ملاقات با امام زمان (عج) در سبزوار

به مناسبت نهم ربیع الاول سالروز آغاز امامت حضرت مهدی موعود (حج)

ربیع الاول یکی از ماه های پرخیر و برکت برای مسلمانان به ویژه شیعیان است که تعدادی از مهمترین رویدادهای تاریخ اسلام و تشیع در آن به وقوع پیوسته است.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، علاوه بر ازدواج پیامبر مکرم اسلام با حضرت خدیجه (س) در دهم این ماه و ولادت نبی عظیم الشأن اسلام و فرزند گرانقدرشان  امام جعفر صادق (ع) در هفدهمین روز ازاین ماه، آغاز امامت حضرت ولی عصر(ع) نیز در نهمین روز از ماه ربیع الاول، واقع شده است که مسلمانان و به ویژه شیعیان اکثر این مناسبت ها را همه ساله جشن می گیرند.

امام زمان(عج) در حالی در نهمین روز از ماه  ربیع الاول سال 260 هجری قمری، امامت خود را آغاز کرده ، که در آن تاریخ تنها 5 سال سن داشته و از نظر عموم مخفی بوده است.

به گونه ای که ارتباط با ایشان در ابتدا، عمدتا از طریق برخی وکلای  امینی که مشخص شده بودند، میسر بود و سپس  در طول صدها سال حیات ایشان، آن حضرت فقط با عده معدودی از علما و یاران با وفای خود در هر عصری ملاقات کرده است. از این رو حضرت مهدی موعود(عج) را به خورشید پشت ابر تشبیه کرده اند.

یکی از ملاقات هایی که توسط علما با امام زمان (عج) انجام شده، در دارالمومنین سبزوار کهن شهر شیعه ایران به وقوع پیوسته است.

پایگاه اطلاع رسانی  حوزه، در خلال انتشار مطلبی مفصل، چگونگی ملاقات حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تقی بافقی با حضرت ولی عصر در سبزوار را به شرح زیر  توصیف  کرده است:


«از کسانی که خدمت آن بزرگوار مشرف شده اند و ظاهرا مکرر هم خدمت آن حضرت می رسیدند، مرحوم حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تقی بافقی هستند ...»

«... یکی از داستانهایی که در کتاب گنجینه دانشمندان از آقا شیخ محمد تقی بافقی نقل کرده اند این است: ایشان فرموده بودند: من یک زمانی تصمیم گرفتم پیاده ازنجف به مشهد برای زیارت علی ابن موسی الرضا (ع) بروم، آن زمان هم راهها ناامن و خیلی هم دشوار بوده، به خصوص با پای پیاده، خیلی هم طول می کشیده، بالاخره وارد مرز ایران می شوند، هوا هم خیلی سرد بوده و برف آمده بوده، طرفهای عصر به یک جایی می رسند که یک قلعه ای بوده و می شد شب را آنجا استراحت بکنند.

قهوه خانه ای بوده و تصمیم می گیرند و می گویند دیگر عصر است، نمی شود برویم، به منزل بعدی که نمی رسیم، خوب است همینجا ستراحت بکنیم و صبح به حرکتمان ادامه بدهیم.

وقتی وارد آن قهوه خانه می شوند، می بینند یک عده ای از این جوانهای هرزه، لاابالی، آنجا نشسته اند و دارند قماربازی می کنند . قیافه ها هم طوری بوده که آقا شیخ محمد تقی می بینند، امر به معروف و نهی از منکر اینجا هیچ اثری ندارد و چه بسا جان خودشان هم به خطر بیفتد، اما از طرفی هم دیدند اصلا جای ایشان آنجا نیست، اما بیرون هم هوا سرد بوده و برف نشسته بوده .

همینطور ناراحت و متحیر، در فکر بودند که چه بکنند، ایستاده بودند همینطور بیرون قهوه خانه و در فکر رفته بودند که چه بکنند ناگهان کسی از پشت سر آقا را صدا می زند: آقا شیخ محد تقی، بیا اینجا، جای شما آنجا نیست . رویشان را برمی گردانند می بینند یک آقایی قدری آنطرف تر زیر یک درخت سبز - در زمستان یک درخت سبز! - نشسته اند و دارند ایشان را صدا می زنند . می رود به طرف آقا می روند سلام می کنند، می بینند که فضای دور آقا اصلا برف نیست . زمین هم خشک است; اصلا مرطوب هم نیست و هوا هم سرد نیست . هوا به اندازه ای معتدل است که حتی روانداز هم نیاز نیست . هوا معمولی است آنجا . اما این طرف هوا سرد است .

خیلی خوشحال می شوند و با قرائنی، حضرت را می شناسند می فهمند که آقا خود حضرت ولی عصر (ع) هستند . شب تا صبح را خدمت آقا می مانند، صبح هم نماز صبح را می خوانند و آقا می فرمایند دیگر حرکت کنید من باید بروم از آقا تقاضا می کنند که اگر می شود می خواهم همراه شما باشم .

حضرت می فرمایند: تو نمی توانی همراه من باشی . می پرسند که پس باز می توانم خدمتتان برسم، می رسم یا نه؟ حضرت می فرمایند در این سفری که دارید می روید مشهد، در دو جای دیگر می آیم، یکی در قم، یکی هم نزدیک سبزوار . این را حضرت می فرمایند و یک مرتبه غائب می شوند .

آقا شیخ محمد تقی بافقی خیلی خوشحال حرکت می کنند این مسیر را دو سه شبانه روز حدودا باز طول می کشد تا می رسند به شهر قم . سه شبانه روز در قم می مانند و بنابر وعده ای که حضرت داده بودند انتظار می کشند، روز دوم، می بینند نه، خبری نشد . بالاخره چون تصمیم گرفته بودند بروند به طرف مشهد حرکت می کنند و از قم بیرون می روند و همینطور در افکار خودشان غوطه ور بودند که خوب آقا به من وعده داده بودند که به قم می آیند . تا نزدیک سبزوار حدود یک ماه طول می کشد . نزدیک های سبزوار باز وعده دوم بوده، آن افکار شروع می کند دوباره در ذهن ایشان آمدن که حضرت وعده داده بودند در قم نیامدند، اینجا هم که نزدیک سبزوار است، پس چه شد؟

یک مرتبه صدای پای اسبی از پشت سر می شنوند . رویشان را برمی گردانند، می بینند آقا هستند . آقا ابتدا سلام می کنند و آقا شیخ محد تقی جواب می دهند و باز همراه آقا می شوند، از آقا سؤال می کنند که شما وعده داده بودید که در قم هم بتوانم شما را زیارت بکنم؟ حضرت می فرمایند که آمدم در قم آن لحظه ای که بیرون حرم حضرت معصومه (س) یک خانمی اهل تهران آمده بود از تو مسئله ای سؤال می کرد و تو سرت را زیر انداخته بودی نگاه نمی کردی و داشتی جواب آن خانم را می دادی; آن لحظه من آنجا بودم و شما به من توجه نکردی . من آنجا بودم . این یکی از جریاناتی است که از مرحوم آقا شیخ محمد تقی بافقی نقل شده است .»

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

مالیاتی که به خاطر امام رضا(ع) بر مردم سبزوار بخشیده شد

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما