مروری بر وقت شناسی پروانه ی غریبی که به موقع به داد مردمانش رسید

به دادمان رسیدید!

محسن تدینی ثانی / مجله اینترنتی اسرارنامه
 
غروب خاصی بود، خیبر، عملیات سرنوشت سازی بود.
گفته بودی وصیت نامه بنویسید.
گویا می دانستی شهید می شوی.
تیرهایش همیشه به هدف می خورد اما این بار تیرهای شکارچی تانک کمانه می کرد.
چه شده سردار بی قرار!
در والفجر ۳،یک تنه ۲۰ تانک دشمن را در منطقه جنگی مهران در کام آتش خود، منهدم کردی.
در کودکی خدا، تو را به ماندگار بخشید، تقدیرت سوختن در آتش نبود، آتشی دیگر تو را می خواند!
طعم یتیمی را در  سیزده سالگی چشیدی و یاد گرفتی زودتر بزرگ شوی و ره صدساله را یک شبه بروی.
بی خیال برگه پایان خدمت شدی و خیلی زود بزرگ شدی.
راستی وقتی به کمیته پیوستی چقدر حقوق می گرفتی؟
می گویند شش ماه  یک ریال هم از کمیته انقلاب نگرفتی؟
آخر چطور می شود!
در سومار بعد از پرت شدن از ماشین چگونه سالم ماندی؟
به استقبال جنگ می رفتی. 
غائله ضد انقلاب در کردستان را که دیدی بی درنگ به مریوان رفتی.
معلم پیشمرگه های کُرد بودی و از تو دل نمی کَندند.
شمعی بودی و پروانه وار دورت حلقه زده بودند.
اهالی روستای سروآباد مریوان نامت را از یاد نبرده اند، آن روزی که روستایشان را از دست گروهک کومله، حزب دمکرات کردستان و ضد انقلاب به همراه دوستانت آزاد کردی.
آخرین بار وقتی در کردستان از کمین دشمن به سلامت عبور کردی با خود گفتم رازی است برای پروانه شدنت.
این اولین عملیات تو نیست که این چنین بی قراری می کنی.
 در  عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر ۱ ، والفجر ۳ بوده ای و آب دیده شده ای.
همه داشتند وصیت می نوشتند و شاگرد تنبل ها از رویت تقلب می کردند.
نوشته بودی می خواهی جنازت در بیابان بماند و غریب و بی کفن شهید شوی.
خیبر سرنوشت ساز بود چون در صورت موفقیت، جاده بصره-العماره و چزابه شمالی و جنوبی به دست نیروی های خودی می افتد و می توانستید به خاک دشمن پیشروی کنید و سرنوشت جنگ را تغییر دهید.
فرمانده گردان رعد بودی و بچه های لشکر پنج نصر همه به شجاعت و تدبیرت گواهی می دادند.
آنقدر کار بلد بودی  که حتی گفته میشد می خواهند مسئولیت لشکر را به شما بدهند.
اما وقتی وارد القرنه عراق شدید، هواپیماهای شناسایی دشمن نمایان شد و با آتش گسترده ی هوایی و زمینی و تانک غافلگیر شدید و ناچار دستور اسارت را صادر کردی تا بیشتر از این تلفات ندهید.
حال می فهمم چرا قبل از عملیات غروب آسمان را به خون تشبیه کردی و گفتی نمی دانی فردا چه خواهد شد؟
راهت را پیدا کرده بودی و با خدایت معامله کردی چرا که از سکون ماندن خسته شده بودی و شهادت در غربت را از پروردگارت طلب کرده بودی و می خواستی در این بیابان بمانی چرا که عاشق کربلا بودی!
هیچ کس باور نمی کرد برنگردی.
تا اینکه مرتضی در اسارت نامه ای نوشت و گفت: شمع و گل و پروانه، جای پروانه در محفل ما خالی است.
ماندگار ۲۵ بهار را به انتظارت نشست و نیامدی.
راز گمنامی ات را باید در دست نوشته هایت جست و جو کرد، آنجایی که به زیبایی نوشتی: دوست دارم گمنام باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ دفن شوم.
در ذهنم نقش بسته بود که شهید برونسی و شهید پروانه براساس عهدی که دارند جاوید الاثر خواهند ماند.
تا چندسال پیش که برونسی برگشت و امروز بانگ بازگشت شهید پروانه در هر کوچه و برزن طنین انداز شده است.
اما چه شده است؟
قرار به آمدن نبود از چه نگرانی که این گونه سراسیمه بازگشته ای!
مظلومانه رفتید و اجسام مطهرتان نبود تا ببینید بعد از شما بر فرزندان امام و رهبری چه گذشت.
بعد از ۳۶ سال آمده ای،همیشه وقت شناس بوده ای.
به دادمان رسیدید!
باید به عقب بازمی گشتیم و مرور می کردیم خودمان را.
ایران یک طرف و دنیا طرف دیگر.
آنچه داشتیم و نداشتیم برای همه بود.
دنیا خسته شد، از جنگ با یک ملت که ۳۶ میلیون رزمنده داشت.
حالا اما برخی امروز فراموش کرده اند.
آمدی و تلنگری شدی برای آنهایی که از یاد برده اند آرمان ها را.
رفاه طلبی را جایگزین ساده زیستی کرده اند، لاکچری زندگی می کنند و آقازاده هایشان در خارج هستند و دل به مثلث شوم آمریکایی، صهیونیستی و سعودی بسته اند.
اما هستند هنوز افرادی که وطن پرستی را در خودباوری ، استقلال و سرفرازی کشورشان معنی می کنند.
چندی پیش که رئیس جمهور آمریکا پارس کرده بود و  برای ایران خط و نشان می کشید، فرزندان ایران پهپاد ۲۰۰ میلیون دلاری جاسوسی متجاوز این کشور را منهدم کردند تا نقش هایشان نقش بر آب شود، به یاد شما افتادم.
این که شکارچی تانک زنده است!
دوران بزن در رو تمام شده و اگر غلطی بکنند سیلی سختی از ملت ایران خواهند خورد.
 
کد:4553
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما