متن کامل کتاب «فاطمه فاطمه است» به قلم دکتر شریعتی(1)
قسمت اول
مقدمه: سخنی با خواننده
آنچه می خوانید ، سخنرانی من است در موسسه ارشاد. ابتدا خواستم گزارشی بدهم از تحقیقات پروفسور لویی ماسینیون ، درباره شخصیت و شرح حال پیچیده ی حضرت فاطمه (س) ، و به خصوص اثر عمیق و انقلابی خاطره ی او در جامعه های مسلمان و تحولات دامنه دار تاریخ اسلام ، اختصاصا برای دانشجویانم در کلاس درس (تاریخ و شناخت ادیان ) و (جامعه شناسی مذهبی ) و (اسلام شناسی) . به مجلس که آمدم ، دیدم جز دانشجویان ، بسیاری دیگر هم آمده اند. وجود جلسه ، مساله فوری تر را ایجاب می کند. بر آ» شدم که به این (سوال مقدر) که امروز به شدت در جامعه ی ما مطرح است جواب بگویم که
زنانی که در قالب های سنتی قدیم مانده اند، مساله ای برایشان مطرح نیست؛ و زنانی که قالب های وارداتی جدید را پذیرفته اند ، مساله برایشان حل شده است.
اما در میان این دو نوع (زنان قالبی) ، آنها که نه می توانند آن شکل قدیم موروثی را تحمل کنند و نه به این شکل تحمیلی تسلیم شوند ، چه باید بکنند؟
اینان می خواهند خود را انتخاب کنند ، خود را بسازند. الگو می خواهند، نمونه ایده آل . برای اینان مساله ی (چگونه شدن) مطرح است . فاطمه با (بودن) خویش ، پاسخ به این پرسش است.
خواستم به توصیف تحلیلی از شخصیت حضرت فاطمه (س) اکتفا کنم ، دیدم که کتاب خوان ها و روشن فکران ما شرح حال وی را نمی دانند. ناچار کوشیدم تا حدی از این کمبود را جبران کنم. این است که رساله حاضر ، که همان کنفرانس است که بسط بیشتر یافته ، حاوی شرح حال مستندی از این شخصیت محبوب ، ولی ناشناخته ، یا بد شناخته مانده . در این شرح حال ، تکیه ی اساسی ام بر اسناد کهن تاریخی است و در آنجا که مسائل اعتقادی و قاطع تشیع مطرح می شود ، من ماخد اهل تسنن را انتخاب کرده ام . چه ، تشیعی که از منابع اهل تسنن برآید ، از نظر علمی و تاریخی تردید ناپذیر است.
نمی توان گفت این کنفرانس از انتقاد بی نیاز است. بلکه بر عکس ، سخت نیازمند است و چشم به راه صاحب نظران پاک دل ؛ آنها که از راهنمایی خدمت گذاران بیش تر لذت می برند تا کینه توزی و دشنام و بهتان!
فاطمه، چهارمین دختر پیامبر بزرگ اسلام بود و کوچکترین، هم دختر آخرین خانوادهای که پسری برایشان نمانده بود و هم در جامعهای که ارزش هر پدری و هرخانوادهای به"پسر" بود. نظام قبیلهای عرب، از دوره "مادر سالاری" گذشته بود و در عصر جاهلیت نزدیک به "بعثت"، عرب به دوره "پدر سالاری" رسیده بود و "خدایان" مذکر شده بودند و بُتها و فرشتگان ماده بودند (یعنی که دختران خدای بزرگ - الله-اند) و حکومت قبیله با "ریش سفید"(شیخ)، و حاکمیت خانوادهها و خاندان ها با "پدر بزرگ" بود و اساساً مذهب نزدشان، سنت پدرانشان بود و ملاک درستی عقیده و عامل ایمانشان ایمان و عقیده "آباء " شان و پیامبران بزرگی که درقرآن آمدهاند همه بر این مذهب "آباء اجدادی" شوریدهاند و قومشان همه برای حفظ این "سنت پدری" در برابر این "انقلاب علیه نیاکان پرستی" و "اساطیر الاولین گرائی" ایستادند که آن یک نوع "ارتجاع سنتی تقلیدی و موروثی" بود بر پایه اصل "پدر پرستی" و این یک "بعثت انقلابی خودآگاهانه فکری" براساس "خداپرستی".
گذشته از این، زندگی قبیلهای بخصوص در صحرای خشن و در زندگی سخت و روابط قبایلی خصمانه که بر اصل " دفاع و حمله" مبتنی بود و اصالت " پیمان"، "پسر" را موقعیتی میبخشید که پایه نظامی و اجتماعی داشت و بر " فایده و احتیاج" استوار بود ولی طبق قانون کلی جامعه شناسی، که "سود" به " ارزش" بدل می شود، "پسربودن" خود بخود ذات برتری یافت، و دارای " فضائل"، ارزشهای معنوی و شرافت اجتماعی و اخلاقی و انسانی شد وبه همین دلیل و به همین نسبت، "دختر بودن" حقیر شد و"ضعف" در او به "ذلت" بدل گردید، و "ذلت" او را به "اسارت" کشاند و "اسارت" ارزشهای انسانی او راضعیف کرد و آنگاه موجودی شد "مملوک" مرد، ننگ پدر، بازیچه هوس جنسی مرد، "بز" یا " بنده منزل " شوهر! و بالاخره موجودی که همیشه دل "مرد خوش غیرت" را می لرزاند که "ننگی بالا نیاورد" و برای خاطر جمعی و راحتی خیال پس چه بهتر که از همان کودکی زنده بگورش کند تا شرف خانوادگی پدر و برادر و اجداد همه مرد! لکه دار نشود، چه، به نقل حکیم فردوسی در شاهنامه:
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به
و این سخن گوئی ترجمه این سخن شاعر عرب است:
لکل اب بنت یرجى بقاء وها ، ثلاثه اصهار اذا ذکرالصهر فبیت یغطیها، و بعل یصونها، و قبر یواریها، و خیرهم القبر
هر پدری دختری داشته باشد که بخواهد ماندگار شود، هر گاه (به یاد داماد میافتد، سه "داماد" دارد: یکی "خانه"ای که پنهانش کند، دومی" شوهر"ی که نگهش دارد، سومی "قبر"ی (که بپوشاندش، و بهترینشان قبر است)
این اصطلاح، را که "گور" را داماد تعبیر کنند، گوئی در زبان همه "مردان خوش غیرت" متداول بوده است و هر پدر یا برادر اصیل و آبرومندی که به حمیت و حیثیت خانوادگی و آباء اجدادی خویش پایبند بود، و "نام و ننگ" سرش میشده است، در آرزو و یا انتظار "مرگ" بوده تا از دختر یا خواهرش "خواستگاری کند" و یا به دست خود، عروس را با این داماد هولناک "دست بدست" دهد و "بهترین داماد" را برایش انتخاب کند. چه، شاعر دیگری نیز با همین تعبیر، برای دخترش از "محبوبترین دامادها"یاد می کند که:
احب اصهاریالی، "القبر"!
و این همان "زن و اژدها هر دو در خاک به" است، زیرا اصل رایج بوده است که: "دفن البناتمن المکرمات". و این است که قرآن با لحن سرزنش آمیز و اثربخشی از این "خوش غیرت"های وحشی یاد میکند که:
"تا به یکیشان مژده دختر دادند، در حالیکه خشمش را فرو خورده، چهرهاش سیاه شد"!
"واذا بشر احدهم بالانثی، ضل وجهه مسود اوهو کظیم"
نکته حساسی که خانم دکتر عائشه عبدالرحمن" بنت الشاطی" نویسنده اسلامی معاصر از قرآن دریافته است، این است که فاجعه اساساً ریشه اقتصادی داشته و ترس از فقر آنرا در جامعه عرب جاهلی رواج داده است و این عقیده اصلی را که امروز غالب جامعه شناسان معتقدند تأیید میکند و آن این است که عقاید و احساسات و حساسیتهای اخلاقی و روحی و بحث "ارزشها"ی معنوی در مسأله "زن و مرد" و "دختر و پسر" از قبیل "ننگ و حمیت و غیرت و افتخار و فضیلت و شرافت پسر داشتن و سر شکستگی و خواری دختر بودن" و اینکه دختران را از ترس بالا آوردن ننگی درآینده زنده بگور میکردهاند و یا به این علت که نکند در جنگها به اسارت دشمن بیفتد و کنیز بیگانه شود و یا - بقول قیس بن عاصم – "با آدم بی سرو پائی ازدواج کند"... همه پدیدههای بعدی و ثانوی یا به اصطلاح "روبنائی"اند و معلول واقعیتهای تبدیل شده و تغییر شکل یافته، و اصل همان عامل اقتصادی است، چنانکه پیش از این اشاره کردم که در نظام قبایلی - از آن رو که خشونت زندگی و تولید (بخصوص در صحرای عربستان) و خصومت دائمی در روابط قبایلی به خشونت انسانی و نیروی بازو سخت نیازمند است- خود بخود، پسر عامل اقتصادی و دفاعی و اجتماعی ضروری یک خانواده یا قبیله میشود و پسر نان ده و دختر نانخور، و طبیعتاً، اختلاف جنسی ملاک اقتصادی طبقاتی میشود و مرد طبقه حاکم و مالک را میسازد و زن طبقه محکوم و مملکوک را، و رابطه زن و مرد بصورت رابطه ارباب و رعیت در میآید و این دو پایگاه اقتصادی برای هریک از این دو "جنس" دو نوع "ارزش"های انسانی و معنوی مختلف را میسازد،همچنانکه مالکیت اقتصادی در خانوادهای پس از مدتی، شرافتهای خونی و ارثی و ارزشهای اخلاقی و ذاتی و فضائل و کرامات اشرافی ببار میآورد و برعکس، فقر همه اینها را به باد میدهد.
این است که دختر آوردن و دختردار شدن ننگ میشود و عار و عامل بی آبروئی و احتمال آبروریزی خانواده و احتمال ازدواج او با کسی که هم شأن این تبار و نژاد نیست که به نظر من، این ترس - که یک پدیده اخلاقی است- خود، زاده یک عامل اقتصادی و صریحی است و آن حفظ مالکیت و ادامه تمرکز ثروت در نسل بعدی خانواده است و از این رو است که در نظامهای پدر سالاری، پدر که میمیرد، تنها پسر بزرگ وارث بود و وارث همه چیز و حتی زنان پدرش و از جمله مادر خودش. و به همین علت بود که دختران را از ارث محروم میکردند تا ثروت پدر پس از او تقسیم نشود و همراه دخترهای خانواده در خانوادههای دیگر پخش و پلا نگردد و همین است که هنوز در خانوادههای قدیم اشرافی ما رسم است و اصرار و تعصب که ازدواجها در داخل خاندان انجام شود و عقد دختر عمو و پسر عمو را در "آسمان" ببندند، تا دختر عمو ارثیهاش را از این خاندان برنگیرد و با بیگانهای که باید عقدش را در" محضر" بست، بیرون نبرد.
این است که مورخان قدیم و محققان جدید تاریخ ادیان، برای "زنده به گور کردن دختران" در جاهلیت توجیههای گوناگون دارند، از قبیل ترس از ننگ و تعصبهای ناموسی و ترس از ازدواج با ناجور و یا بگفته برخی از مستشرقان و مورخان ادیان، دنباله سنتی که در مذاهب بدوی دختران برای خدایان قربانی میکردند. اما قرآن راست و روشن میگوید ترس از تهیدستی بوده است، یعنی عامل اقتصادی است و بقیه حرفها همه حرف است و به نظر من این تعبیر و تصریح نه تنها فقط برای بیان علمی علت این جنایت است بلکه تکیه قرآن و صراحت بیانش برای تحقیر و سرزنش و رسوا کردن کسانی است که در زنده بگور کردن دخترانشان مسائل اخلاقی و شرافتی و ناموسی را پیش میکشیدند، و این قساوت ددمنشانه را که زاده دنائت و پستی و ترس از فقر و عشق به مال بود و حاکی از جبن و ضعف، با پردههای فریبندهای میپوشاندند وبا کلمات آبرومندانه شرافت و حمیت و ناموس و عفت و غیرت توجیه میکردند.
"ولاتقتلوا اولادکم من املاق، نحن نرزقکموایاهم"
"ولا تقتلوااولادکم خشیه املاق، نحن نرزقهم و ایاکم،ان قتلهم کان خصا" کبیرا".
نویسنده: دکتر علی شریعتی
نظرت را بنویس