دعوت کند. قرار است آلاجاقی و فربخش هم به این جشن بیایند و آلاجاقی برای گلمحمد پیغام فرستاده است که این جشن بهترین فرصت برای گرفتن تأمین است و او میتواند در برابر گرفتن صدهزار تومان، برای او تأمین بگیرد. قربان بلوچ همچنین از جهن خان پیغامی برای قرار ملاقاتی با گلمحمد آورده است. گلمحمد در پذیرفتن این دعوتها مردد و سرگردان میماند.
قربان بلوچ که روزگاری در قیام افسران خراسان با آنها همراه بوده و حالا اعتماد گلمحمد را جلب کرده و در صف مردان او درآمده است، معتقد است که چون کارهایی که گلمحمد میکند، به نفع اربابها نیست، این دعوتها ممکن است دامی برای گلمحمد باشد. ستار هم در بحثهایی که با گلمحمد دارد، به او هشدار میدهد که به جای اینکه در میان اربابها و رعیتها قرار بگیرد و با هردو طرف دوست باشد، باید طرف مردم را بگیرد، زیرا مردم او را صادقانه دوست دارند، در حالی که دوستی اربابها با او صادقانه نیست و نمیشود به آنها اعتماد کرد. گلمحمد با احساس مسئولیتی که نسبت به مردم دارد، در قبول دعوتها مرددتر میشود.
نزدیکیهای صبح، حیدر پسر ملامعراج خبر خرابکاریهای نجف ارباب را به گلمحمد میرساند. گلمحمد و یارانش به سنگرد میروند، نجف ارباب را دستگیر میکنند و او را دستبسته با خود میآورند. در همین موقع کسی از طرف رئیس امنیهای که مأمور تعقیب گلمحمد است، از راه میرسد و از گلمحمد میخواهد از آنجا دور شود و خبر میدهد که سیدشرضا و نوذربیگ که هردو تا چندی پیش یاغی بودند و حالا به خدمت دولت درآمدهاند، داوطلب دستگیر کردن او شدهاند. این پیغامها گلمحمد را گیجتر میکند، با این همه به خانعمو میگوید که خیال دارد نجف ارباب را همینطور دستبسته به عروسی اصلان ببرد و از خطری که ممکن است در کمین او باشد، پروایی ندارد.
روز بعد گلمحمد با جهنخان ملاقات میکند. گلمحمد که گمان میکرد جهنخان از او میخواهد تا پولی را که از بندار و آلاجاقی طلب دارد، از آنها بگیرد، با کمال تعجب میبیند که جهنخان که تا چندی پیش یاغی بود، خودش را تسلیم کرده و حالا به خدمت دولت درآمده و از او میخواهد که خودش را تسلیم کند. گلمحمد به او جواب رد میدهد.
پس از آن گلمحمد و نزدیکانش به عروسی اصلان به قلعه چمن میروند. آلاجاقی و سرگرد فربخش همراه با بابقلی بندار از او استقبال میکنند. آلاجاقی با وجود عدم رضایت حاجی خرسفی، در میان جمع، قرار عروسی لیلی دختر او را برای بیک محمد میگذارد و ضمن صحبتهایی پنهانی از گلمحمد میخواهدکه نجف ارباب را آزاد کند و از دولت درخواست تأمین کند. گلمحمد جواب مثبتی به پیشنهادهای آلاجاقی نمیدهد و بیآنکه در شام عروسی شرکت کند، با یاران خود از قلعهچمن میرود.
روزی که قرار است بیکمحمد همراه با خانعمو به خواستگاری لیلی بروند، سواری از طرف سیدشرضا تربتی برای گلمحمد خبر میآورد که به او دستور داده شده هرچه زودتر زنده یا کشته گلمحمد را تحویل دهد و گلمحمد و برادرش به این نتیجه میرسند که ممکن است عروسی بیک محمد، حیلهای برای کشتن او باشد. با این همه بیک محمد همراه با خانعمو طبق قرار، با چند سوار به خرسف میروند و وقتی به آنجا میرسند، متوجه میشوندکه اهالی ده به دستور حاجی خرسفی، از ده بیرون رفتهاند و خود او هم به مشهد رفته و از گلمحمد شکایت کرده است. خانعمو خشمگین از توهینی که به آنها شده، دستور میدهد مردم انبارهای غله حاجی خرسفی را خراب و آنها را غارت کنند و وقتی مردم از ترس ارباب دست به این کار نمیزنند، غلهها را به کمک بیکمحمد به نهر آب میریزد و خشمگین از آنچه پیش آمده و پشیمان از آنچه کرده است، نزد گلمحمد برمیگردد. در همین موقع قربانبلوچ از طرف سرگرد فربخش پیغام میآورد که فربخش مایل است او را ببیند. در این ملاقات فربخش خبر میدهد که از مدتها پیش حکم قتل گلمحمد را به او دادهاند وچون این کار را نکرده است، به جرم بیلیاقتی میخواهند او را منتقل کنند. اما جانشین او حتماً این کار را خواهد کرد. فربخش دوستانه از گلمحمد خداحافظی میکند.
فردای آن روز، ستار که به شهر رفته با فربود بر سر احتمال کشته شدن گلمحمد بحث میکند. ستار تصمیم دارد پیش گلمحمد برگردد و فربود معتقد است که این کار فایدهای ندارد. ستار هرچند از نظر عقلی حرفهای فربود را قبول دارد، اما ترجیح میدهد برای یاری گل محمد خودش را به او برساند. آخرین پیشنهاد فربود این است که تشکیلات میتواند گلمحمد را مدتی مخفی نگه دارد.
همان روز (15 بهمن 1327) خبر سوء قصد به شاه از رادیو پخش میشود. ستار در بحثی که با یکی از رفقا دارد به این نتیجه میرسند که از این به بعد دوره بدی از سختگیری و دیکتاتوری شروع خواهد شد. در جلسهای که شب همان روز در باغ فرمانداری سبزوار با حضور آلاجاقی و اعیان شهر تشکیل میشود، برنامهای برای تظاهرات بر ضد حزب توده، به وسیله زندانیانی که آزاد میشوند و روستاییانی که آلاجاقی از دهات اطراف خواهد آورد، ریخته میشود. ستار مصمم میشود خود را به گلمحمد برساند.
سیدشرضا تربتی پنهانی به سراغ گلمحمد میآید تا به او بگوید که در اوضاع فعلی که حکومت قدرت گرفته است و دارد همه مخالفان خود را از بین میبرد، او مجبور است بنا به دستوری که دارد، مرده یا زنده گلمحمد را تحویل بدهد و گلمحمد باید بین تمکین، گریز یا مرگ، یکی را انتخاب کند. گلمحمد تأکید میکند که چون اهل تمکین و گریز نیست. مرگ را انتخاب کرده است. درهمان حال سرهنگ بکتاش فرمانده جدید نیز پیغامی برای او میفرستد و از او میخواهد تا فردا شب خود را تسلیم کند و اگر نه او جنگ را شروع خواهد کرد. حیدر پسر ملامعراج از طرف پدر به سراغ گلمحمد میآید تا اگر او بخواهد، کمکهایی برایش فراهم کند. اما گلمحمد همه پیشنهادهای کمک را رد میکند. تفنگچیهایش را به خانههایشان میفرستد و آخرین پیشنهاد ستار را برای در بردن جان خود، نمیپذیرد. روز بعد به گل محمد خبر میدهند که علاوه بر گروههای سرهنگ بکتاش و سردار جهن و سیدشرضا تربتی، برای مقابله با او ارباب آلاجاقی هم گروهی به سرکردگی بابقلی بندار فراهم کرده است.
گلمحمد برای اینکه کسی کشته نشود، با یاران نزدیکش شبانه به کوه میروند تا جنگ به کوه کشیده شود. صبح همان روز، زیور پنهان از همه خود را به اردوی سرهنگ بکتاش و جهنخان میرساند و از آنها خواهش میکند که جنگ با گلمحمد را شروع نکنند. زیور دستگیر میشود. ساعتی بعد، جهنخان و بابقلی بندار با چند تفنگچی به قلعه میدان میآیند و از بلقیس و مارال محل استقرار گلمحمد را میپرسند و در برابر امتناع آنها، مارال و بلقیس را با خود به اسارت میبرند.
شب آن روز حیدر پسر ملامعراج خبر اسیرشدن زنها را به گلمحمد میرساند و از گلمحمد میخواهد که موافقت کند تا در کنار او بجنگد. گلمحمد او را نزد پدرش برمیگرداند. زیور که با کشتن امنیهای موفق به فرار شده، خود را به گلمحمد میرساند و با شروع حمله، همراه با او میجنگد. در این نبرد طولانی، خانعمو، گلمحمد، بیکمحمد، ستار و زیور کشته میشوند. جنازههای بیکمحمد و گلمحمد و خانعمو را به سبزوار میبرند. چندروزی به نمایش میگذارند و بعد در گوری دستهجمعی دفن میکنند.
موسی و قربانبلوچ و نادعلی چارگوشلی جسد ستار را در همانجا که کشته شده، به خاک میسپارند. مارال جنازه زیور را سوار بر اسب با خود میبرد. نادعلی اسب خود را به قربان بلوچ میدهد تا بتواند خود را از آنجا در ببرد و خود تا صبح در کنار گور ستار میماند.
منبع : سبزوار فرهنگ
نظرت را بنویس
شبنم
من رمان کلیدر رو همین الان تموم کردم و اومدم نقد هاش رو سرچ کردم این صفحه باز شد برام با توصیفاتی که آقای استاد دولت ابادی از سردار جهن داشتن نه بعید هست دروغ باشه شما از ایشون حمایت میکنید و ایشون رو یک قهرمان قلمداد میکنید؟؟؟؟
محمد
دوستان روستای کلیدر از مناطق نیشابور هستش و نمیدونم چه اجباری دارید که این روستا رو به سبزوار ربط بدید rnrnدر ضمن به کتابهای جناب فریدون گرایلو سر بزنید متوجه خواهید شد که گل محمد از کجاس و برای چی قیام کرد
خراسانی
برادر تا وقتی خود اقای دولت ابادی نویسنده رمان کلیدر در قید Øیات هستند Ùˆ تا وقتی کتاب معرو٠و بین المللی کلیدر در دسترس همه هست Ú†Ù‡ نیازی است Ú©Ù‡ ما را به کتاب های یک نویسنده نه چندان معرو٠دیگر راهنمایی میکنید؟ ان هم اقای Ùریدون گرایلی Ú©Ù‡ اگر Ú©Ù…ÛŒ درباره اش در Ú¯ÙˆÚ¯Ù„ سرچ کنید متوجه Ù…ÛŒ شوید نیشابوری است Ùˆ اØتمالا تعصباتی نسبت به زادگاه خود داشته است. کتاب کلیدر را بخوانید به خوبی دستتان Ù…ÛŒ آید Ú©Ù‡ در جغراÙیای روزگاری Ú©Ù‡ اتÙاقات رمان کلیدر رخ داده است دو شهر مهم Ùˆ عمده منطقه خراسان سبزوار Ùˆ مشهد بوده اند Ùˆ بقیه نواØÛŒ همه از جمله روستای کلیدر ØŒ منطقه سرولایت Ùˆ بسیاری از نواØÛŒ دیگر عمدتا یا تابعه مشهد بوده اند یا تابعه سبزوار بنابراین کلیدر روزگار گلمØمد به درستی کلیدر سبزوار Ù…Øسوب میشده Ùˆ تقسیم بندی های بعدی جغراÙیایی Ú©Ù‡ بعضا بسیار اشتباه Ùˆ بدون در نظر گرÙتن مسائل کارشناسی Ùˆ مسائل Ùرهنگی در مناطق مختل٠صورت گرÙته، به تاریخ Ùˆ جغراÙیای دوره های قبل تسری پیدا نمی کند. تازه همین Øالا هم اگرچه بخش سرولایت Ú©Ù‡ روستای کلیدر در آن قرار دارد، در Øوزه استØÙاظی شهرستان نیشابور قرار گرÙته اما اصلی ترین راه ارتباطی آن ها به سمت خوشاب Ùˆ سبزوار استناشناس
مهم نیست Ú©Ù‡ کلیدر کجاست. مهم اینه Ú©Ù‡ پدر رمان ایران آقای Ù…Øمود دولت آبادی سبزواری هستندآزاده - کرمانج
با سلام با خواندن رمان کلیدر، بعد از گذشت 24 سال به فرهنگ خود بازگشتم.rnبا تشکر فراوان از استاد دولت محمود آبادی
سجاد کرمانج
به همه دوستان پیشنهاد میکنم کتاب کلیدر بر اساس اسنادد و واقعی نوشته ی جناب اقای کلیم الله توحدی رو حتما بخونن به تمامی سوالات و شبهات شون پاسخ داده میشه
کلمیشی
من حسن کل میشی از هم روستاییان گل محمد هستم. مطالبتان جالب بود. اما از آن جالبتر این که شما ناگفته هایی را از رمان کلیدر و زندگی گل محمد نمیدانید. ناگفته هایی که من آنها را در وبلاگم نوشتم. یه سری به وبلاگ این جانب یزنید. برایتان بسیار جالب خواهد بود
با تشکر
حسن کلمیشی
آدرس وبلاگم:
http://kalmishi.persianblog.ir/
نعمت
منم کتاب کلیدر را خواندم واقعا زیبا بود.دوستی میگفت گل محمد راهزن بوده،عزیز سرداران زیادی بودند در تاریخ که به کاروان نظامی های که مالیاتها را به مرکز میبردند حمله ور میشدند وبعد بین مردم تقسیم میکردند مثلا پدر بزرگ بنده در زمان شاهان قاجار سردار خطابش میکردند.این نمیتونه نقطه ضعف باشه.سردار جهن خان از منطقه ما هست .الان پسرانش ونوادگانش همسایه ما هستند.ایشان گروهبان بودند در ارتش قاجار و رضاخان.
میترا
خدا لعنت کنه جهن Ùرومایه Ùˆ پست رو....واقعا نواده هاش همسایتونن؟هادي
سلام من كتابرو مجدد هفته پيش تموم كردم به گفته خود استاد لازمه داستانسرائى شاخ و بال دادن و موقعيت خلق كردنه كه استاد بزييائي اينكار وانجام دادن. مردم كليدر همه خودشونو نيشابوري ميدونن و مانند خانواده كلميشي براي مهاجرت نيشابور رو انتخاب ميكنن. راهنماي كلمات جلد اخرو لطفا دوباره مطالعه فرمائيد مخصوصا هجي انگليسي هر كلمه رو بعد قضاوت با خودتون ودر آخر اينكه چيزي كه كاملا قطعيه اينه كه گل محمدخان در كوههاي كليدر وحد فاصل دوشهر بوده عرض بنده اينه كه قهرمانهاي ملي رو مصادره و محدود نكنيم.
سروش
هادی اقای عزیز اگر واقعا کتاب کلیدر رو بیش از یک بار مطالعه کرده باشی باید Øتما متوجه شده باشی Ú©Ù‡ ماجراهای این رمان بیش از سه هزارصÙØÙ‡ ای نه Ùقط در یک روستا بلکه در چندین روستا Ùˆ در چندین شهر اتÙاق اÙتاده Ùˆ Øتی گاهی از Ù…Øدوده مرزهای ایران خارج شده Ùˆ عشق آباد ترکمنستان یا نواØÛŒ بلوچ نشین اÙغانستان رو هم در داستان گنجانیده. اما Ù…Øوری ترین منطقه ای Ú©Ù‡ بستر روایت رمان کلیدر بوده شهر سبزوار Ùˆ روستاها Ùˆ دشت Ùˆ کوه های اطراÙØ´ (سوزن ده، قلعه چمن، کلیدر، رعÙرانیه، سلطان آباد، سنگرد، کوه مش Ùˆ ...) بوده. به اندازه ای Ú©Ù‡ در این رمان از خیابان بیهق سبزوار، امام زاده های شعیب Ùˆ ÛŒØیی، بازارچه، کاروانسراها، دروازه ها Ùˆ ... Ù…Øلات جنوب شهر سبزوار Ùˆ ... صØبت شده از هیچ جای دیگه آدرس Ùˆ نشانی وجود نداره.ارامگاه خودگل Ù…Øمدهم در یکی از کاروانسراهای قدیمی سبزوار قرار گرÙته. شهر نیشابور هم به موازات اینکه نزدیک سبزوار هست Ùˆ در خیلی ازموارد رÙت Ùˆ امدهای قهرمانان کلیدر از سبزوار به شهرهای اطرا٠شامل نیشابور هم شده ضمنا وقتی میگید مردم کلیدر خودشونو نیشابوری میدونن باید بتونید Øر٠خودتونو ثابت کنید چون شما نمی تونید از جانب همه مردم یک شهر یا روستا صØبت کنید. چون اتÙاقا روستای سنگ کلیدر درمنطقه سبزوارواقع شده Ùˆ همه امورشون با سبزواره نه با نیشابور همچنین اینکه ممکنه شماچند خانواده کلمیشی دیدید Ú©Ù‡ درنیشابور سکونت کردن دلیل نمیشه Ú©Ù‡ همه کلمیشی ها نیشابور رو برای سکونت انتخاب کرده باشن چون توی سبزوار هم خانواده های کلمیشی زیادی ساکن هستند Ùˆ این از دید بسته Ùˆ سرشار از تعصب شما نشأت میگیره Ú©Ù‡ برای اثبات منظور شخصی خودتون Ù…ÛŒ گردید Ùˆ Ùقط یک نمونه مثال مواÙÙ‚ با منظور خودتون پیدا Ù…ÛŒ کنید Ùˆ با همون اولین مورد Ú©Ù‡ پیدا کردید دیگه Ùکر Ù…ÛŒ کنید Øر٠شما تایید شده Ùˆ دیگه جنبه های دیگه موضوعو در نظر نمیگیرد ضمنا راهنمای کلمات جلد آخر کلیدر Ùˆ هجی انگلیسی اون ها هم هیچ چیزی به Ù†Ùع اثبات نیشابوری بودن رمان کلیدر نداره. چون اکثریت واژه ها Ùˆ اصطلاØات همونطور Ú©Ù‡ قبلاهم عرض کردم واژه ها Ùˆ اطلاØات اصیل سبزواری هستند Ú©Ù‡ البته از یک روستا به یک روستای دیگه یا از یک شهر به شهر دیگه Ú©Ù…ÛŒ Ùرق Ù…ÛŒ کنه اما ریشه همه یکی است Ùˆ اگربرای شماکه نیشابوری هستید آشناست قبلا عرض کردم این آشنایی به دلیل اینه Ú©Ù‡ نیشابور به واسطه نزدیکی به سبزوار در بسیاری از آداب Ùˆ رسوم Ùرهنگی Ùˆ زبان Ùˆ لهجه Ù…ØÙ„ÛŒ با سبزوار اشتراکاتی داره با همه این اوصا٠ایا میشه نویسنده رمان کلیدر سبزواری باشه، عمده اتÙاقات رمان کلیدر در سبزوار Ùˆ روستاهای اطراÙØ´ اتÙاق اÙتاده باشه ØŒ قهرمانانش عمدتا سبزواری باشن Ùˆ بعد واژگان Ùˆ اصطلاØات به کار رÙته دراون نیشابوری باشن؟ وهویت رمان نیشابوری باشه؟ مسلما چنین چیزی امکان نداره پس بهتره شمابیش از این سعی به کوبیدن آب در هاون Ùˆ گرÙتن باد در مشت نداشته باشید. کلیدر Ùˆ قهرمانانش البته قطعا ملی هستند اما با نام سبزوار Ùˆ Ùرهنگ Ù…ØÙ„ÛŒ مردم سبزوار Ùˆ روستاها Ùˆ دشت Ùˆ کوه Ùˆ کویر سبزوار پیوند ناگسستنی دارند Ùˆ کلیدر به هر زبانی در دنیا Ú©Ù‡ ترجمه شده این هویت سبزوای خودش رو هم منتقل کرده.هادي
با سلام چه خوبه واقعياتو مخصوصا براي غير خراسانيها مخفي نكنيم و صرف اينكه استاد دولت آبادي سبزواري بودن يا الداغي ساكن سبزوار بوده فراموش نكنيم كليدر و سنگ كليدر جز جغرافياي نيشابوره ويا شعر با گويش نيشابوريه ويا كلمات قديمي كتاب كليدر اصالت نيشابوري داره ومردم ساكن كليدر با گويش نيشابوري صحبت ميكنند در عين حال گل محمد و رمان كليدر تعلق به جاي خاصي نداشته مطمئنا ايراني و جهاني است.
سروش
هادی اقا ای کاش قبل از اینکه این نظرو Ù…ÛŒ Ùرستادید یک بار کامل کلیدر رو میخوندید اون موقع Ù…ÛŒ دیدید Ú©Ù‡ رویدادهای رمان کلیدر بیشتر از هرجای دیگه ای در سبزوار Ùˆ شهر Ùˆ روستاهای اطرا٠سبزوار اتÙاق اÙتاده روستای سنگ کلیدرهم از توابع بخش مرکزیه سبزواره Ùˆ به نیشابور ربطی نداره ضمنا اگر اصطلاØات Ù…ØÙ„ÛŒ سبزوار Ú©Ù‡ Ù…Øمود دولت آبادی در رمان کلیدر Ùˆ بقیه رمان هاش نظیر روزگار سپری شده مردم سالخورده به کار برده به گوش شما Ú©Ù‡ یک نیشابوری هستی اشناست برای اینه Ú©Ù‡ چون نیشابور به سبزوار نزدیکه بسیاری از اصطلاØات Ùˆ Ùرهنگ Ùˆ رÙتار مردم سبزوار مورد استقبال مردم نیشابور قرار گرÙته Ùˆ ازش استÙاده میکننیونس نورمحمدی
خیلی خوب بود از الداغی ها چیزی نگفته بودید
جمشيد
سلام
شايد باوركردني نباشه ولي من 12 بار ده جلد كليدر رو خواندم و هربار مث يه داروي شفابخش قطره قطره روحمو جلا داده.همون توصيفاتش ديوونه كننده س. سبك نوشتنش محشره.مثلا شب دزديدن نامزد مديار وقتي مديار سگ رو نشونه گرفته و ناد علي از رو بام مديار رو استاد دولت آبادي نوشته:انگشت بر ماشه ، دو انگشت بر دو ماشه
و نظاير اين زيادن.آرزوي سلامتي دارم واسه استاد دولت آبادي و تندرستي و شادماني شما عزيزان
آذردخت کارشناس ارشد ادبیات فارسی
از مطلب خوب و مفصلتان سپاسگزارم.
شخصیت گل محمد اشکالات فراوانی هم داشت ، همین که به طور کل راهزن بود و در ایل و طایفه شان دزدیدن اسب و گوسفند و سایر اموال از خانواده های دیگر باب بود ، ایراد کمی نیست اما مهمترین ویژگی شخصیت گل محمد آزاد بودن اوست.مردی رها ، قهرمانی که هرچند اگر به بعضی انواع بزه روی بیاورد هم ، چندان از سر تعلقات پست دنیایی نیست. بیشتر نوعی پاسخ دادن به روحیه سرکش و ناآرام مردی رهاست که در قالب تنگ هزاران جور قانون و ماده واحده و تبصره های قانونی نمی گنجد. خصوصا قوانینی که مجریانش خود بی قانون ترین انسان ها هستند.
به هرحال گل محمد با همه نقاط منفی که در شخصیتش داشت ، همانگونه که به درستی اشاره کردید ، قهرمان بود . قهرمان مردمی عامی اما اصیل و با ریشه. و این در واقع هنر استاد دولت آبادی هم هست که به گونه ای این قهرمان را به تصویر کشیده که با وجود نقاط منفی در شخصیتش بازهم دوست داشتنی و قابل باور است. تفاوت اساسی گل محمد با بسیاری از آدم خوب های داستان ها و فیلم های ایران در دوران بعد از انقلاب این است که گل محمد باورپذیر است اما تصویری که ما از آدم خوب های این روزها در سریال ها و فیلم ها و کتاب های ایرانی می بینیم تصاویری عمدتا اغراق شده و تک بعدی است. یعنی آدم هایی می بینیم سراسر خوبی و آدم هایی می بینیم سراسر بدی. در حالی که معمولا هیچ انسانی نه صددرصد بد و نه صد در صد خوب است.
به هرحال از مطلب خوبتان سپاسگزارم و به خاطر اینکه شهرتان زادگاه و خاستگاه قهرمانانی نظیر گل محمد بوده به همه سبزواری ها به ویژه استاد فرهیخته محمود دولت آبادی که به زیبایی این داستان را به رشته تحریر درآورده تبریک عرض می کنم.
مسعود اطاعتی
کلیدر با اینکه خیلی طولانی بود اما من واقعا دوستش داشتم و کامل خواندمش
ولی با نظر بعضی از منتقدان در مورد این رمان موافقم. بعضی منتقدان می گویند کلیدر که الان در 10 جلد منتشر شده می توانست به نصف این مقدار کاهش پیدا کند.
اما منظورم این نیست که کلیدر آب بندی دارد. فقط توضیحات و توصیفاتی دارد که با اینکه زیبا هستند و به باور پذیرتر شدن داستان کمک کرده اند، ولی جزء اصل داستان نیستند واگر این قسمتها حذف شود هم مخاطب می تواند کاملا رمان کلیدرا بفهمد.
به هرحال برای استاد محمود دولت آبادی پرچم دار ادبیات داستانی ایران در جهان آرزوی سلامتی و طول عمر روزافزون می کنم.