حاشیه نگاری برای یک مرگ مغزی توسط امیراحسان دولت آبادی شاعر و وکیل سبزواری

امیراحسان دولت آبادی شاعر غزلسرای سبزواری است که هرچند بیشتر شهرتش در این شهر به واسطه فعالیت های ادبی اوست ،  اما چند سالی است که پس از گذراندن تحصیلات در رشته حقوق ، به شغل وکالت مشغول شده است.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه این شاعر و وکیل جوان ، به تازگی پرونده سانحه رانندگی و مرگ مغزی یک دختر نوجوان سبزواری را برعهده گرفته است که خانواده آن مرحوم در اقدامی خدا پسندانه اعضای او را به بیماران نیازمند اهداء کرده اند.

دولت آبادی در همین راستا چند روز قبل در صفحه فیسبوکش مطلبی انتقادی را منتشر کرده است، که اسرارنامه در ادامه به بازنشر آن می پردازد:

 

امیراحسان دولت آبادی:

سلام .

چند روز پیش خواهر دوستم توی جاده شمال تصادف کرد، 11 سالش بود؛ پریروز تو بیمارستان امام خمینی تهران مرگ مغزی شد و پدرش اعضاش رو اهدا کرد...
خانواده فقیری نیستند اما خونشون پایین ترین نقطه ی شهر سبزواره. پدرش کارگری میکنه و زمستون ها با یه گاری باقالی میفروشه، امروز هم که دخترش رو تو یه گوشه از مصلای سبزوار دفن کرد...
2 روز پیش من به چند تا از اعضای سایت های معروف خبری سبزوار این واقعه رو خبر دادم ، انتظار داشتم از مراسم امروز [چهارشنبه 4 خرداد] خبری تو سایتشون باشه لا اقل اگه مسولین شهری قرار نیست بیایند یه پلاکارد بفرستند ولی هیچ خبری نبود نه از سایت ها نه از مسولین -که البته مسولین زادگاه من که هیچ وقت خبری ازشون نیست-...
به نظر من این قضیه از خیلی از هیاهو های سیاسی شهر مهمتر بود... گاهی برای اصلاح مردان سیاست باید شرافت و مناعت طبع مردم رو بهشون یادآوری کرد...
همه این حرف ها رو فقط برای این یه جمله زدم... اگه اون مرحومه به جای اینکه پدرش یه کارگر ساده باشه یه وکیل یا پزشک یا قاضی بود بازهم این سکوت خبری شامل حالش میشد ؟
((پا برهنه که باشی هیچ چیز حسابت نمی کنند... حتی وقتی شریف ترین ادم شهر باشی))

 

در پایان تحریریه اسرارنامه امیدوار است روح مرحومه زهرا حسینی قرین رحمت و آرامش باشد و خدای منان به بازماندگانش صبر جزیل عنایت فرماید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

گزارش هفته نامه ستاره صبح از معضل حاشیه نشینی در سبزوار

نظرت را بنویس
comments

نورابادي سعيد

در زماني كه گوشها براي شنيدن و زبان براي ستودن و چشمها براي ديدن و دستها براي گرفتن و پاها براي رفتن و تن انسان براي فهميدن حقيقت راهي ندارد و به قولي هر روز وهر ساعت و دقيقه و ثانيه حقيقت را براي متامع خود ذبح شرعي كرده و حرام را حلال ، باطل را حق،نا صواب را صواب،مصلحت را حقيقت وانمود ميكنند آيا راهي براي درك حقيقت و درك حق دارند و مردمي كهاسسير نفسانيات روزمره زندگي شده و آرامش زندگي را به فراموشي داده و اصلا خود را فراموش كردهاند چه انتظاري داريم.اميد به روزي كه خود را دريابيم.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما