با همت موسسه خیریه سبزواری های مقیم مشهد

نکوداشت استاد حسین ماستیانی هنرمند مجسمه ساز سبزواری در مشهد

انجمن خیریه سبزواری های مقیم مشهد، شب گذشته طی مراسمی از استاد حسین ماستیانی نقاش برجسته و پیکر تراش حاذق سبزواری تجلیل کرد.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه در این مراسم که با حضور جمعی از فرهیختگان سبزواری برگزار شد، حسین خسروجردی هنرمند پیشکسوت و نویسنده سبزواری به سخنرانی پرداخت.

مشروح سخنرانی حسین خسروجردی در این مراسم به شرح زیر است:
 
استاد ماستیانی وعشق اندیشی در هنر  
 
با درود و تواضع ادب به شما جمع ارجمند و همگنانِ هنر  و با خوشامد گویی به  استاد  حسین ماستیانی که اینک  در بزرگداشت ایشان که توسط موسسهٔ خیریهٔ سبزوایهای مقیم مشهد  انجام گرفته ، مجال آن را  یافته ام تا سخنی چند پیرامون شأن و جایگاهِ  هنر ایشان بیان کنم  که چنین مشتاق  در وفای هنر و بزرگداشت آن گرد آمده اند  تا زمین هنر  در هامش و حاشیهٔ فراموشی زمانه نیفتد و به هنگام، از مردِ هنری و لایقی تجلیل شود که قابلیتِ جان روشنش، واجد تبلور روح ملی و قومی ماست. مردی که می خواهد با مُحنّای رودبار ِ آثارش ، تشنگی اهالی هنر را فرو بنشاند  تا نهال بالندگی پژمرده نشود .
 
استاد ماستیانی امروز پشتوانهٔ  محکمی از هنر تجسمی ایران است که در پیرایهٔ مُلکِ ادب سبزوار ، خوب پرورش یافته  و به غنای گوهر  خویش افزوده است. که اینک  روح جمعی  این مجلس ، می خواهد  از ایشان قدر دانی  نماید .
 
باری در همایون آثار ایشان ، ویژگی خاصی ست که باید  از آن به عنوان  خاطره  نام برد که استاد  در تندیس های شامخ سربداران ، ما را به یاد  و یادمانی می اندازد  که خاطرهٔ قومی ست . شهر یاران  و خاک مهربانی که حافظ بزرگ ، آن را در سعی باد و باران  و تابش  خورشید ، شناسایی کرده است .
 
وقت تنگ است و در دایرهٔ طعم وقت،  اینک که بلندای قامت ارغوان  هنر ، به روی ما سایه انداخته است و با نیروی  تابنده اش ما را از حصار خانه ها بیرون کشیده است، باید این جاذبه و این کشاله ٔ نیرومند کمال را قدر شناخت  و به آن واصل شد. وصل ، چه واژهٔ شگفت و دلشکا ری ست این وصل که استاد ماستیاپی آثارش را به هدایت نور و گرمای آن می شناسد و می داند که در هجر وصل است و در ظلمت نور.  باری امثال سایره در قدر شناسی استاد، بهتر از خود آثار ایشان نیست که در خط و نقاشی و تندیس های گران سنگشان می خواهند به میراث زادبومی خود بیفزایند و هزار کاکلی شاد را  به چشمان بیهق بیدار ، بنشانند .
 
بنابراین بگذارید تا ابتدا از علل و انگیزه های استاد که آثار خویش را برخاسته از بدنهٔ احساس و روحِ یک جامعه می داند ، بگویم . همانی که پندارهای هنر را ، جهانی از دل و مهر یار می خواند تا در شکل ظاهر و نمود آن، هنر تصویری و تجسمی و تزیینی را به تماشاخانهٔ زمان  بنشاند و بگوید که:  آتش آنگاه آتش است که از اندرون خویش بسوزد، وین شام تیره را بفروزد. آه که در فهرست ناقص من نمونه های هنر تصویری و تزیینی که آقای ماستیانی آنها را انگیزه و مبشر آفرینش  خویش دانسته اند چقدر ناتوانم!  هنری که هیچ محل و وسیله ای نیست که مردم ما آنجا را نکاویده و هنر حیرت انگیز خودشان را بر آن ننشانده باشند. حتی چمچه ، سجاده ، ستون ، درگاه ، دیگدان ، خلخال ، سرمه دان ، خفتی  و جامه و گیوه و نعلین و عصا و دیوار سقاخانه و همه و همه ،  در پرتو جلوه گاه  این زیبایی اند . جلوه هایی که تمامی ندارند و با کتاب و خط و کاغذ و جلد و شیرازه  و دیباچه و حاشیه و خاتمه را در بر می گیرند. باشد که روزگاری بر تالارهای دل انگیز، آنها را ببینیم و بر آن همه ذوق و شوق و جان عزیزشان آگاه شویم.
 
اکنون کمی به دورها برویم و در احوال آن روزگاری سیر کنیم که وقتی  برای اولین بار استاد ماستیانی را دیدم ، هنرمندی بود با موهای بلند و سیمایی شاد و متبسم که وقتی وارد کلاس شدند بی گمان به‌ منزلت و رهیافت درس افزودند . راستش نمی دانم که در آن دقایق و آن مجال تنگ ، عیار دیدار و گفتگو چقدر بوده است اما هرچه بود، آن حضور، زمانسنج آشنایی را کوک می کرد تا امروز، شان و لیاقت بزرگداشت به خود بگیرد و قضاوت ما را بطلبد . و چقدر خوشحالم که عمر و زمانه به هنرمند خوب شهرما‌ فرصت داده است تا در جادهٔ کمال ، مدارج و دورانی را بگذرانند که  عواطف و احساس و اندیشهٔ ممتازشان ، به خلق بدایع و آثاری برسند که امروز چونان الماس می درخشند و به تندیس ها و نقاشی های ایشان ،  جلوه ای مضاعف می بخشند .
 
اگر آثار بزرگ جهان، با تفکر  و خلاقیت و طرح و رنگ توانسته اند دنیایی بسازند که بشود تصویر قُدیس فرانتس یا واپسین شام مسیح  یا عذرا و فرشتگان ، در  دنیای هزارنقش استاد ماستیانی ما نیز جوهرهٔ چنان مهارت و ابداع و خلقی ست که می تواند در شهر ما در مقیاسی کوچکتر  به نیاز و خواسته های سرزندهٔ مشتاقان هنر تصویری، پاسخ بدهد و آنها را به مرزهای رازناک و شایسته ای رهنمون نماید که زیناوند کمال است. به طور خلاصه و فشرده استاد ماستیانی در دورهای  ذهن و زمان، برای من از کتاب داستان گل سرخی بیرون آمده است که با خورشید تابان  و رنگ های گرم و گیرایش همراه بوده است.
 
نقوش بعدی ایشان ، به روی کتاب حماسهٔ کوچی و کتاب سیل ، احساس نهفته ای را بیدار می کند که همچند محتوای کتاب ارزندهٔ جناب محمود برآبا‌دی بود.
 
 در همخوانی این خاطرات ، یادهای من از مغازهٔ کوچکی خبر دارند که در چفت سینما سعدی قرار داشت و آنجا حلقهٔ ثمربخش دوستانی بود که استاد ماستیانی آنها را می یافت و می آزمود و می آموخت و خودش را به فضیلت فیض می رسانید  که اینک بخشی از آن شاگردان ، با تابلوهابی که به نگار خانه ها سپرده اند که این نگارخانه ها ، خود ، آزمودهٔ چنین فیضانی ست .
 
بگذارید تا باز هم زمان را بشکافیم و اندکی جلوتر بیاییم تا در کسترهٔ تنوع و سنجش کار استاد  به تاتر و گریم و دکور و صورتک های بسیار عالی نمایش  اسب چوبی برسیم که نمایشی از پیشکسوت تاتر سبزوار، جناب آقای کارگری بود که بی گمان ظرافت و طراحی هنر استاد ماستیانی به اعتلا و درخشش آن افزود و آوازه ٔ این تاتر آیینی  را به فراسوی مرزهای ایران  رسانید. صمیمیت و دوستی استاد تنها منحصر به نقاشی و خط و تندیس نبود. ایشان حتی می توانستند  با شاعران و هنرمندان و اصحابِ حِرَف و فرهنگی ارتباط داشته باشند و حتی در محافل شبانهٔ آنها حضور بیابند .
 
یک هنرمند مردمی که با عواطف و سرشت انسانی خود که شهر و دیارش را هم در عشق  و هم ،  در خطِ غمش می خواهد.  دستهای ورزیده و کوشایی که از سننِ فرهنگی و مدنی  و اجتماعی ، تندیس های مادران بیهق را می سازد و فراتر از آن ،  با آفرینش سربداران ، تخیل ثمربخشی را عیان می نماید که زایش هنر است و من همین اواخر وقتی که از خیابان کاشفی گذر می کردم در ویترین کارگاه استاد ،  تابلویی دیدم که تجلی مهر و شکوه هنر بود . کوهستان آرام و زیبایی که دختری  بی آلایش و تنها آنجا نشسته است و به مناظر و مرایا می نگرد. چنین تابلویی در میان آن همه فروشگاه و کسب و کار و دنیای فراموش شدهٔ هنر ، براستی یک موهبت و استثناء بود که در گذرگاه و نگاهِ همشهریان، وَجد  ایجاد می کرد و محیط  را می آراست  و همهٔ اینها در خدمتِ تابش نوری بود که از جان هنرمند رنگ شناس ما بر می خاست تا زندگی را بنوازد و بر آن صحه بگذارد .
بگذارید تا در پایان عرایضم و در مساعی هنر و حسن اخلاق و مردم نوازی هنرمند خوب شهرمان جناب استاد ماستیانی  که در این بزرگداشت و در یک اتفاق نظر همگانی که او را ستوده اند و به جان برومندش  آفرین گفته اند  من نیز آخرین کلام را نثار عاطفه و قلب سلیم خلاقیتی کنم و بگویم که ایشان  اجراء  وظیفه کردند و با هنرشان ، چراغ همیشه سوزی شدند که آیندگان بتوانند  با دلی روشن تر  به زندگی بنگرند و با پرتو آن ، آینده را بهتر ببینند . پرتوی که از میان قلبهای آرزومند  ما می گذرد  و به داوینچی شهرمان ارادت و درود می فرستد. باشد تا در مجال دیگر  و نیایشِ اندیشه ای دیگر ، او را باز یابیم و بیشتر بشناسیم .  با درود و بدرود : 
 
        حسین خسروجردی
 
برای مطالعه یادداشت های بیشتر به قلم حسین خسروجردی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما