پاکبان امانتدار سبزواری طلای 6 میلیونی را به صاحبش باز گرداند

ریحانه ریاحی / مجله اینترنتی اسرارنامه

در روزهایی که اخم های همه گره خورده و  هرچه  کوچه پس کوچه های شهر را می گردیم ، کمتر دریچه ای از امید به رویمان گشوده می شود، بعضی انسان ها هستند که، به ما یادآوری می کنند هنوز می توان از خوبی ها سراغ گرفت و بتوان به آن ها امیدوار بود. «هنوز هم هستند انسان های خوب.»

حسین فیض آبادی یکی از همان انسان های خوب  است که می توان به وجودش امیدوار بود و حتی افتخار کرد. او یکی از کارگران شهرداری است؛ آن هم نه استخدامی بلکه شرکتی و  هر روز احتمال بیکار شدنش دغدغه ای همیشگی است که آرامش او و خانواده اش را تهدید می کند. خسته از سنگینی کار  و پدر سه فرزند است که به خاطر شیفت های کاری پدرشان شب ها از امنیت حضور او در خانه محروم اند.با این حال دل بزرگی دارد و این را می توان از لبخند متین و گشادگی چهره اش و نیز کار بزرگی که کرده است فهمید.

او یک شهروند امین و درستکار سبزواری است.

حسین متولد سال 63 است و حدود هفت سال سابقه کار دارد. هر شب از ساعت 12 تا 7 صبح با جدیت و پشتکار پاکیزگی را به مردم  شهرش  هدیه می دهد.

در یکی از همین شب ها بود که در معرض امتحانی دشوار  قرار گرفت. درست چند روز بعد از اینکه  که کوچکترین فرزند دلبندش علیرضا پا به این دنیا گذاشته بود و همراه با شیرینی هایش، هزینه های ویژه خود را نیز به جیب پدر تحمیل کرده بود، حسین هنگام جمع آوری زباله ها در یکی از محلات شهر،  دستبند طلایی را پیدا کرد که قطعا می توانست به راحتی تامین کننده مخارج بیمارستان، شیرخشک و پوشک فرزندش تا مدت ها باشد، اما او وسوسه این موقعیت فریبنده نشد و راه درست را در پیش گرفت.

حسین فیض آبادی ماجرا را این گونه تعریف می کند:

در هنگام جمع آوری زباله ، دستبندی پیدا کردم و به خیال آنکه حلب است و اصلا هم به ذهنم خطور نمی کرد که طلا باشد، در جیبم گذاشتم. بعد از چند روز، آن را به همسرم نشان دادم و او از شماره ای که روی آن حک شده بود حدس زد که طلا باشد. آن را به طلا فروشی بردیم که از طلا بودن آن مطمئن شویم و بعد از حرارتی که به آن دادند این اطمینان برایمان حاصل شد.

 فردی که از طریق دوستانم در جریان پیدا کردن این دستبند قرار گرفته بود، خیلی اصرار داشت که آن را به قول خودش برایم آب کند و بفروشد و درصدی هم برای خودش بردارد ولی من قبول نکردم.

برای حل این موضوع چاره اندیشی های زیادی کردیم و حتی با دفتر حرم امام رضا تماس گرفتیم و پرسیدیم که برای این قطعه طلای گم شده چه باید کرد؟ و آنها در پاسخ گفته بودند باید یک سال نزد خودت نگاه داری و اطلاعیه پخش کنی تا صاحبش پیدا شود. اگر بعد از یک سال صاحب مال پیدا نشد، تمام آن را به نیت صاحبش خیرات کنی و بعد هم اگر صاحبش پیدا شود و رضایت نداشته باشد باید هم هزینه آن شخص را بدهید. اما من و خانمم چند روز بعد تصمیم گرفتیم، به جای نگه داشتن طلا تا یک سال آن را به کلانتری تحویل دهیم.

در طول مدت کاری ام چند مرتبه دیگر، اشیای با ارزشی پیدا کردم که تمام آنها را به دست صاحبانش رساندم؛ مثل کیفی که به گفته صاحبش پر از اسناد،مدارک و پول بود و من همان شب با کمک آدرسی که روی یکی از اسناد وجود داشت، کیف را به منزل صاحبش برده و به او تحویل دادم.

عباس قناعتی، صاحب دستبند طلا، می گوید:

همسرم  چند روز قبل متوجه شد دستبندش نیست! وقتی تمام خانه را گشتیم و مطمئن شدیم که در خانه نیست، چند اطلاعیه چاپ و در محله نصب کردیم.  تا اینکه چند روز بعد طی تماسی که با ما گرفته شد، اعلام شد که برای تحویل گرفتن دستبند گم شده مان به همراه مدارک شناسایی و فاکتور به کلانتری 11 مراجعه کنیم. بعد از طی شدن روال قضایی بالاخره دستبند را تحویل گرفتیم.

بعد از پیدا شدن طلا ضمن اینکه خودم تصمیم گرفتم به رسم قدردانی هدیه ناقابلی همراه با یک لوح تقدیر به این شهروند شریف و امانت دار تقدیم کنم، به شهرداری نیز مراجعه کردم و از آن ها خواستم که حتما از این کارگر نمونه تقدیر به عمل آورند.

مهندس فصیحی معاون خدمات شهری، شهرداری سبزوار این اقدام آقای فیض آبادی را بسیار ارزشمند دانستند و قول تقدیر مادی و معنوی از وی را دادند.

حسین با وجود تحصیلات اندک خود که در سطح  ابتدایی است، با این کار بزرگی شخصیت و مناعت طبعش را در عمل اثبات کرد و به همه ما درس انسانیت داد. اینگونه کارها به علم و سواد ربطی ندارد، فقط معرفت و وجدان انسان را می رساند. معرفت هم در گرانی ست که به هرکس ندهند ...

من همچنین می خواهم از فرماندهی و همه نیروهای کلانتری 11از جمله آقایان بیدی، برقی، وکیلی و طاهری که پیگیری خوبی در این زمینه داشتند تشکر کنم.

ضمناً مایلم بر اساس تجربه ای که خودم در این مدت به دست آوردم، هشداری به همه همشهریان  عزیز بدهم که در اینگونه مواقع مراقب باشند که فریب افراد سوء استفاده گر را نخورند. زیرا همزمان با اینکه من و خانواده ام درگیر موضوع گم شدن دستبند طلا بودیم، با خانواده دیگری که گردنبد طلایشان را گم کرده بودند، آشنا شدیم که برخلاف ما، شانس با آن ها یار نبود و به جای اینکه با شهروند شریفی مانند آقای فیض آبادی روبه رو شوند، با یک  فرد بی وجدان طرف حساب شدند. کسی که آن ها را فریب داد و نه تنها گردنبند طلایشان را برنگرداند بلکه به بهانه مطابقت دادن طلا با فاکتور آن، فاکتور خرید را نیز از خانواده مالباخته گرفته و دیگر به آن ها برنگرداند.

در واقع بعد از اینکه خانواده مالباخته اطلاعیه گردنبند گم شده شان را به در و دیوار محله نصب کردند، کسی، با آن ها تماس گرفت و مدعی شد گردنبد نزد اوست و او باید برای اطمینان فاکتور طلا را بگیرد و با طلا تطبیق بدهد  که اگر واقعیت داشت، گردنبد را به همراه فاکتور به صاحبانش برگرداند. خانواده مال باخته نیز به او که فرد موجهی به نظر می رسید و کارت شناسایی اشتغال در یک ارگان معتبر را همراه داشت، اطمینان کردند و فاکتور طلایشان را در اختیارش گذاشتند و او دیگر هیچ گاه نه طلا را برگرداند و نه فاکتورش را. وقتی خانواده مالباخته به فکر تحقیق و شناسایی او  افتادند فهمیدند که چند سالی بوده که از آن ارگان هم اخراج شده بود و کارت شناساییش فاقد اعتبار بوده است.

بدین ترتیب بهتر است خانواده های مالباخته که در چنین شرایطی قرار می گیرند، هنگام رد و بدل کردن مدارک و تحویل گرفتن یا تحویل دادن هر چیزی زیر نظر یک محیط امن و معتبر نظیر کلانتری های محلات و ... اقدام کنند.

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما