نگاهی به افسانه یا حقیقت نقش زنی به نام قطام در شهادت امام علی (ع)

قطام افسانه یا واقعیت؟
 
شگفت‏ تر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است كه ابن ملجم چون او را دید یك دل نه صد دل عاشق وى شد.و شگفت ‏تر از داستان قطام خود قطام.در حالى كه "طبرى" (تاریخ نویس) او را زنى قدیسه مى‏شناساند و مى‏گوید: در مسجد اعظم معتكف بود كه ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند:ما بر كشتن على متحد شده ‏ایم.
 
ابن اعثم،او را زنى بو الهوس و نیمه روسپى معرفى مى‏كند و چنین مى‏نویسد:  على پس از جنگ خوارج رو به كوفه آمد.ابن ملجم پیش از او به كوفه رسید و مردمان را به كشته شدن خوارج مژده مى‏داد.
 
پس به خانه ‏اى رسید و بانگ طنبور و طبل از آن شنید،آن را نپسندید. گفتند: در این خانه مهمانى عروسى است.
 
وى مردم را از طنبور و طبل نهى كرد.زنان از خانه بیرون آمدند.میان زنان زنى بود قطام نام،دختر اصبغ تمیمى.زنى زیبا بود.عبد الرحمن او را دید و اندام و راه رفتن او، وى را خوش آمد و در پى او روانه شد و  گفت:  دختر شوهر دارى یا شوى نكرده ‏اى؟
 
قطام گفت : شوى نكرده ‏ام. 
 
مرادی گفت : شوهرى نمى‏خواهى كه از هر جهت ‏به میل تو باشد؟ 
 
قطام گفت : من به چنین شوهرى نیازمندم.اما مرا بزرگانى است كه باید با آنان مشورت كنم.پشت ‏سر من بیا! 
 
ابن ملجم پشت‏سر او به راه افتاد تا به خانه‏ اى رسید.قطام لباس هایى كه به اندام او مى ‏آمد پوشید و به كسى كه همراهش بود گفت:  به این مرد بگو به خانه درآید. و چون درآمد و مرا دید پرده را بیفكنید.
 
ابن ملجم به خانه درآمد و قطام را دید و پرده را افكندند.
 
ابن ملجم پرسید:  كار ما درست‏ شد یا نه؟ 
 
قطام در پاسخ گفت : بزرگان من به زناشویى ما به شرطى موافقند كه سه هزار درهم و بنده ‏اى و كنیزى به من بدهى! 
 
مرادی گفت : موافقم. 
 
قطام : شرط دیگرى هم هست.
 
مرادی :  چه شرطى؟
 
قطام : على بن ابیطالب را بكشى!
 
ابن ملجم :  انا لله و انا الیه راجعون.چه كسى مى‏تواند على(ع) را كه یگانه ‏سوار هماوردشكن و نیزه‏ افكن است ‏بكشد. 
 
قطام : سخت نگیر من مال نمى‏خواهم. اما على را باید بكشى كه او پدر مرا كشته است. 
 
مرادی : اگر به یك ضربت راضى هستى موافقم. 
 
قطام : پذیرفتم، اما باید شمشیرت را پیش من گرو بگذارى!
 
ابن ملجم شمشیر را نزد او گذاشت و به خانه رفت.
 
على به كوفه آمد و مردم پیشباز او رفتند و او را به پیروزى بر خوارج شادباش مى‏گفتند.سپس  به مسجد بزرگ کوفه درآمد و دو ركعت نماز خواند و به منبر رفت و خطبه ‏اى نیكو خواند،سپس رو به پسرش حسن كرد و گفت: ابا عبد الله!چند روز از ماه رمضان مانده؟ 
 
امام مجتبی پاسخ داد : هفده روز!  پس دست ‏به ریش خود كه سپید شده بود برد و گفت:  به خدا شقى‏ ترین مردم آن را به خون رنگین مى‏كند. و شعرى را خواندن گرفت كه از كشته شدنش به دست مرد مرادى خبر مى‏داد.
 
ابن ملجم شنید و پیش روى او آمد و گفت: امیر مؤمنان!پناه به خدا این دست راست و چپ من است آن را ببر یا مرا بكش.
 
امام على فرمود :چگونه تو را بكشم تو گناهى نكرده ‏اى. با این شعر كه به مثل خواندم قصدم تو نبودى. لیكن پیغمبر مرا خبر داد كه كشنده من مردى از بنى مراد است. اگر مى‏دانستم تو كشنده منى تو را مى‏كشتم. 1
 
چنین تفصیلى در هیچیك از كتاب هاى تاریخ و تذكره دست اول دیده نمى‏شود.به ‏نظر مى‏ رسد آنچه در برخى كتاب هاى بعدى نوشته شده از این كتاب برداشته ‏اند. بلكه نشانه‏ هاى ساختگى بودن داستان را به خوبى در آن مى‏ توان دید.
 
ابن ملجم پیش از على به كوفه رسید و مردم را به كشته شدن خوارج مژده داد! ابن ملجم كجا بود؟ میان خوارج بود یا با لشگر على(ع)؟ اگر میان خوارج بود، باید كشته شده یا فرار كرده باشد و اگر میان لشگر على بود چرا دست‏ به كشتن على زد؟ آیا به نفاق خود را در شمار سپاهیان على درآورده بود.گمان دروغ و نفاق درباره خوارج كمتر مى ‏رود، زیرا اگر چنین بودند، خود را به كشتن نمى ‏دادند.او كه جزء خارجیان بود چرا مردم را به كشته شدن خارجیان مژده مى‏داد؟
 
ابن ملجم از زیبایى قطام خوشش آمد و در پى او افتاد.
 
باید پرسید مردى كه از جان گذشته و در پى توطئه ‏اى بزرگ است، كجا فرصت عاشق شدن و زن گرفتن را دارد و خرده ‏هاى دیگر كه از آن چشم مى‏ پوشیم. 
 
على گفت: اگر میدانستم كشنده منى؟ تو را میكشتم. 
على چگونه كسى را كه مرتكب قتل نشده میكشد؟
 
در این كتاب آمده است ابن ملجم شب حادثه مست در خانه قطام خفته بود.قطام وى را بیدار كرد و گفت: وقت اذان است ‏برو و خواست ما را انجام بده و شادمان و خرم بازگرد. 2 و مترجم فارسى افزوده است: ما حاجت تو را روا كردیم تو نیز برخیز و حاجت ما را روا كن و بازگرد و به عشرت بپرداز.  3
 
باید پرسید،قطام آن شب چرا پسر ملجم بیگانه را در خانه خود خواباند؟آیا بزرگانش به او چنین رخصتى داده بودند.و آیا باور كردنى است ابن ملجم كه قصد كار بزرگى را داشت،مست‏ بخوابد؟
 
اما "بلاذرى" در یكى از روایتهاى خود نوشته است:  ابن ملجم به كوفه درآمد و كار خود را پنهان مى‏داشت.پس قطام دختر علقمه را به زنى گرفت و سه شب نزد او به سر برد.در شب سوم قطام بدو گفت:  چه خوب دل به خانه و زن خود بسته ‏اى و پى كارى كه براى آن آمده ‏اى نمى‏روى. گفت: من با یارانم قرارى گذاشته ‏ام و از آن بر نمى‏گردم.  4
 
مجموع این تناقض ‏ها، ساختگى بودن اصل داستان را تایید مى‏كند.گویا داستان قطام را ساخته و به كار آن سه تن  (همپیمانان قتل امام علی ، معاویه و عمرو بن عاص) پیوند داده‏ا ند تا بیشتر در ذهن ها جاى گیرد.
 
نقد و نتیجه گیری
 
اما آنچه ، پس از ملاحظه این تناقضات، به ذهن خطور می کند این است که ، حتماً پای زنی به نام قطام ولو به نحوی متمایز از آنچه نقل کرده اند در ارتباط با ابن ملجم مرادی در میان است ، چیزی که هست نباید تمام علت این شقاوت بزرگ را که توسط ابن ملجم مرادی رخ داده ، یک  زن دانست ، بله او در فزونی آن انگیزه پست، تاثیر به سزایی داشت ، لیکن عوامل متعددی از قبیل حماقت و تحجر فکری ، عجب و خودشیفتگی ، دنیاپرستی و به خصوص ریاست طلبی و زنبارگی و... عواملی بودند که شخصیت شقی ابن ملجم مرادی را شکل دادند و  افزون بر این مگر می شود در تواتر تاریخ مسئله ای را از عدم بوجود آورد ، بله در برخی از رخدادهای نبوده تاریخ که نقل تواتری ندارد ممکن است! اما در این مسئله که علاوه بر مورخین شیعه ، برخی مورخین سنی مذهب نیز نقل کرده اند ، بعید به نظر می رسد .
 
 
نوشته دكتر سید جعفر شهیدى
تنظیم و نتیجه گیری از آقامیری
 
منبع: تبیان
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما