محمود دولت‌آبادي کي به زادگاهش مي آيد؟

* علي نورآبادي / مجله اینترنتی اسرارنامه
 
"موجب خرسندى ام مى بود اگر مى توانستم در جمع شما باشم و دريغا كه نشد."
اين جمله اول پيام محمود دولت آبادي به همايش بيهقي بود که هفته پيش برگزار شد. قرار بود دولت آبادي در همايش سربداران بيايد که نشد. سال گذشته قرار بود در مسير سفر به گرگان و مشهد به سبزوار بيايد که باز هم هماهنگ نشد. امسال در همايش بيهقي  هم نشد که دولت آبادي سري به زادگاهش بزند. حال جا دارد که بپرسيم:
پس دولت آبادي کي قرار است به سبزوار بيايد؟
 
خيلي ها دوست دارند محمود دولت آبادي به زادگاهش بيايد اما هنوز اين اتفاق نيفتاده است. خيلي ها دوست دارند قدم پيش بگذارند اما نگرانند. خيلي ها مي خواهند نشستي يا بزرگداشتي در سبزوار براي اين همشهري نويسنده برگزار کنند اما جسارت نمي کنند که دعوت کننده باشند. چرا بايد براي برگزاري يک نشست ساده نگران باشيم؟  چرا از آمدن دولت آبادي به سبزوار نگرانيم؟ اين ترس و نگراني خود ساخته براي چيست؟ مگر دولت آبادي چه کار خاصي مي خواهد بکند؟ و يا چه حرف مي خواهد بزند؟ دولت آبادي مي آيد تا در يک نشست خودماني با همشهري ها و علاقه مندانش درباره هنر و ادبيات يا درباره زادگاه و کتاب هايش صحبت کند. همه اين ها چيز خاصي نيست که بخواهيم بي جهت از آنها بترسيم و يا نگران باشيم. دولت آبادي به شهرهاي مختلف کشور سفر مي کند و در دانشگاه هاي مختلف صحبت مي کند، حرف ها و صحبت هايش هم درباره همين چيزهاست و در رسانه ها هم منتشر مي شود. بنابراين چيزي براي نگراني وجود ندارد و هيچ اتفاقي نخواهد افتاد. اين را کساني که نگرانند بعد از آمدن و رفتن او خواهند فهميد که نگراني و ترس شان چقدر بيهوده و بيجا بوده است. بعد از نشست خواهند گفت که اين هم نشستي بود مانند دهها نشستي که هر روز در جاهاي مختلف برگزار مي شود. 
 
- دولت آبادي آردش را بيخته، الکش را آويخته و نانش را هم پخته است؛ نانش همين کتاب هايي است که منتشر شده و در دسترس است. بخواهيم يا نخواهيم کتاب هايي مانند "کليدر" و "جاي خالي سلوچ" از غربال بي رحم زمان گذشته اند و بخواهيم يا نخواهيم دولت آبادي بخشي از ادبيات معاصر ايران است. بنابراين حتي اگر از داستان ها و سبک نويسندگي اش هم خوش مان نيايد مجبوريم او را بخوانيم. بايد او را بخوانيم حتي اگر خوش مان نيايد و نقدش کنيم. همان طور که بزرگترين نويسندگان دنيا را بي رحمانه نقد کردند و مي کنند ما هم مي توانيم داستان ها، سبک نويسندگي و نظرات ادبي يا سياسي دولت آبادي را نقد کنيم. او هم مانند همه هنرمندان و نويسندگان قابل نقد است و تا حالا نقد هم شده است. اصولا نقد لازمه پيشرفت و تعالي است. بنابراين چرا بايد گرفتار افراط و تفريط شويم که از طرفي عده اي او را تا حد بي همتا بودن بالا ببرند و از او بتي بتراشند. قطعا خود دولت آبادي هم راضي به بت شدن نيست؛‌ دوره "بت" و "بت تراشي" سال هاست که گذشته است. و از طرف ديگر عده اي او را بکوبند و نفي کنند. قطعا از اين افراط و تفريط ها هنر و ادبيات و مهم تر از آن حقيقت بيرون نمي آيد. بارها از اين افراط و تفريط ها ضربه خورديم و خسارت ديديم. هنر و ادبيات و حقيقت از گفتگو و نقد، جوانه مي زند نه از جنجال و اختلاف. وقتي مي توانيم در فضايي آرام و صميمي با يکديگر گفتگو کنيم چه نيازي به اين کارهاست.   
 
- سبزوار از نخستين شهرهاي شيعي ايران بوده است اما با اين وجود روزگاري در اين شهر چهار مدرسه ( و به تعبير امروز دانشگاه) براي چهار مذهب مختلف داشته و اين از افتخارات ماست. ابوالحسن بيهقي در کتاب ارزشمند "تاريخ بيهق" مي نويسد: 
 
"الشيخ الرئيس ابوالقاسم علي بن محمد بن الحسين بن عمرو... و اين خواجه ابوالقاسم چهار مدرسه در قصبه بنا کرد چهار طايفه را،‌ حنفيان را بنام جد من امام ابوالقاسم عبدالعزيز بن يوسف، و هنوز معمور است. و شافعيان را مدرسه بنا کرد در محله نوکوي از جهت امام ابوالحسن حناني واعظ، و امروز معمور است. کراميان را يکي در محله شادراه،‌ و از آن اثري نمانده است. سادات و اتباع ايشان را و عدليان و زيديان را يکي در محله اسفريس بنام امام سعيد علي بن ابي الطيب، و اثر آن هنوز مانده است." (همان،‌ ص 194)
 
از افتخارات ماست که اين قدر تحمل، سعه صدر و تسامح داشتيم که هفت هشت قرن پيش چهار مدرسه براي چهار مذهب مختلف در شهرمان بنا کرديم. از افتخارات ماست که در حلقه درس حاج ملاهادي سبزواري چند صد طلبه فلسفه و مشتاق علم از سراسر ايران بدون هيچ مشکل و مسئله اي شرکت مي کردند. ما به آن حد از رشد و تحمل رسيديم که در ايام انتخابات جلسات مناظره و گفتگوي چند نفره در مسجد برگزار مي کنيم چرا نتوانيم يک نشست ساده گفتگوي ادبي را برپا کنيم؟ مگر گفتگوي فرهنگي و ادبي چه فرقي با جلسه مناظره سياسي دارد؟ مگر در مسائل فرهنگي و هنري به نشست و گفتگو نياز نداريم؟ مگر جلسات گفتگو تنها براي ايام انتخابات است؟ و مگر سطح قشر دانشجو و جامعه دانشگاهي به حد و اندازه اي نرسيده است که نشست هاي گفتگو در زمينه هاي مختلف برگزار کند؟ حال با چنين گذشته افتخارآميزي، چه شده است که يک سخنراني و آمدن يک استاد را تحمل نمي کنيم؟ آيا به جاي پيشرفت، مي خواهيم به قهقرا برگرديم و پسرفت داشته باشيم؟ روزگاري در اين سبزوار چهار مدرسه ( و به تعبير امروز دانشگاه) براي چهار مذهب مختلف داشته ايم اما متاسفانه امروز دو مسئول و دو نفر نمي توانند همديگر را ببينند و با هم تعامل و همکاري داشته باشند. 
 
- دانشگاه ها و موسسات و انجمن هاي فرهنگي مردمي بهترين جاها براي برگزاري نشست هاي علمي و فرهنگي هستند. سبزوار چند دانشگاه بزرگ و معتبر دارد؛ چه جاي بهتري از اين دانشگاه ها براي برگزاري چنين نشست هاي علمي و فرهنگي وجود دارد؟ قطعا برپايي نشست هاي فرهنگي و علمي بسيار بهتر و پر بارتر از جلسات مناظره هاي سياسي خواهد بود. و قطعا سخت گيري ها و محدوديت هاي جلسات سياسي نيز بيشتر از جلسات فرهنگي و علمي است، پس بهانه اي از اين لحاظ نيز نخواهد بود. جداي از همه اين ها مگر در يک جلسه گفتگو و بحث فرهنگي و ادبي و علمي چه اتفاق غير قانوني قرار است رخ دهد و چه چيز مگويي قرار است گفته شود. سبزوار چند دانشگاه بزرگ و معتبر دارد اما متاسفانه در طول سال تحصيلي يک چهره ملي و صاحب نظر در حوزه هاي مختلف سياسي، ادبي، هنري، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي به خود نمي بيند. آيا فقط دانشگاه هاي تهران بايد از اين نشست ها و چهره ها برخوردار باشند؟ با برگزاري چنين جلساتي است که فضاي دانشگاه هاي سبزوار از حالت سکون، کسادي و خمودي کنوني خارج مي شوند. دانشگاه هاي ما متاسفانه بسيار محافظه کار و ترسو شده اند و بسياري از اين ترس ها و نگراني ها بيهوده و بيجا و خود ساخته است. اين در حالي است که دانشگاه ها بايد حداقل در عرصه هاي علمي و فرهنگي پيشرو و خط شکن باشند. سياست هوشمندانه و درست دعوت از مسئولان وازرتخانه ها و مديران سطح بالاي دانشگاهي بايد در اين زمينه نيز اجرا شود. سبزوار شهر دانشگاهي است و چند دانشگاه بزرگ و 30 هزار دانشجو دارد بنابراين شايسته است که حداقل هفته اي يک يا دو چهره و شخصيت ملي و کشوري در دانشگاه هاي سبزوار جلسه و سخنراني داشته باشند. مزيت داشتن فرودگاه آوردن اين چهره ها وشخصيت ها را بسيار تسهيل مي کند. رشد و ارتقاي سطح علمي و فرهنگي دانشجويان، به روز شدن دانشگاه ها، خارج شدن دانشگاه هاي شهرستان از خمودي و کسادي، ايجاد شور و نشاط علمي و فرهنگي در دانشگاه ها، معرفي ظرفيت ها و استعدادهاي منطقه سبزوار به چهره هاي ملي، مطرح شدن سبزوار و دانشگاه هاي شهرستان در سطح کشور از جمله فوايد برگزاري اين نشست ها و آوردن چهره هاي ملي علمي، فرهنگي و اقتصادي به سبزوار است. 
 
- سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي و فرودسي و بيهقي رفتند اما آنچه بعد از قرن ها هنوز ماندگارند شاهنامه و تاريخ بيهقي است. البته يک چيز ديگر هم ماند و سينه به سينه تا به امروز نقل و دفتر به دفتر نوشته مي شود، و آن   بدنامي دو سلطان غزنوي است به خاطر بي توجهي و بي اعتنايي به فرودسي و بيهقي. آيا مي خواهيم اين بدنامي براي ما هم باقي بماند و نقل شود که دولت آبادي را در زادگاهش راه ندادند و همشهري هايش نگذاشتند در يک جلسه ساده، صحبت کند؟ بعد از 40 سال از درگذشت دکتر شريعتي تازه مي خواهيم براي آن بزرگ مرد، بزرگداشت (هر چند نه در خور شان والاي او) برگزار کنيم؛ آيا براي دولت آبادي هم بايد چنين اتفاقي بيفتد؟ يعني آيا بايد 40 - 50 سال بعد تازه به اين فکر بيفتيم که براي دولت آبادي نشست برگزار کنيم؟ و آيا هميشه بايد 50 سال عقب باشيم؟ 
 
- بيهقي در بخش پاياني تاريخ بيهق، مي نويسد " در غرايب چيزها که از بيهق خيزد که بدان منفرد است از بقاع و نواحي ديگر"؛  سومين چيز غريبي که از بيهق مي آورد جالب است: 
"اول: فضلا و ادبا باشند.
دوم خطاطان ناسخند. 
سوم: علماي بزرگ خيزند در اين خاک در انواع علوم اما تا در خاک بيهق باشند هيچ رتبت و درجه نيابند، مگر غربت و سفر بر وطن اختيار کنند تا از علم خويش برخورداري يابند." 
 
نکته عجيبي است نکته سوم و بيهقي چقدر دقيق گفته است. متاسفانه اين وضع الان هم ادامه دارد. آيا نمي خواهيم از اين مسئله عبرت بگيريم؟ قطعا يکي از دلايل عقب ماندگي ناحيه بيهق يا منطقه سبزوار کنوني همين بي مهري، نامهرباني و بي توجهي به نخبگان و استفاده نکردن از سرمايه هاي انساني خودمان است. منطقه سبزوار نخبگان و سرمايه هاي انساني زيادي دارد که اگر مانند ديگران به درستي و به جا از آنها استفاده کنيم کمک زيادي به پيشرفت منطقه خواهند کرد.  
  
- سبزوار به حق پايتخت نثر ايران است اما متاسفانه هيچ رد و نشاني از اين نويسندگان بزرگ در شهر نداريم. آرامگاه نامعلوم بيهقي شايد در غزنين باشد و شايد جاي ديگر، آرامگاه خواجه نظام الملک در اصفهان است، عطاملک جويني در تبريز دفن است، قبر ملا حسين کاشفي در کهنه قبرستان هرات و دکتر شريعتي غريبانه در دمشق دفن شده است، و ديگر بزرگان معاصر ديار سربداران در شهرهاي ديگر. دست روزگار اين گونه همه بزرگان و مفاخر ما را پراکنده و آواره کرده است. اما خوشبختانه سنت خوبي با دفن استاد سبزواري در زادگاهش آغاز شد. از اين به بعد بايد اين سنت حسنه را ادامه دهيم و کاري کنيم که همه بزرگان و مفاخر سبزوار در زادگاه شان دفن شوند. شکي نيست که حتي دفن اين بزرگان و مفاخر در رشد و پيشرفت فرهنگي، هنري و حتي اقتصادي منطقه و شهرستان بسيار موثرند. دولت آبادي هم بدون شک از بزرگان سبزوار است و بايد نشانه اي از او در زادگاهش داشته باشيم. 
 
مدتي پيش زمزمه هايي شنيده شد که برخي شخصيت هاي فرهنگي در پي آن هستند که کتابخانه شخصي، اسناد و دست خط هاي محمود دولت آبادي را براي ايجاد موزه اي ويژه در تهران از او بگيرند. تا دير نشده و کتابخانه شخصي او به ديگران واگذار نشده بايد پيش قدم شويم. مسئولان بايد هر چه زودتر با او صحبت کنند و حتي به صورت مکتوب از او دست خط بگيرند که کتابخانه شخصي و ديگر اسناد او براي نگهداري به زادگاهش منتقل شود. مگر داستان ها و بويژه رمان بزرگ "کليدر" در جغرافياي تاريخي و فرهنگي سبزوار رخ نمي دهد،‌ پس چرا بايد کتابخانه و موزه دولت آبادي در شهر ديگري باشد؟
 
راه اندازي کتابخانه و موزه دولت آبادي در سبزوار مانند خانه موزه استاد سبزواري علاوه بر بالا بردن اعتبار و جايگاه شهرستان، از نظر گردشگري ادبي هم بسيار مهم و موثر خواهد بود. به عبارت ديگر با ايجاد اين موزه، گردشگري ادبي به صورت عملي در سبزوار رونق خواهد گرفت. کساني که براي ديدن مکان ها و مسيرهاي رمان کليدر به جغرافياي سبزوار سفر مي کنند از اين موزه هم بازديد خواهند کرد. کشور ما در زمينه گردشگري ادبي تازه کار است اما اين شاخه از گردشگري در کشورهاي ديگر بسيار رايج و پر رونق است. بسياري از گردشگران فقط براي ديدن خانه و دست خط ها و آثار فلان نويسنده يا شاعر به کشورهاي ديگر سفر مي کنند. گردشگري ادبي از حوزه هايي است که در آينده در کشور ما نيز پر رونق خواهد بود. تصور کنيد اگر تنها جغرافياي تاريخي و فرهنگي جهان اسلام را در نظر بگيريم چقدر مشاهير و بزرگان و دانشمندان ما به کشورهاي مختلف سفر کردند و يا در آنجا دفن شدند. بيهقي، زادگاهش بيهق است، در نيشابور درس خوانده اما همراه غزنويان به بسياري از شهرهاي افغانستان، ترکمنستان و تاجکستان کنوني سفر کرده و در نهايت در غزنين بدرود حيات گفته است؛ چه مسير طولاني و جالبي است. به هر حال ايجاد کتابخانه و موزه محمود دولت آبادي نيز ظرفيت و فرصت ديگري است که تا ديگران از دست مان نگرفته اند بايد براي ايجادش پيش قدم شويم. اين کارهاي بزرگ همت عالي مسئولان و دلسوزان پيشرفت ديار سربداران را مي طلبد؟ 
 
برای مطالعه یادداشت های بیشتر به قلم علی نورآبادی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
نظرت را بنویس
comments

حسین خسروجردی

با تحسین و سپاس از خبر نگار آزموده و نکته یاب و آینده نگری همچون آقای علی نور آبادی و رسانه ی آگاه و بصیر اسرار نامه که در مناقبت و قدر دانی از نو یسنده برتر و شایسته ای همچون محمود دولت آبادی ، سخن گفتند و از آن پس برای ذهن های مشوّش و مردد ، راه برون رفتی را مطرح کردند که باید هرچه زودتر ، هرچه زودتر کم الطفاتی و کلنجار و سخت گیری را را به کناری بنهند و به واقعیاتی بنگرند که به خیر وصلاح و همزیستی مسالمت آمیز می انجامد که بی گمان به نفع شهر و دیار بیهق است . زیرا که دولت آبادی اکنون یک تشخص سالم ویک ارزش ادبی و فرهنگی ممتازی است که نه تنها مردم ما که جهان را متوجه جوهر ادبیات سازنده و شیوا و زیبای خودش کرده است و از این جهت باید هرچه زودتر او را در جمع دوستداران و همشهریان با وفای خود قرار داده و با سرافرازی تمام ، ایشان را به زادگاه خود ، دعوتش کنیم . این است وظیفه و همراهی و قضاوتی که باید روزی مردم ما به آن می رسیدند و آن را گزینش می کردند . امید که به بزرگداشت و حرمت گذاری قلب تپنده ی نویسنده ی سزنده ی خویش ، محمود دولت آبادی چنین کنیم . حسین خسروجردی آبان 1395 - مشهد

سلام اي کاش دولت آبادي هم مانند استاد سبزواري وصيت مي کرد کهک در زادگاهش سبزوار دفن بشه. واقعا چقدر ما ظرفيت هاي مختلف فرهنگي داريم اما مسئولان و نهادهاي بي عرضه و بي هنر و کوتاه انديش ما نمي توانند از اين ظرفيت ها استفاده کنند.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما