به مناسبت روز بزرگداشت فیلسوف بزرگ شرق حکیم حاج ملاهادی اسرار سبزواری
حتی اگر نامش بر سردر دومین دانشگاه بزرگ و معتبر شمال شرق ایران1 در سبزوار نوشته نمی شد و حتی اگر آرامگاهش به جای قرار داشتن در باغی زیبا و مصفا در مرکز دارالمومنین سبزوار ریشه فرهنگی خراسان ، مانند بسیاری دیگر از بزرگان این آب و خاک در جایی دیگر و به شکلی مهجور قرار می گرفت و حتی اگر روز بزرگداشتش در ضمیمه تقویم کشور نیز ثبت نمی شد ، بازهم بعید بود فیلسوف بزرگ شرق ، دانشمند فرزانه و بزرگترین حکیم الهی سه قرن اخیر ایران پس از ملاصدرا که بسیاری از آثار او حتی دو قرن پس از وفاتش در مراکز علمی و دانشگاهی جهان اسلام موردتدریس و مطالعه قرار می گیرد ، در نزد صاحبان علم و معرفت به راحتی به دست فراموشی سپرده شود.
و اینک که طبق مصوبه دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور نام با عظمت این دانشمندبلندمرتبه از سال 92 در ضمیمه تقویم کشور ثبت شده است تا هشتم اسفند روز بزرگداشت وی باشد (منبع) ، به همین مناسبت که هنوز فاصله زیادی از آن نگرفته ایم2 ، اسرارنامه بنا دارد به انتشار مطلبی کامل در معرفی این فیلسوف بزرگ شرق بپردازد:
با این امید که درسال های آینده شاهد توجه بیشتر مسوولان فرهنگی و اصحاب رسانه دیار سربداران به این روز و برگزاری همایش های درخور شأنی برای مقام علمی و دینی حکیم اسرار باشیم.
مقاله مختصر زیر در معرفی حکیم حاج ملاهادی سبزواری ، چندی قبل توسط خانم "روجا پورفرج بیک زاده" دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی «واحد سبزوار» در روزنامه شرق منتشر شده است.
اسرارنامه در ادامه به بازنشر کامل این مطلب می پردازد:
پرتوی از کوکب «اسرار»
روجا پورفرج بیکزاده . دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی «واحد سبزوار»
محمّدحسن خان اعتماد السلطنه، حاج ملّاهادی سبزواری (مشهور به اسرار) را فیلسوف اعظمِ دوران و حکیمِ علی الاطلاقِ تمامِ ایران خوانده و نسبتِ او را با پادشاه وقت، همانندِ رابطۀ صدرالمتألّهین شیرازی (ملّاصدرا) با شاه عبّاس کبیر دانسته است.
وی در کتاب «المآثر و الآثار» آورده: «تاریخ ولادتِ حکیم حاج ملّاهادی سبزواری، «غریب» و مدّت زمانِ عمر شریفش، «حکیم» بوده است».
بنا بر نظام محاسبۀ ابجدی، دو واژۀ «غریب» و «حکیم»، بهترتیب، برابر با اعدادِ «1212» و «78» میباشند که نخستین عدد، ناظر به سال تولّدِ حاجی، و عدد دوم، مربوط به سالیان حیات او در این دنیاست.
آری! این فیلسوف نامدارِ عصر قاجاری، در 1212هجری قمری، قدم به عرصۀ وجود نهاده و در 1290 هجری نیز، چشم از جهان فروبسته است.
محمّد حسین فروغی، مدیر دارالطباعه و دارالترجمۀ ناصرالدین شاه، با عنایت به همین نکتۀ ظریف، میگوید: «سال میلادش «غریب» و مدّتِ عمرش «حکیم»/ شد ز غربت سوی قربت، آن حکیم گوشهگیر».
حاج ملّاهادی پس از ملّاصدرا، مشهورترین حکیم الهی در سه قرن اخیر است.
از او حدود 36 کتاب و رساله بر جای مانده است که از آن جمله میتوان به اسرارالحکم، اصول دین، اسرارالعبادة، الجبر و الاختیار، حواشی بر اسفار ملّاصدرا و هدایة المسترشدین اشاره کرد.
محمّد علی مدرّس تبریزی، صاحب کتاب ارزشمند ریحانة الأدب، بخشی از خاطرات ناصرالدین شاه قاجار در سفر به خراسان را عیناً نقل کرده است؛ او مینویسد:
سلطان صاحبقران در یکی از ایرانگردیهای خود به سال 1284 هجری قمری، هنگام عبور از سبزوار، دیداری عجیب و خواندنی با حاج ملّا هادی سبزواری داشته است. شاه، خودش مینویسد: «به هر شهری که وارد میشدیم، اهالیِ آن، حسب الوظیفه، به استقبال میآمدند و هنگام حرکتِ ما، مراسم مشایعت و بدرقه را معمول میداشتند. در سبزوار نیز همۀ بزرگان به استقبال آمدند. فقط حاج ملّاهادی که معروف بود همیشه به پیشواز مسافران میآید به دیدنِ ما نیامده بود. میگفتند او شاه و وزیر نمیشناسد. بسیار پسند کردم و گفتم: اگر او شاه نمیشناسد، شاه، او را میشناسد. بعد از تعیین وقت، یک روز حدودِ موقع ناهار، به خانۀ حاجی رفتم.
چون میدانستم ترتیبات مقرری سلطنتی، اسبابِ زحمتِ اهل علم است، فقط یک پیشخدمت همراهم بردهبودم و کس دیگری با من نبود. بعد از پارهای مذاکرات متفرّقه، به حاجی گفتم: خداوندِ عالَم، تمامیِ نعمتها را در حقّ من، تکمیل فرموده و هر نعمتی، شکری مناسبِ خود را لازم دارد؛ چنانکه شکرانۀ علم، تدریس و ارشاد عباد، شکرانۀ مال، دستگیریِ فقرا، و شکرانۀ قدرت و سلطنت، انجام حوائج آحاد مردم است.
از شما خواهش دارم مرا خدمتی محوّل فرمایید که با انجام آن، ادای شکر نعمت سلطنت را کرده باشم. حاجی، اظهار غنا و بیحاجتی کرد و اصرارِ من، مؤثّر نیفتاد. تا آنکه خودم تذکرش دادم و گفتم: شنیدهام شما یک زمین زراعتی دارید. خواهش میکنم برای آن، مالیات دولتی ندهید که اقلّاً به این خدمت جزئی، موفّق بوده باشم. حاجی در جوابم گفت: کتابچۀ مالیات دولتیِ هر ایالت، کمّاً و کیفاً یک صورتِ قطعی به خودش گرفته است. اگر من مالیات ندهم، ناچار، مقدارِ آن، از طرف اولیای امور، به سایر مردم، سرشکن خواهد شد و ممکن است یک قسمت از آن به فلان بیوهزن برسد و یا بر یتیمی تحمیل گردد. اعلیحضرت همایونی راضی نباشند که تخفیف یا معافیتِ مالیاتِ من، سبب آزار مردمان بشود. بهعلاوه، دولت، مخارج هنگفتی دارد که تأمین آن، وظیفۀ حتمی افراد ملّت است.ما با رضا و رغبت خودمان، این مالیات را میدهیم.
این را که شنیدم گفتم: بفرمایید ناهار بیاورند تا خدمت شما صرفِ طعام هم کرده باشم. حاجی، خادمِ منزل را امر به آوردنِ ناهار کرد. خادم، فوراً یک طبقِ چوبین با نمک و دوغ و چند تا قاشق و چند قرص نان، پیش ما گذاشت.
حاجی نخست آن قرصها را با کمالِ ادب بوسید و روی پیشانی گذاشت و شکرهای بسیار از ته دل بهجا آورد. سپس آنها را خُرد کرد و توی دوغ ریخت. یک قاشق پیش من گذاشت و گفت: شاها بخور که « نان حلال» است. زراعت آن، دسترنج خودم است.
من یک قاشق صرف کردم. دیدم خوردنش برایم دشوار است. بعد از اجازه، بقیۀ آن قرصها را به دستمالم بستم و به پیشخدمت دادم که موقع مرض و کسالتِ یکی از افرادِ خانوادۀ سلطنتی، از آن « نان حلال»، استشفا نمایند».
حاج ملّاهادی، کشاورزی میکرد و علاقه داشت خودش بذرها را بر خاک بپاشد و آنها را آبیاری کند. وقتی هم که گندمها را درو مینمود، وزنشان میکرد و زکاتشان را جدا میساخت و به حاجتمندان میداد. سپس دانهها را چند روز، روی زمین، رها میکرد تا پرندگان، سهمِ زمستانیِ خود را از آن به منقار گیرند و به آشیان ببرند. وقتی که آخرین پرنده را در حالِ دور شدن میدید، آنچه ماندهبود، جمع میکرد و به خانه میآورد.
کم خرج و قانع بود. عِلم را ابزار تفاخر و خودنمایی نمیکرد. کبر نمیورزید. دروغ نمیگفت و از ریاکاری و تزویر، دوری میجُست. زندگی حاجی در جهانِ پست و فرودین، به حضورِ بیگانهای شباهت داشت که از موطن اصیل و رفیع خویش دور افتادهبود.
او به فرمودۀ «کن فی الدنیا کأنّک غریبٌ» عمل میکرد و به اهل ایمان نیز توصیه مینمود تا در این تبعیدگاهِ غبارآلود، غریبانه روزگار بگذرانند و انس و الفتی را که سزاوار وطن حقیقی است، به سرای ناماندگار و عاریتی، ابراز نکنند. گمنام زیستیِ سهسالۀ وی در مدرسۀ علمیۀ کرمان، آن هم به عنوانِ خدمتکارِ طلّاب و نظافتچیِ بیت الخلا، واقعیّتی شگفتانگیز و افسانهآساست.
حاجی برخلاف استادنماهایی که حافظِ علماند، عامل به دانستههای حکمتآمیز خویش بود. او عیار ایمان خود به خدا را با حکمتجویی و فضیلتخواهی، بالا میبُرد و سخنِ «الحکمة ضالّة المؤمن» را پیوسته پیش نظر داشت.
از آنجا که سخن در نعت او سرآمدنی نیست، با چند بیت از قصیدۀ «ستایش اسرار سبزواری»، سرودۀ علیخان بسطامی، گفتارِ خویش را در یادکردِ مقام والای وی به فرجام میآوریم:
« ...خواهی متاع حکمت اگر آوری به دست/
با نقدِ جان، خرام به بازار سبزوار/
علمی که گفت در طلبش رو ولو به چین/
اینک عیان شدهست در «اسرار» سبزوار/
تا شخصِ او فلاحتِ حکمت شروع کرد/
بذرِ فلاح ریخت در انبار سبزوار/
از نورِ آن سراجِ منیرِ هدی و رشد/
چون روزِ روشن است شبِ تارِ سبزوار/
آن بحرِ بیکرانه چو اندر وی است نیست/
این قطرۀ مدیح، سزاوارِ سبزوار/
از فیض آن وجود مقدّس، هماره باد/
دادارِ سبزوار، نگهدارِ سبزوار»
منبع: روزنامه شرق
توضیحات:
1- دانشگاه حکیم سبزواری
2- اسرارنامه در روزهای بین آخر بهمن تا دهم اسفندماه جاری در حالت نیمه تعطیلی بود.
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید: