بازتاب ارتحال حضرت امام خمینی (س) در قالب غزل
در قالب غزل، بسیارى از شاعران براى ارتحال امام(س) از خود اثرى به جاى گذاشته اند. کاربرد غزل براى بیان مراثى و اندو ه سرودها و اظهار غم و حزن یکى از ویژگى هاى بارز شعر انقلاب اسلامى است. این که غزل را براى بیان مضامین و مفاهیمى از ساحت و قلمرو حماسه هم به کار گرفته اند، تا حد بسیارى نوآورى است. در جریان رحلت امام، مثل دوران عمر پر برکت ایشان، غزل براى بیان مراثى و سوگسرودها نیز به کار رفت.
در قالب غزل، بسیارى از شاعران براى ارتحال امام(س) از خود اثرى به جاى گذاشته اند. کاربرد غزل براى بیان مراثى و اندو ه سرودها و اظهار غم و حزن یکى از ویژگى هاى بارز شعر انقلاب اسلامى است. این که غزل را براى بیان مضامین و مفاهیمى از ساحت و قلمرو حماسه هم به کار گرفته اند، تا حد بسیارى نوآورى است. البته ما در صدد نیستیم که روى قوت و ضعف حتى تداوم و موقتى بودن آن بحث کنیم. در جریان رحلت امام، مثل دوران عمر پر برکت ایشان، غزل براى بیان مراثى و سوگسرودها نیز به کار رفت. اگر چه تحولات قابل توجهى در این قالب شعرى ایجاد شده است و تجارب ارزشمندى به منصۀ ظهور رسیده است، براى قضاوت قطعى و صدور حکم نهایى دربارۀ توفیق و ماندگارى این تجربه ها شاید این مقدار زمان، اندک باشد. چه بسا لازم باشد سالهاى دیگرى را براى استمرار این آزمون پشت سر بگذاریم. با ذکر این مقدمه کوتاه به نقد نمونه هایى چند از سروده هاى شاعران دردمند در هجران و طیران آن خلوتنشین محفل انس الهى مى پردازیم:
«در سوک خورشید عرفان»، نام غزلى است از «سیاوش دیهیمى». انتخاب ردیف «گریستن»، هم بعد عاطفى این سوک سرود را تقویت مى کند و هم از دل دردمند و دیده اشکبار شاعر گواهى مى دهد. در مجموع به لحاظ تلاش براى کشف و خلق تصاویر جدید و قوى شاعرانه چندان قابل توجه نیست و اگر قرار باشد با این شعر و مفاهیم و تعابیر و تصاویرش آمارى برخورد کنیم، با جرات مى توان گفت 90% یا حتى بیشتر مضامین و کاربرد آنها تکرارى است. یعنى هر دردمند سوگوارى که اندک ذوقى داشته باشد براى پر کردن تعابیر پشت ردیف «گریستن» یا از این مضامین و تعبیر استفاده مى کند و یا اندکى فراتر از این، مثلاً: بى حضور تو گریستن، شبها از داغ جدایى تو گریستن، ذوب شدن و گداختن شمع از هجران، سر غم را بر زانوى اندوه و ملال نهادن، در شیون و غوغا و خیز و تاب شدن، چون ابرنوبهار در صحرا گریستن، در فراق مویه کردن، سر به شانه نهادن و گریه کردن، و در فراق با گریه هاى شبانه سر بردن... همگى مفاهیمى هستند که حتى در زبان غیر شاعرانه هم به کار مى روند. البته شاعر در بعضى از قسمتها شاید تحت تأثیر آن اضطراب و ضربۀ هولناک نابهنگام رحلت امام کم توجهى کرده و مثلاً مى گوید: (با سینه اى که هر چه در او هست حسرت است). در همین مصرع غلبه با نوعى نثرگونگى است و همین از اعتبار شعر مى کاهد. اگر چه حق نداریم اثر هیچ شاعرى را دست کارى کنیم، مثل بسیارى از دخالتهاى خود سرانه اى که اکثر روزنامه ها و مجلات در آثار دریافتى شاعران مى کنند و سرخود، جوان قافیه نشناسى را به این دست کارى و امیدارند، اما فقط به عنوان یک پیشنهاد مى توان گفت اگر شاعر بتواند ابیاتى از این شعر را حذف کند و مفاهیم مورد نظرش را در ابیات دیگر بریزد و خلاصه به حک و اصلاح شعر بپردازد، در آن صورت براى تعالى و تکامل شعر قدمى برداشته است.
ماییم و بى حضور تو شبها گریستن شبها ز سوز داغ تو تنها گریستن
چون شمع از گداز جگرسوز درد و داغ آتش به سر نهادن و شب را گریستن
بر زانوى ملال، سر غم گذاشتن با قامت دوتاى تمنا گریستن
دریا شدن، به موج نشستن، به سرزدن در خیز و تاب شیون و غوغا گریستن
از مویه، موی کندن و از پویه در خروش از دست بیوفایی دنیا گریستن
با سینهای که هرچه در او هست حسرت است این جا به غم نشستن و آن جا گریستن
چون موج، سر به صخرۀ آشفتگی زدن بیتاب پاکشیدن و دریا گریستن
با گردباد، رو به بیابان گذاشتن با ابر نوبهار به صحرا گریستن
در آتش فراق، دمادم گداختن در مویه ملال، سراپا گریستن
پرسیدن ترا ز نسیم و گل و بهار در باغ، بیحضور تو شیدا گریستن
با خاکیان نشستن و از ناله سوختن با عرشیان خلوت بالا گریستن
خاکم به سر ز داغ تو، این باورم نبود بر شانه سر نهادن و غم را گریستن
یک عمر بیحضور دل ما گریستی زین پس فراق و ما و به شبها گریستن
نصرالله مردانی، شاعر قالب غزل، که هماره غزال وحشی شعرش را در همین قالب شکار میکند؛ اندوه متراکم خویش را در رحلت آن شاخ سبز دانایی و افتادن آن سوار از براق عرصۀ اشراق و فقیه فاتح اسرار، با روحی حماسی همراه ساخته است. حتی مفهوم سوگ را در تعابیر سنگین و شاعرانهای بیان کرده و تحت تأثیر زبان حماسی شعرش قرار داده است. تعابیر و مفردات چشمگیر این غزل را بدین قرار برمیشماریم:
برای عرصۀ اشراق، بیسوار افتادن، فقیه فاتح اسرار، محاق افق، آفتاب تار، قلندران قدر، موجخیز قضا، غرقه گاه فنا، خمیدن قامت غم، به سوک نشستن جهان، زار افتادن زمانه، خامۀ تقدیر، رواق سپهر، روح حادثه، در جان روزگار شرار افتادن، زانوی غم، دست اجل، شاخ سبز دانایی، درخت خرم دانش، بلبلان صبور، عزای عظیم، اشک حوصله، چشم انتظار... بیتردید، انتخاب و کاربرد تعابیری از حوزه تجرید و نامصور در بسامد محتوایی و معنایی شعر مؤثر افتاده است، مثلاً: براق اشراق، فقیه اسرار، قلندران قدر، موجخیز قضا، غرقهگاه فنا، مصیبت سنگین، قامت غم، خامۀ تقدیر، روح حادثه، جان روزگار، دست اجل، شاخ دانایی، درخت دانش، بلبلان صبور، اشک حوصله، چشم انتظار... شواهد این شعرند.
ابیات زیر به لحاظ برخورداری از ابعادی چند قابل توجهند:
قلندران قدر را ز موجخیز قضا به غرقه گاه فنا عاقبت گذار افتاد
نوشت خامۀ تقدیر بر رواق سپهر که روح حادثه زین داغ برقرار افتاد
شکست دست اجل شاخ سبز دانایی درخت خرم دانش ز برگ و بار افتاد
الف- تصویرسازی و تلاش برای آفرینش زمینههای تصویری و هماهنگی در این طرح انگیزی و رنگ آمیزی شاعرانه.
ب- نکته چشمگیر دیگر در این ابیات، تسلیم شاعر به رضای حضرت حق و قبول خاضعانۀ تقدیر و قضای الهی است. در دو بیت نخست به طور مستقیم به این مسأله مهم و اساسی از خانواده و عنصر فلسفه و کلام اقرار میکند و در بیت سوم هم با استفاده از کلمه(اجل) و فرارسیدن آن، بار دیگر به تقدیر اشاره میکند.
ج- در همین (سه بیت) شاعر چند ظرافت نگارشی یا زبانی را رعایت کرده است که موجب تقویت و غنای شعر شده است: 1- کاربرد(گذار) به جای گذر که امروز در سنت زبان مرسوم، چندان معمول نیست؛ اما همین خروج از عادت زبانی موجب بیگانگی در ساحت شعر شده است. 2- استفادۀ بهینه و مناسب از (که) در بیت دوم آن هم در صدر مصرع دوم، با ایجاد پایه و زمینه خوب برای(که). 3- حذف (را) از مصرع اول بیت سوم پس از(دانایی).
شاعر، از عناصر شعری برگرفته از قلمرو و خانوادۀ طبیعت همراه با هالهای از عزا و غباری از اندوه و ماتم به خوبی استفاده کرده است. از آن جمله است: محاق، آفتاب، موجخیز، رواق سپهر، قله آتشفشان، شراره، شاخ دانایی، درخت دانش، برگ، باغ لاله، ناشکفته گل، شاخه. از لحاظ هماهنگی در محورهای افقی و عمودی، شعری است یکدست و محکم. انتخاب بحر «مَفاعِلن فَعلاتُن مَفاعلُن فَعلُن» برای کاربرد و استفاده از واژگان و عناصر منتخب و موردنظر شاعر، مناسب بوده است. شاهدی را که برای همان نظر (که در مقدمه شعر آمد؛ یعنی وجود روح و زبان حماسی حاکم و غالب بر شعر) میتوان استخراج کرد، بیت زیر است:
چه شد که عالم اسلام سوگوار افتاد براق عرصۀ اشراق بیسوار افتاد
در این بیت؛ تعابیر براق، عرصه و بیسوار افتاده، بیشتر در قلمرو حماسه و رزم و آوردگاه، کارایی دارد که شاعر با انتخاب کلمه اشراق در میان این عناصر واژگان، در واقع به نوعی تجربه و آزمون دست زده است و با پیوند بین شبکههای کلمات، هم برای آفرینش تعابیر جدید و هم برای زبان جدید تلاش کرده است. به لحاظ توان شاعر در گردآوری عناصر مختلف و تقویت محورهای شعری و به گزینی واژگان برای بیان هر چه قویتر مفاهیم موردنظر، بسیار قوی است. پیام اصلی شعر در یک کلمه؛ (سوک) رحلت جانگداز امام است.
چه شد که عالم اندیشه سوگوار افتاد براق عرصۀ اشراق بیسوار افتاد
فقیه فاتح اسرار را چه پیش آمد که در محاق افق آفتاب تار افتاد
قلندران قدر را ز موجخیز قضا به غرقه گاه فنا عاقبت گذار افتاد
از این مصیبت سنگین، خمید قامت غم جهان به سوگ نشست و زمانه زار افتاد
نوشت خامۀ تقدیر بر رواق سپهر که روح حادثه زین داغ، بیقرار افتاد
هزار قلۀ آتشفشان برآرد سر ازین شراره که در جان روزگار افتاد
زمانه به زانوی غم سرنهاد زین ماتم زمین ز سینه برون، داغش آشکار افتاد
شکست دست اجل، شاخ سبز دانایی درخت خرم دانش، ز برگ و بار افتاد
به باغ لاله هزاران هزار مینالند که ناشکفته گل از شاخه، صد هزار افتاد
توان صبر نباشد در این عزای عظیم که اشک حوصله از چشم انتظار افتاد
«شوق وصل»، نام غزلی است سرودۀ «محمد کاظم یوسف پور» که به جهت کاربرد تعابیر شاعرانه نسبتاً پربار است. به لحاظ روانی و جا افتادگی عناصر شعری و یکدستی در محورهای افقی و عمودی نیز توفیق رفیق راه شاعر بوده است. بهترین و خوشترین عناصر و مفردات شعر بدین قرار است: سرو سر بلند، دلشاد، چشم روزگار، اشک داغ، آسمان پاک، وفا، بیداد، دست روزگار، تقوا، زهد، داد، بادۀ حضور، خراب، آباد، وعدۀ شیرین، شوق وصل، روح، تن دوران، تن خرداد، طوفان روزگار، سینه زمانه، فریاد، خیال خوش،...
در بیت زیر، آمیختگی عناصر عرفانی و کاربرد صنعت تضاد و نوع قَسَمی که به کار برده است، این بیت را از سایر ابیات قویتر و پربارتر کرده است:
جانم فدای چشم تو، کز بادۀ حضور ما را خراب کرد و خود آباد میرود
از یک طرف جانش را فدای چشم امام(ره) کرده است، از طرف دیگر خرابی خویش را از باده حضور دانسته و بادۀ حضور را برای آن چشم کارساز دانسته است. میتوان گفت به تعبیر دیگر، چشمان امام را در نقش بادۀ عرفانی خراب کننده تصور کرده است. نکته شاخص دیگر شعر، کاربرد «خرداد» به عنوان قافیه شعر است و تصور تن برای خرداد که این کار را در پناه تجویز مردمنمایی، یا جانبخشی یا «شخصیت دهی» انجام داده است. چون امام عزیز(ره) در خردادماه دار فانی را وداع گفتند، شاعر از این تناسب حداکثر استفاده را کرده و چنین گفته است:
او روح بود و در تن دوران دمیده بود جان است این که از تن خرداد میرود
البته، ارتباط دو مصرع، مفهوم موردنظر را تقویبت کرده است؛ زیرا اول میگوید امام(ره) مثل روحی بود که در تن دوران دمیده شده بود؛ یعنی جان روزگار بود، بعداً به این تعبیر کلی (روزگار) مهر تخصیص خرداد را میزند و میگوید این جان روزگار در خرداد بود که از تن دوران خارج شد. غیر از مورد و شاهد «تن خرداد و تن دوران»، شاعر در موارد دیگری هم از تجویز تشخیص استفاده کرده است. از آن جمله است: چشم روزگاری، ای آسمان پاک به حرمت نظاره کن، دست روزگار، سینه زمانه،...
به ترتیب: در چشم روزگار، شاعر با کاربرد یک تعبیر تجریدی یا استفاده از اضافه استعاری، روزگار را شخصی تصور کرده است که دارای چشمی است و از دیدگانش اشک داغی سیلوار جاری است؛ در آسمان پاک هم به همان طریق برای آسمان چشمی تصور کرده است و به او تذکر میدهد که با احترام و حرمت ناظر این صحنه باشد و در دو ترکیب استعاری دست روزگار و سینه زمانه هم روزگار را شخصی دارای دست و زمانه را دارای سینه فرض کرده است. استفاده از کلمههای «شیرین و فرهاد» در یک بیت، تلمیحی است به داستان غنایی شیرین و فرهاد. اگر چه شاعر کلمه «شیرین» را به نام شخص به کار نبرده است، بلکه با حالت ایهامگونه از آن استفاده کرده است. بدین معنی که شیرین هم با فرهاد در مصرع بعد رابطه دارد و هم در نقش وعدۀ شیرین، کارایی دارد.
اینک نمونه ابیات برای «تشخیص»:
از چشم روزگار، روان است اشک داغ آنگونه سیلوار که بنیاد میرود
ای آسمان پاک به حرمت نظاره کن این آرزوی ماست که بر باد میرود
فریاد از این زمانه که از دست روزگار تقوا و زهد و مردمی و داد میرود
بر سینۀ زمانه چو طوفان روزگار از سینۀ زمانه چو فریاد میرود
و تلمیح:
آیا کدام وعدۀ شیرین شنیده بود کاین سان به شوق وصل چون فرهاد میرود
نکته آخر که شاید جزء معایب و نقاط ضعف شعر محسوب شود، استفاده زیاد از روزگار و زمانه است در ترکیبهایی چون: چشم روزگار، فریاد از این زمانه، دست روزگار، از سینۀ زمانه، بر سینۀ زمانه و طوفان روزگار. استفاده از دو کلمۀ پرسش آنهم به طور متوالی، چندان لطیف و شاعرانه نیست، آن جا که گوید: آیا کدام وعدۀ شیرین شنیده بود. آخرین نکته پیرامون این شعر، کاربرد دو کلمه(زمانه و روزگار) است که فرق چندانی ندارند. شاعر از دست زمانه فریاد میکشد و در کنارش هم از دست روزگار. این امر دلیل بیدقتی شاعر در کاربرد عناصر و تعبیرهای شعری است. میتوانست بگوید: (فریاد زین زمانه کز دست جور آن) که در آن صورت، زمانه و روزگار را کنار هم نمیآورد.
این سرو سر بلند که دلشاد میرود از تن، روان ماست که آزاد میرود
از چشم روزگار روان است اشک داغ آنگونه سیلوار که بنیاد میرود
ای آسمان پاک! به حرمت نظاره کن این آرزوی ماست که بر باد میرود
از ما به جز وفای به پیمان نرفته بود بر ما چگونه این همه بیداد میرود
فریاد از این زمانه! که از دست روزگار تقوا و زهد و مردمی و داد میرود
جانم فدای چشم تو! کز بادۀ حضور ما را خراب کرد و خود آباد میرود
آیا کدام وعدۀ شیرین شنیده بود کاینسان به شوق وصل چو فرهاد میرود
او روح بود و در تن دوران دمیده بود جان است این که از تن خرداد میرود
بر سینۀ زمان، چو طوفان روزگار از سینۀ زمانه، چو فریاد میرود
مثل خیال خوش اگر از چشم ما گریخت هرگز گمان مدار که از یاد میرود
«بیجمال تو دل آیینه و آب گرفت»، نام غزلی است از «زکریا اخلاقی» به لحاظ عناصر شعری و استفادۀ بسیار از واژگان خوش و دقت در منبتکاری کلمات، در پرتو خیال بارور، شعری است قوی. برای روشن شدن این مدّعا، مفردات و ترکیبهای ناب شعر را استخراج میکنیم: آینۀ صبح، مشرق ایمان، مشرق روحانی، نزهت چمن، نکهت انفاس، سبزی احساس، احساس بهاران، جنگل عاطفه، وسعت دادن دست، قوت زانو، زانوی درختان، رونق بازار، بازار تهجّد، دل سجاده، دل قرآن، نور دل شب خیزان، ستونهای سیهپوش، داغ جگرسوز فراق، در و دیوار غم آلود جماران، دل آینه، دل آب، نفس باد، باد پریشان، آتشین شدن نفس باد، سهمگین زلزله، کعبۀ عرفان، فلسفۀ عشق، گریبان چاک کردن، رشتۀ منظومۀ نورانی، منظومۀ شوق، کلبۀ احزان، آینۀ روز، رنگ شام غریبان، دلگیرترین شام، شب اندوه،...
یکی از خیال انگیزترین تصویرها در اثر کاربرد اجتماع اضدادی[1] است که در این بیت بین (فلسفۀ عشق) حاصل آمده است، زیرا بستر عشق، دل است و نردبان فلسفه، عقل.
سهمگین زلزله در کعبۀ عرفان افتاد چاک زد فلسفۀ عشق، گریبان بی تو
به لحاظ رنگ آمیزی و استفاده از عنصر رنگ این بیت قابل توجه است:
نزهت این چمن از نکهت انفاس تو بود زرد شد سبزی احساس بهاران بی تو
از لحاظ شبکه و خانواده عناصر شعری، بارورترین نمونهها را باید از خانواده طبیعت برشمرد، اتفاقاً بیشترین ترکیبهای تجریدی را هم از پیوند این شبکه ساخته است. از آن جمله: آینۀ صبح، مشرق ایمان، سبزی احساس، احساس بهاران، جنگل عاطفه، زانوی درخت، نور دل شبخیزان، دل آب، نفس باد پریشان، سهمگین زلزله، آیینۀ روز، شام غریبان، شب اندوه. به لحاظ رعایت هماهنگی و یکدستی در محورهای افقی و عمودی، شعری است خوش و یکدست. مثلاً در یک مصرع از جنگل عاطفه و پشتوانه دستان امام حرف میزند و در مصرع دوم از قوت زانوی درختان:
جنگل عاطفه را دست تو وسعت میداد میرود قوت زانوی درختان بی تو
یا در بیت دیگر، از آینه و آب و دل و آتشین شدن نفس باد، و پریشانی باد بدون حضور امام(ره) سخن میگوید. آمیختن و کار هم گذاشتن این عناصر، دلیل خوبی است بر کلمهشناسی و واژهگزینی شاعر:
بیجمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی تو
نمونهای برای بهترین توفیق او در به گزینی کلمات و عناصر شعری، آنجاست که این کلمات را در یک بیت گردآوری کرده و با پیوند و خوش نشینی این عناصر، بار عاطفی شعر را به حداکثر ظرفیت و توان خویش میرساند (نزهت، چمن، نکهت، انفاس، زرد، سبزی، احساس، بهاران) میگوید:
نزهت این چمن از نکهت انفاس تو بود زرد شد سبزی احساس بهاران بی تو
آخرین نکته این که شاعر برای یافتن زبان جدید، نالهها را با فعل دمیدن به کار برده است. ناله معمولاً با فعل سردادن، یا بلند شدن، یا برخاستن، کشیدن و کردن به کار میرود: «نالهها میدمد»، نوعی تلاش است برای خروج از نـُرم مستعمل و تکراری در قلمرو واژگان. این ظرافت و نکتهسنجی شاعر میتواند نوعی رستاخیز کلمات هم باشد. در بعضی از ابیات به لحاظ کاربرد کلمات مناسب و همخوانی (در جهت منفی) مراعات النظیرهایی به کار برده که در آن نیز نوعی تضاد و طباق هم نهفته است، مثلاً:
بی جمال تو، دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی تو
آب و آینه مراعاتالنظیرند و نیز آب و آتش و باد به لحاظ این که سه عنصر از عناصر اربعهاند مراعاتالنظیراند، اما در عین حال بین آتش و آب تضاد است و نیز بین آتش و باد هم نوعی تضاد نهفته است. در همین بیت به لحاظی بین دل و آینه و آب نیز مراعاتالنظیر است.
اینک شعر زکریا اخلاقی:
تیره شد آینۀ صبح درخشان بی تو تار شد مشرق روحانی ایمان بی تو
نزهت این چمن از نکهت انفاس تو بود زرد شد سبزی احساس بهاران بی تو
جنگل عاطفه را دست تو وسعت میداد میرود قوت زانوی درختان بی تو
چه شود رونق بازار تهجد پس از این چه رسد بر دل سجاده و قرآن بی تو
نالهها میدمد از نور دل شبخیزان از ستونهای سیه پوش شبستان بی تو
ضجهها میزند از داغ جگر سوز فراق در و دیوار غم آلود جماران بی تو
بیجمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی تو
سهمگین زلزله در کعبۀ عرفان افتاد چاک زد فلسفه عشق، گریبان بی تو
پاره شد رشتۀ منظومۀ نورانی شوق گشت آفاق همه کلبۀ احزان بی تو
من چه گویم که چسان آینۀ روز گرفت رنگ دلگیرترین شام غریبان بی تو
کاش پیش از شب اندوه سفر میکردیم تا نبودیم در این باغ، غزلخوان بی تو
«بر موج نور» نام غزلی است عاطفی از «کاووس حسن لی». ویژگی بارز این شعر، روانی و سلاست و زلالی و بیپیرایگی آن است. با وجود نبود تعابیر و واژگان بسیار و کمبود کاربرد عناصر گوناگون شعری، باید گفت اثری است ارزشمند. استفاده بسیار شاعر از پرسش و طرح ابهامآمیز و حیرتزدۀ چگونگی و چرا رفتن؛ موجب غنا و سرشاری شعر شده است. مثلاً در مصرع دوم بیت اول میگوید: «کجا میبرندم، کجا میبرند؟» در مصرع دوم بیت دوم میپرسد: خدایا خدایا چرا میبرند؟ در مصرع اول بیت چهارم میگوید: کجا ای حقیقت ترا بنگرم؟ در مصرع اول بیت پنجم میپرسد: چه پیش آمده است آفتاب مرا؟ در مصرع اول بیت هفتم از علت این که خاک آن عزیز را برای شفا میبرند سؤال میکند: چه کردی که تو را ای عزیز؟ غیر از این پرسشهای متوالی و مکرّر، در سایر ابیات نیز تحیّر و شگفتی، پشتوانه مناسبی شده است برای همان پرسشهای بیجواب و سؤالهای حیرتزا. مثلاً در مصرع اول بیت هفتم با چگونگی تشییع دریایی از نور چنین شگفتزده برخورد میکند:
شگفتا که دریایی از نور را چنین بر سر دستها میبرند
در بیت اول این غزل عاطفی، کاربرد «تمام مرا میبرند» بسیار شاعرانه و جدید است؛ زیرا اگر میگفت جان مرا میبرند یا دل مرا میبرند، یا امید مرا میبرند و تعابیری از این گونه، قطعاً از کارایی و وسعت و فراگیری «تمام مرا میبرند» برخوردار نبود؛ زیرا «تمام» در اینجا میتواند دل و چشم و جان و امید و سایر امور و توانها را حتی جسم را هم که در مقابل و مقایسه با جان و روح، چندان اعتبار و ارزشی ندارد شامل شود، البته شاعر در بیت دوم، گویا از آن «تمام» روی یک قسمت یا جزء یا اعضاء دست میگذارد و آن دل است و چنین میگوید:
مرا غیر از این دل نصیبی نبود خدایا خدایا چرا میبرند
در بیت پایانی این غزل نیز تعبیر «دل» را برای امام به کار میبرد:
خدایا! تمام مرا میبرند کجا میبرندم، کجا میبرند؟
دریغا، بهاران این باغ را به گلزار آلالهها میبرند
کجا ای حقیقت تو را بنگرم از این پس که آیینه را میبرند
چه پیش آمده است آفتاب مرا که بر شانههای عزا میبرند
شگفتا که دریایی از نور را چنین بر سر دستها میبرند
چه کردی که خاک تو را ای عزیز از این پس برای شفا میبرند
سزاواری ای دل، که بر موج نور تو را تا به عرش خدا میبرند
غزل «خانۀ خورشید»، اثر «مصطفی محدثی خراسانی» با زبانی بارور و جدید و با برخورداری از واژگان و عناصر شعری خوب با وجود کوتاهی، از احساس و غنا و عاطفهای بسیار و بلند سرشار است. روانی و یکدستی شعر، ویژگی چشمگیر و بارز این غزل است. شاعر کلماتی از خانواده و شبکه مرسوم و متداول زبان را در شعر به کار برده و در انتخاب و جایگزینی کلمات، توفیقی چشمگیر نیز داشته است. از آن جمله است: پرچم، انتخاب، تمجید، پای درس چشمها نشستن، امتحان دادن و تجدید بودند، درسخوان، کتب، خشکسالی، عید، عزا، و... تعابیر چشمگیر و تجریدی این شعر عبارتست از: پرچم توحید، خانۀ خورشید، لحظههای انتخاب، سینۀ تردید، درس چشمها، مکتب تجرید، هجوم خشکسالی، دست سبز، آخرین امید، و...
غزل، به لحاظ هماهنگی در محورهای عمودی و افقی، بسیار موفق بوده است. برای نمونه به پیوند و ارتباط مصراعها با یکدیگر توجه کنید: در مصرع اول سخن از پای درس حاضر شدن است، آن هم پای درس چشمهای امام، تازه نه یک دانشآموز یا دانشجو یا طلبه، بلکه آفتاب به عنوان شرکت کننده در این درس حاضر میشد و عجیب بود که آفتاب هم در امتحان درسهای چشم های امام قبول نمیشد و به گفتۀ شاعر هر بار که امتحان میداد تجدید میشد! در استفاده از این عناصر و جا به جا کردن نرم عادی و مرسوم زبان و به هم زدن عادت ذهنی. موفق است و نیز در دستیابی به زبان جدید و کشف دریچهای نو به روی کلمات؛ زیرا عادت مرسوم این است که استاد و مدرس یک انسان است و شاگرد و دانشجو و طلبه هم انسان دیگر و در کلاس درس هم یکی از رشتههای مختلف علوم تدریس میشود؛ ولی در این شعر به چشمهای امام نقش کلاس درس داده شده است؛ مدرس هم چشمان امام(ره) است و دانشآموز هم آفتاب است و بعد از آن هم نتیجۀ نه چندان رضایتبخش امتحان که تجدیدی همیشۀ آفتاب است.
در بیت دیگر نیز شاعر از این موضوع (تم)[2] استفاده کرده و بازتاب (موتیو)[3] این تِم را از امور تجریدی انتخاب کرده است:
نیمه شبها روح در نزدت به شوق درسخوان مکتب تجرید بود
موضوع و درون مایه اصلی، آموزش و درس خواندن است؛ اما تشکیل کلاس تخیلی آن هم کلاس «تجرید» و انتخاب شاگردی به نام(روح)با شوق و اشتیاق تمام، همگی بازتابها و موتیوهای این تعلیم و تعلم است. ضمناً کاربرد کلمه روح و نام مبارک امام(روحالله) نیز قابل توجه است. در بیت دیگر، شاعر مبارزه امام با شب و ظلمت و جهل و اختناق را با تیغ زدن امام بر شب تصویر و تبیین کرده و میگوید: ما که جای خود داریم،به این یورش موفق و شبشکنی و ظلمتستیزی امام(ره) حتی نور هم تمجید فرستاده، افتخار میکند. استفاده کنایی و ایهامی از شب، تیغ و نور موجب تقویت تصویر و نیز غنای معنایی شعر شده است.
تیغ چون بر شب زدی ما جای خود نور هم آن لحظه در تمجید بود
شاعر، قدرت خارقالعاده امام(ره) را در انتخاب و عمل در قالب بیتی لطیف و زلال بیان داشته است. ارادۀ محکم و تصمیم قاطع امام نه تنها همیشه موجب تحیر و تعجب اطرافیان و نزدیکان، بلکه بارها موجب شگفتی تمام جهانیان میشد. از جمله فرمایشات تاریخی و سرنوشت ساز امام به موارد و شواهد زیر میتوان اشاره کرد: «شاه باید برود» یا «اگر این جنگ بیست سال طول بکشد آنرا ادامه خواهیم داد» یا حکم قاطع و فتوای الهی و پیامبر گونه امام مبنی بر مرتد و مشرک بودن و مهدورالدّم بودن سلمان رشدی با وجود ناخوشایندبودن برای غربیها و مستکبران در مورد فتاوای مهم و دور از انتظار، (افرادی واقعاً امام را نشناخته بودند) که از آن جمله است: اعزام جوانان به جبهه، موسیقی، شطرنج، استفاده از بعضی از ماهیها و حضور زنان در اجتماع و انتخابات و... شاعر آن عزم جزم و مصمم را چنین یادآور شده است:
دستهایت پرچم توحید بود چشمهایت خانۀ خورشید بود
عزم تو در لحظههای انتخاب خنجری در سینۀ تردید بود
تیغ چون بر شب زدی ما جای خود نور هم آن لحظه در تمجید بود
پای درس چشمهایت، آفتاب هرچه میداد امتحان تجدید بود
نیمه شبها روح در نزدت به شوق درسخوان مکتب تجرید بود
در هجوم خشکسالی باغ را دست سبزت آخرین امید بود
بی تواای خورشید هر عیدی عزاست ای که با تو هر عزایی عید بود
بازتاب ارتحال حضرت امام (س) در قالب غزل که به مناسبت سالگشت ارتحال حضرت امام(س) تقدیم می شود بخشی از اصل مطلب می باشد برای دسترسی به تمامی مطلب به پرتال پژوهشی و اطلاع رسانی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) رجوع فرمایید با تشک
نظرت را بنویس
میم - عین - کاف
دوست من سلام یک ایراد تایپی امام خمینی (س)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ غلطه به نظر من امام خمینی (ره)