خوشه ای از باغ همیشه بهار شعر و ادبیات فارسی

عباس ملت :

سر زمین عزیزمان ایران از دیرباز شاهد خیل عظیمی از اندیشمندان  عارفان و شاعرانی بوده است که عظمت و شگفتی خلقت و طبیعت زیبا را در زمان های مختلف با کلک زرین و معجز آسای خود آنچنان تحریر و تقریری بر جا نهادند که نه تنها برای هر فرد ایرانی مایه افتخار و مباحات می باشد بلکه باعث بهت وحیرت همردیفا نشان در آنسوی مرزها ازاین همه تفکرات و رویاهای طلائی شده اند.
ادبیات باشکوه فارسی منظومه های عاشقانه زیادی دارد به عبارتی گلزار ادبیات فارسی پر از واژه های شیرین عارفانه و عاشقانه غزلیات پر محتوا و آنقدر شیرین که روح هر انسانی را با ترنم رویائی اش صیقل داده، گنجینه های ادب فارسی که در قالب غزل، چکامه، شعرو در آسمان لایتناهی ادبیات فارسی بوسیله ستایشگران و تصویر برداران از طبیعت شگفت انگیزتجلی نموده آن چنان در تار و پود و روح و روان شنونده تاثیر می گذارد که گوئی بر یال سترگ ابرهای سفید بر فراز رویاها و تفکرات شیرین و طلائی خود به پرواز در امده است.
تصاویر زیبا،گلهای الوان،ریاحین،انعکاس پرتو مروارید گون برفهای سفید بر ستیغ کوهها،زلالی آب در چشمه ساران،جذابیت و شادمانی رقص شکوفه ها با باد بهاری ، برگهای درختان با رنگ های افسانه ای شان در پائیز وپرواز قوهای سفید مظهر آزادی بر فراز برکه ها و تالاب ها ، این واژگان بس زیبا همگی ثروت ،مکنت و دارائیهای شاعران و عارفان محسوب می شوند.
هنر شعر گفتن و سرودن ، خود یک هنر بس ارزنده و ذی قیمت بشمار میرود پس شاعر یک هنرمند است که هنر او شعر سرودن می باشد،جا بجا نمودن لغات،هم وزن وهم قافیه در آوردن آنها وچیدن این کلمات پشت سر هم بصورتی که وقتی انسان این کلمات جا بجا شده را می خواند یک نوع احساس به او دست میدهد ،این احساس ممکن است شادی باشد که او را به وجد آورد و یا ممکن است حزن انگیز باشد و با عث غم و اندوه شود .
فصاحت ،شیرینی، روانی  وزین بودن و ایجاد و بوجود آوردن احساس در خواننده هنر شاعر است.
چند رباعی از شاعر ،عارف،و ریاضی دان غیاث الدین ابولفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری که اسرارشگفت  طبیعت و افلاک را با چه زیبائی خاصی بیان و میفرمایند.

اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب  تردد  خردمندانند                              

هان تا رشته خرد گم نکنی

آنان که مدبرند سر گردانن


هنوز آوای زیبا ودلنشین رباعیات ابوالسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ اواخر سده چهارم واوایل سده پنجم از آن سوی مرزها طنین انداز و آرامش بخش روح و روان شیفتگان و عاشقان شعر و ادب فارسی است. ،یک بیت شعر یک تصویر تابنده بهانه ای برای تمرکز وجاری شدن سیل اندیشه در ژرفای خیال.
اینهم چند رباعی از این عارف بزرگ:

 گفتم :چشمم..گفت به راهش می دار

گفتم جگرم  گفت پر آهش   میدار

گفتم که دلم   کفت چه داری در دل

گغتم غم تو گفت نگاهش می د ار

رباعی دیگر منسوب باین عارف عالیقدر.

ای دردل من اصل تمنا همه تو

وی در سر من مایه ی سودا همه تو

هر چند به روزگار در مینگرم

امروز همه توئی و فردا همه تو

 

ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منو چهری دامغانی متخلص به منوچهری ،شاعر یست با طبع لطیف ،خوش قریحه،بخشی عمر با برکتش را به مدیحه گوئی و چکامه سرائی ،مسمط ،پرداخته وبا ذوقی سرشار در توصیف و تشبیه به ویژه در وصف ناظر طبیعت نقاشی است که با کلک سحر آمیز خود تصاویری بدیع از مناظر و زیبائیهای این خلقت شگفت انگیز پیش دیدگان هر بیننده مجسم می سازد.
به واژه ها و عبارات بی روح دم مسیحائی میدهد و آن چنان تر کیباتی می سازد که گوئی عصاره زیبائی و کمال قرون و اعصار در آن گرد آمده است.از استادی ،چیره دستی ونیروی برخی از تشبیهات او از طبیعت زیبا تا کنون ادبیات کهن فارسی نظیرش را بخود ندیده است.

سر از البرز بر زد قرص خورشید 

چوخون آلوده  دزدی سر ز مکمن

بکردار     چراغ       نیم     مرده

که  هر لحظه  فزون گرددش روغن

خواجه حافظ شیرازی لسان الغیب چنین می فرماید.

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید

گفتم  که ماه من شو  گفتا اگربر آید     

گفتم زمهر ورزان رسم  وفا  بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
                                                  
 این هم کلامی موزون و شیوا در غالب غزل از فیلسوف شهیر حاج ملا هادی حکیم سبزواری متخلص به اسرار.

نه از لطف تو پیغامی نه از کلک تو تحریری 

نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری

نه پیکی تا فرستم سوی او،ای ناله امدادی

نه رحمی در دل چون آهنش ،ای آه ، تاثیری
    

ودر پایان سروده ای از نویسنده این مطلب:


 رویای شیرین                                  
    
 گفتمش  نازش کند  آخر  تو را  آواره ئی 

گفت دانم این سخن خواهم  شوم    بیچاره ئی

گفتمش از چه چو مجنون در بیابان مید وی           

گفت   تا  لیلی  شود پیدا   مگر در خانه ئی

گفتمش راه خرابات  است  کوی  میفروش              

گفت  تا  از لعل نو شین اش چشم  پیمانه ئی

گفتمش  بیراهه  رفتی کعبه  را  گم کرده ای              

گفت  جز محراب   عشق او  ندارم  خانه ئی

گفتمش   در بند و   زلفونش گرفتار  آمدی               

گفت  با رویای  شیرین اش  شوم  آزاده ئی

گفتمش دریا خروشان است  ساحل  نا پدید              

گفت  با  امواج   گیسویش   بسازم   لانه ئی

گفتمش دلدادگان آوای  خوش  سر  میدهند              

گفت   گردم  همنوا  شاید   رسد   دلداده ئی

گفتمش فرزانه شو کسری ز بد دوری گزین             

گفت  با کر دار نیکو  سازمش   فر زانه ئی    

عباس ملت (کسری )     
 

برای مطالعه نوشتاری دیگر از آقای عباس ملت به پیوند موجود در بخش کوچه پس کوچه پیوندها در انتهای همین مطلب مراجعه نمایید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

سیستم بانکداری در کشور سوئیس از نگاه عباس ملت کارمند پیشکسوت سبزواری در بانک ملت

نظرت را بنویس
comments

لادن

واقعا غزل دلنشيني سروديد. در بين اشعار منتخب شما كه از خواندن آنها لذت بردم، جاي استاد وحشي بافقي واقعا خاليست. تا مقصد عشاق رهي دور و دراز است يك منزل از آن باديه ي عشق مجاز است در عشق اگر باديه اي چند كني طي بيني كه در اين ره چه نشيب و چه فراز است ( وحشي بافقي)

حمید

اقای ملت ....خسته نباشید......احسنت بر شما

هاله

بسیار بسیار زیبا بود واقعا لذت بردیم.

کورش

از سبزوار برآمد مرد فرزانه ای عباس نام اوست و خندان چهره ای کز تلاش و علم و پشتکار خویش خدمتی بس بزرگ کرد به عالمی \(کورش)

ركسانا

گفتمش دريا خروشان است ساحل ناپديد/ گفت با امواج گيسويش بسازم لانه اي عالي!
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما