پدیده مدرک گرایی و معضلات ناشی از آن/ آب کم جو تشنگی آور به دست ...

آقای محمدابراهیم اکبری نویسنده سبزواری و عضو شورای نظارت بر نمایش شهرستان در جدیدترین نوشته خود که برای اسرارنامه ارسال کرده است به پدیده مدرک گرایی و معضلات ناشی از آن در زندگی اجتماعی و شخصی افراد ، نگاهی انداخته است.

وی طبق معمول با بیان یک داستان کوتاه زیبا و آموزنده در این زمینه ، مطلب خود را آراسته است.

مجله اینترنتی اسرارنامه در ادامه به انتشار این مطلب می پردازد:

آب کم جو !

 

آب کم جو تشنگی آور بدست                                        تا بجوشد آبت از بالا و پست[1]

 

از مصادیق آب جُستن ها در روزگار ما بحث مدرک گرایی هاست .دانایی چیزی است شبیه شیر بودن .هیچ شیری نیاز ندارد به اینکه گروهی از بیرون شیر بودن او را تایید نمایند . شیر شیر است اگرچه برایش شناسنامه ی موش صحرایی صادر شود . و بالعکس هیچ بوف کوری با جوازات بیرونی شاهین بینا نمی شود .

حضرت مولانا سلطان دانایی است با این حال  هیچ دانشگاهی برایش هیچ مدرکی صادر نکرده است .متاسفانه در روزگار ما فرم های اعتباری  از محتویات دانایی پیشی گرفته اند .

برای همین است که دنیای آرامی نداریم . همه چنگ می زنیم به ابزارهای اعتباری ،گواهینامه ها ، کرسی ها ، مدارک رنگارنگ و . . . بی آنکه آب حیاتی باشد برای به چنگ آوردن انواع جام ها با اشکال گوناگون ، با هم به رقابت بر خواسته ایم .یادمان باشد اگر جهت مقصد را در نیافته باشیم هرچه  پر شتاب تر حرکت کنیم از مقصد جداتر و دور تر می افتیم .

تا شتابان در ضلالت می شدم                    هر دم از مطلب جداتر می بدم [2]

به امید روزی که خردورزی کار و کسب همه ی ما باشد .درپایان از سپاه دانشتان دعوت فرمایید به تماشای این تابلو نفیس مربوط به قرن هفتم بنشینند :

کاری ز درون جان تو می باید              کز عاریه ها ترا دری نگشاید

یک چشمه ی آب از درون خانه          به ز آن جویی که آن ز بیرون آید [3]

 

*      *      *

 

زامبی بیماری ها ریخته بودند سرش . پدرم ( روستایی خوش قلب ، از آن دسته آدم ها هر چند درس نخوانده ، سنگ زیر بنا درکشان بالاست ) . دوسال تمام نهلی [4] ناله ها و دردمندی های مادرش را در چهار گوش اتاق نشیمن مان جابجا کرد و آه نگفت .

عمویم ده سال از پدرم  کوچکتر ، ساکن تهران ، دکتر فلسفه ، سخنور پر مشغله و ...

علاقه ای به روستا نداشت.از آخرین تماس پدرم با برادرش در تهران خاطره ی خوبی ندارم .

(( برادر جان دکترها مادر را جواب کرده اند ،هر طور شده خودت را برسان ، به یک حال نیست حواسش هم که یکدم جمع می شود به قاب عکس ات  نگاه می کند و می گرید .دلتنگه دوست دارد پیشش باشی )).

نمی دانم عمویم پشت تلفن چه گفته بود که پدرم با عصبانیت گوشی را سر جایش کوبید و شروع  کرد غرولند کردن . سمینار سمینار . . .  !آخه لاکردار بی احساس! تو یک مادر که بیشتر نداری... لا اله الله..

هیچ گاه پدرم را تا آن حد عصبانی ندیده بودم .این آخرین تماس ، انبار پنبه  ای شد که چند روز بعد به چوب کبریت جمله ای  آتش گرفت . مادر بزرگم راحت شد  . عمویم به کفن و دفن اش نرسید . از راه که رسید یکراست رفت مسجد روستا برای مراسم ختم .

تقسیم ما ترک مادری که تنها دو فرزند پسر دارد نباید کار سختی باشد . قرار شد روز بعد از ختم چند نفر از بزرگ تر ها ،سر شب بیایند خا نه ی ما و کار تقسیم انجام شود . پدرم ساکت و آرام نشسته بود .

جلسه با آبروداری پیش رفت تا اینکه زن عمو شاید  به قصد دل جویی از پدرم صحبتی در انداخت .

  • آقا ملا حسن   !  هم خدا و هم مردم می دانند دوسالی که خدا بیامرز زمین گیر شده بود همه ی زحمت ها و پرستاری ها روی دوش شما بود . یک بار هم نشد ابراز کنی و چیزی از ما بخواهی .

دیروز هم که بالای منبر یکسره از دکتر تعریف و تمجید شد ، کار درستی نبود . ارزش کار شما . . . .

عمویم پرید داخل حرف هایش

خوب طبیعی است  ! برداشت جامعه از آدم با سواد و بی سواد فرق می کند.

شعله در انبار پنبه ی کدورت افتاد .پدرم دست از دهان برداشت ، خودش نبود ، شروع کرد به . . .

  • ((برادر جان اینجا خودمانیم ! چه بدبختند آنهایی که مجبورند پای درس تو بنشینند تواصلا طبیعت سرت می شود    !؟تو بردار مثنوی هفتاد من کاغذ بنویس ! فکر کردی مهر مادر فرزندی داخل کاخذ پاره هاست !؟

این همه چریدی کو دنبه ات   !؟ کاش می آمدی مادر آرزو به دل نمی مُرد !یک سمینارکمتر!  به کجا بر می خورد !؟

نه برادر جان   !  طبیعت ،  مال ما بی سوادها است . از طبیعت شما فیلسوف ها  شلغم هم به عمل نمی آید . شما همه چیزتان مصنوعی است  . این را بفهم برادر جان  ! ))

مجلس مضطرب شد . زن عمو طرف پدرم را گرفت .  حاج محمد تقی  ( دایی پدرم ) بلند شد و عمویم را بیرون از اتاق برد تا با او صحبت کند .مادرم مثل همیشه ساکت بود . پای سماور چای می ریخت و گاهی با گوشه ی چارقدش ...

پایان داستان

 


 

توضیحات:

1 و 2 و3مثنوی معنوی جلال الدین محمد بلخی ( ملای روم)

4-در گویش خراسانی به معنی تشک می باشد.

نویسنده : محمدابراهیم اکبری

 

برای مطالعه مطالب بیشتر از همین نویسنده هم اکنون به آدرس موجود در بخش کوچه پس کوچه پیوندها در انتهای همین مطلب مراجعه نمایید.

 

برای مشاهده تصاویری از این نویسنده در بخش عکس نامه اسرارنامه هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

ویترین طلائی اسرارنامه

نظرت را بنویس
comments

محسن

چرا اقای اکبری ایجازی می نویسند بیشتر شرح بدهند ممنون
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما