در فقدان استاد حسین قندی و فراموشی دنباله دار ما / ستاره ای سوخت، وقتی همه خواب بودیم
الهه رامشینی :
بی گمان متن ها همیشه از حاشیه ها پررنگ تر نیستند گاهی حاشیه های یک اتفاق تلخ تر از متن و از اصل آن عمیق تر و برنده تر است و روح و جان آدمی را خراش می دهد.
متن اصلی که پنج شنبه بر روی تمام خبرگزاری های کشور نقش بست این بود " حسین قندی روزنامه نگار فقید سبزواری و مرد تیترهای ماندگار درگذشت"
خبر دردناکی بود، اما دردناکتر از این فقدان، حاشیه ی غمناک این خبر یعنی گمنامی این مرد بزرگ در زادگاهش سبزوار بود و اینکه کمتر کسی از مسئولین و مردم در سبزوار او را می شناخت ویا می دانست، او انسان فرهیخته ای بود که جوانیاش را در راه اعتلای حرفه خبرنگاری و روزنامهنگاری کشور گذاشت و سالهای مفید عمرش را مشغول نگارش کتابهایی بود که این روزها در دانشکدههای علوم ارتباطات تدریس میشود، کسی خبر نداشت که استاد غریبانه و در بیخبری دوران بیماری چندین ساله را طی کرد و پس از درگذشت او بود که، سیل پیامهای تسلیت به سوی خانواده اش جاری و خبر مرگش تیتر صفحه اول اکثر روزنامهها شد.
اما آن روزها که این استاد اکثر روزنامهنگاران پایتخت نشین، با بیماری سخت آلزایمر مبارزه میکرد و در مواجهه با خانواده و دوستان تنها به لبخندی تلخ قناعت می نمود و هیچکس را به یاد نمیآورد، کسی از همشهریان و مسئولین زادگاهش به خود زحمت نداد که به عیادتش برود و احوالی از او بپرسد و یا پای صحبت خانواده اش بنشیند و مشکلات زندگی آنها رادریابد.
البته شاید هم نباید جز این انتظاری داشت؛ ما مردمی هستیم که همواره مردگان را ارج می نهیم و بر زندگان می تازیم و حال نیز نشسته ایم در سوگ بزرگ مردی که از وزیر و رئیس مجلس و بزرگان علم و فرهنگ و ارتباطات همه برای نبودنش افسوس می خورند و پیام تسلیت می فرستند و ما در شهرش سبزوار، اصلا نمی دانستیم که قندی کیست و همه دانستنی هایمان از او، پیشینه و سوابق فراوانش محدود به چند خطی شد که بعد از درگذشتش در خبرگزاری های مختلف خواندیم و درد اینجاست که باز هم صدایی از مسئولین شهرمان نمی شنویم نه پیام تسلیتی از آنها حواله شد و نه درصدد برپایی مراسم بزرگداشتی بودند و سکوت تنها صدایی بود که از اردوگاه بزرگان نواخته می شد، انگار همه در این شهر به خواب رفته اند.
دریغ که هیچ گاه قدر داشته هایمان را ندانستیم و نمی دانیم و شاید بهتر بگوییم هیچ وقت نتوانستیم و نخواستیم داشته های فراوان علمی و فرهنگی این خطه را از بالقوه به بالفعل برسانیم و تنها در مواقع نیاز و اضطرارشخصی یادمان می افتد که شهرمان شهر همیشه بیدار تاریخ بود در ساحت دانستن، دیاری که امروز فرو رفته در سکوت و بی تدبیری به یاد می آورد فراموش شده ها را، فراموش کرده ها را ...
هنر گم می شود در این مرز بین بیم و امید، رمقی برای هنرمند نمی ماند با این گستردگی بیخیالی که پهن شده در سفره دل مردم دیارش، آسوده و بی توجه رد می شویم از کنار فقدان ها انگار نه انگار.
این حجم بیخیالی و بی تدبیری از آن روست که همیشه درگیر حاشیه ها و زد و بندهای منفعت طلبانه بوده ایم و اینگونه است که همواره کوچک را بر بزرگ ترجیح می دهیم و کسانی را بر مسند هنر تکیه دادیم که دغدغه هایی غیر از هنر در سر می پروراندند و به این طریق بود که به راحتی هنرمندان و اندیشمندان بی نظیر خود را یا به فراموشی سپرده ایم یا با برچسب زدن به آنها خودمان را تافته ی جدابافته ای دانستیم و جالب اینکه اکثر اوقات به بیراهه رفتیم و خودمان فهمیدیم اما عبرت نگرفتیم و حال مانده ایم حیران و همگی چشم به آینده مبهم فرهنگ و هنر این دیار دوخته ایم آینده ای که نمی دانم چند استاد قندی دیگر درآن باید در بستر بیماری و فراموشی جان بدهند تا مسئولین شهرمان از کارهای کوچک، و بعضاً بی سرانجام خود دست بردارند و حرکتی واقعی و حقیقی برای اعتلای فرهنگ، هنر و تکریم هنرمندان و نام آوران شهر انجام دهند.
نمی دانم شاید می خواهم کورسوی امید را در دلم زنده و بیدار نگه دارم و بگویم به امید روزهای بهتر و روشن تر برای هنر و فرهنگ شهرمان اما از قدیم گفته اند کسی که در خواب است را می توان بیدار کرد اما بیهوده است تلاش برای بیداری کسی که خود را به خواب زده و حال این روایت شهر من است زندگی می کنیم اما با چشمان بسته، خلاصه کلام اینکه ستاره ای سوخت وقتی همه خواب بودیم...
برای مطالعه نوشته های بیشتر از همین نویسنده هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.