هفت خانه طلایی در سبزوار ظرفیتی عظیم برای شکوفایی گردشگری غرب خراسان

علی نورآبادی خبرنگار و تحلیلگر مسائل سبزوار درجدیدترین یادداشت خود در حوزه میراث فرهنگی دیار سربداران، به ظرفیت جالبی اشاره کرده است که هرچند تا پیش از این نیز بیشتر این ظرفیت ها معرفی شده بودند اما دیدن مجموعه کامل آن ها در کنار یکدیگر جذابیت جامعی ایجاد می کند که می توان به پشتوانه آن ها صنعت گردشگری غرب خراسان را متحول کرد.
 
به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، نورآبادی دراین یادداشت نگاه خود را به راه اندازی 7 سرا یا خانه با کارکرد تاریخی، مذهبی، ادبی و فرهنگی در سبزوار معطوف کرده است که وجود هریک از آن ها و وارد کردنشان به چرخه پذیرش گردشگر می تواند، ظرفیت های مغفول مانده گردشگری سبزوار را به شکوفایی برساند.
 
نکته جالب اینجاست که هریک از این خانه ها که به درستی می توان از آن ها به عنوان خانه های طلایی سبزوار یاد کرد اگر با همان کارکردهایی که در یادداشت نورآبادی اشاره شده است، راه اندازی شوند، می توانند پاسخگوی نیازها و علائق طیف های مختلف گردشگران با انواع انگیزه ها و علائق از انقلابی و ارزشی گرفته تا مذهبی و سیاسی، تا علائق فلسفی، تاریخی و همچنین دوستداران رمان های فاخر فارسی و ادبیات معاصر یا کهن ایران زمین... باشند.
 
بدین ترتیب علاوه بر اینکه این خانه ها جامعیت و بالندگی فرهنگ سبزوار را در ابعاد گوناگون نشان می دهند، بستر مناسب تری برای جذب حداکثری چندین میلیون مسافری فراهم می آورند که همه ساله فقط از مسیر بزرگراه آسیایی تهران - مشهد به خراسان رضوی - بدون احتساب سایر مسیرهای ارتباطی این شهر-  سفر می کنند و اکثرا بی تفاوت از کنار سبزوار عبور می کنند.
 
البته بعضی ازاین 7 خانه که علی نورآبادی در یادداشت خود به آن ها اشاره کرده است، در حال حاضر وجود خارجی ندارند. به طور مثال هرچند خانه حمید سبزواری، باغ اسرار، منزل دکتر شریعتی در شهر سبزوار و روستای مزینان داورزن موجود است، اما هیچ نشانه ای از خانه واقعی ابوالفضل بیهقی پس از حدود 1000 سال که از زمان حیاتش می گذرد، در سبزوار یا روستای زادگاهش حارث آباد وجود ندارد. با این حال از بین ده ها بنای تاریخی که در غرب خراسان رضوی وجود دارد و اکثراً نیز بلااستفاده مانده اند می توان چند مورد از مناسب ترین ها را به راه اندازی این 7 خانه طلایی اختصاص داد.
 
همچنین باید گفت، شاید تعداد خانه ها یا سراها یا باغ هایی که ضرورت احداث آن ها به نام بزرگان دیار سربداران در سبزوار احساس می شود، بسیار بیشتر از این 7 موردی باشد که در یادداشت نورآبادی اشاره شده است. اما تا همین جای کار هم اگر مسئولان شهرستان همت به خرج دهند و با تکیه به ظرفیت های موجود در سبزوار این 7 خانه و مرکز علمی و فرهنگی و تاریخی را با کیفیت و برنامه ریزی مناسب راه اندازی کنند، خود قدم بزرگی است در جهت متحول شدن صنعت گردشگری در غرب خراسان رضوی.
 
اسرارنامه در ادامه متن کامل یادداشت علی نورآبادی درباره 7 خانه طلایی سبزوار را منتشر می کند:
 
هفت خانه؛ ظرفيتي بي نظير براي گردشگري سبزوار 
* علي نورآبادي
تپه باستاني سبزوار، کاروانسراهاي هاي متعدد، خانه هاي تاريخي، خيابان طولاني و پر از آثار تاريخي بيهق، يخدان ها، مساجد و غيره از جمله ظرفيت هاي سبزوار در حوزه ميراث فرهنگي است. به گفته مسئولان منطقه سبزوار 900 اثر تاريخي و باستاني دارد اما سهم سبزوار از صنعت گردشگري تقريبا که نه قطعا هيچ است. اين آثار ظرفيت هاي شهرستان در حوزه گردشگري است اما ما چقدر توانستيم از اين ظرفيت ها براي پيشرفت منطقه استفاده کنيم؟ يکي ديگر از ظرفيت هاي شهرستان ايجاد خانه موزه هاست. سبزوار مشاهير متعددي دارد که خانه هاي اين بزرگان مي تواند به موزه اي جذاب و پر رونق براي گردشگري تبديل شوند. از جمله: 
 
1- خانه (موزه) سربداران در باشتين
هنوز هم سريال سربداران بهترين سريال بعد از انقلاب است. کمتر کسي پيدا مي شود که اين سريال را نديده باشد و کمتر کسي هست که اسم باشتين را نشنيده باشد. اما همان ها هم نمي دانند باشتين کجاست و چگونه است؟ اين از کم کاري و کوتاهي ماست که نتوانسته اين از اين ظرفيت روستاي باشتين استفاده کنيم. قلعه سربداران در باشتين 26 اسفند 87 با شماره 26199 در فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيده است اما وضع گريه آور است. قلعه بر اثر بي توجهي مديران ميراث فرهنگي و مسئولان شهرستان در حال تخريب و نابودي است. تا پشت ديوار قلعه کوره هاي آجر پزي راه انداخته اند. آيا اگر اين قلعه و اين روستا در کشورهاي ديگر که اهميت و ارزش گردشگري را مي فهمند، بود اين طور عمل مي کردند؟‌ اگر اين قلعه در هر کشور صاحب صنعت گردشگري و حتي در همين همايسه ما ترکيه بود، سالانه صدها هزار نفر از آن بازديد مي کردند. تنها همين قلعه و روستاي باشتين براي رونق کل منطقه کافي است. ما چنين ظرفيت هايي داريم اما جوانان اين منطقه بايد براي کارگري آواره تهران و ديگر شهرها شوند و بيگاري کنند. راه اندازي موزه سربداران در باشتين حداقل کاري است که بايد بکنيم. اگر عرضه و هنر داشته باشيم مي توانيم کل قيام سربداران را در باشتين به گونه اي بازسازي کنيم که صداي سم اسبان حمله مغول ها را بشنويم و نداي "سر به دار مي دهيم/ تن به ذلت نمي دهيم" مردم باشتين را با گوش جان مان احساس کنيم. اين ظرفيت هاي بي نظير را کجا مي شود پيدا کرد اما ما از آنها استفاده نمي کنيم. اين همه فرصت هست و مسئولان ما براي ايجاد يک شغل کلي هزينه مي کنند و اين در و آن در مي زنند، تازه معلوم نيست به نتيجه برسند. مسئولان محترم ما سوراخ دعا را گم کرده اند. همه اين ها در حالي است که تا آخر همين ما مي خواهيم همايش سربداران را برگزار کنيم. اگر وضع قلعه آبرومند بود قطعا يکي از برنامه هاي جنبي اين همايش مي توانست بازديد از روستاي باشتين باشد. با اين وضع اسفبار قلعه بعيد مي دانم مسئولان همايش، مهمانان را براي بازديد از محل آغاز نهضت سربداران ببرند. اما اگر اتفاقي يک از مهمانان خواست براي بازديد از باشتين برود آيا روي مان مي شود مهمانان همايش را براي ديدن از محل آغاز نهضت سربداران در باشتين ببريم؟ اگر آنها چنين وضعي را ببينند چه خواهند گفت؟ و ما چه جوابي براي شان خواهيم داشت؟ 
 
2- خانه تعزيه و ادبيات عاشورايي
کتاب "روضه الشهدا" (با وجود انتقاداتي که به آن وارد است) نخستين مقتل به زبان فارسي و از مهم ترين مقاتل درباره حماسه عاشورا است. اين کتاب از نظر ادبي هم از آثار شاخص در اين زمينه است. اين مسئله وقتي اهميت بيشتري مي يابد که توجه کنيم که ملاحسين کاشفي مقتلش را در عصري (قرن نهم) نوشت که همه ايران و جهان اسلام اهل سنت بودند. با وجود اين روضه الشهدا چنان تاثيري داشت که هنوز هم به مجالس عزاداري امام حسين (ع) "روضه" مي گوييم که از اسم اين کتاب گرفته شده است. بسياري از استادان تئاتر، ملاحسين کاشفي را پدر نمايش ايران هم مي دانند. درباره روضه الشهدا و ملاحسين کاشفي مطالب زياد نوشته شده است و جاي تفصيل نيست. اما سبزوار از قديم از پايگاه و مراکز عمده تئاتر و تعزيه در کشور بوده است. آيا همه اين ها جا ندارد که خانه يا موزه تعزيه داشته باشيم؟ هر چند ملاحسين کاشفي در قبرستاني در بيرون شهر هرات دفن است و قبر ساده اي دارد اما خوشبختانه بناي يادبودي از او در سبزوار داريم و مسئولان لازم نيست خرج کنند. آيا جا ندارد حريم اين بناي يادبود زيبا را آزاد سازي کنند و خانه و موزه تعزيه را در کنار اين بنا راه اندازي کنند؟ اين بنا و صاحبش آنقدر غريب و ناشناخته اند که حتي اگر همسايگان ديوار به ديوارش بپرسيم اين بنا چيست و براي کيست، نمي دانند و نمي شناسند. آيا اين بنا و اين کتاب و ملا حسين ظرفيت بي نظيري براي سبزوار نيست؟ چرا از اين ظرفيت استفاده نمي کنيم. اگر چنين خانه و موزه اي داشتيم چقدر مي شد برنامه فرهنگي در آن برگزار کرد و هنر تعزيه را به نسل هاي بعدي آموزش داد و آن را زنده نگه داشت. اين بنا و موزه مي تواند در سطح ملي مطرح شود و پايگاه ملي تعزيه کشور باشد. 
 
3- خانه (مرکز) پدر نثر فارسي؛ بنياد بيهقي پژوهي
سه سال پيش آقاي محمدخاني معاون فرهنگي شهر کتاب در مراسم بيهقي پيشنهاد تأسيس «مرکز بيهقي پژوهي» را ارائه داد و گفت اين مرکز بايد به‌جايي برسد که هر کس در سراسر جهان بخواهد درباره بيهقي تحقيق کند و مطلبي بنويسد به اينجا مراجعه کند. او تأکيد کرد اين مرکز بايد در سبزوار، زادگاه بيهقي راه‌اندازي شود. بيش از سه سال از اين پيشنهاد مي‌گذرد واقعاً چه کرديم؟ آيا کوچک‌ترين قدمي براي راه‌اندازي اين مرکز برداشتيم؟ کاري نشد و نشد تا اين‌که سال گذشته باز هم در مراسم بزرگداشت بيهقي استاد علوي مقدم گفت حاضرم کتابخانه‌ام را به مرکز بيهقي پژوهي تبديل کنم. يک سال گذشت باز هم کاري نکرديم. تازه افتخار مي‌کنيم که چند دانشگاه بزرگ داريم و همه رشته ادبيات فارسي را تا سطح دکتري دارند. آبان امسال دکتر علوي مقدم از راه اندازي جايزه بيهقي خبر داد اما اين جايزه بدون راه اندازي بنياد بيهقي شايد در آينده گرفتار تلاطم و فراز و نشيب شود. 
اگر مرکز يا بنياد بيهقي پژوهي را جدي مي گرفتيم و تا کنون عملي شده بود حالا همه همه کارهاي مربوط به بيهقي از جمله پژوهش ها،‌ جايزه، ساماندهي آرامگاه بيهقي در ششتمد و ده ها کار ديگر را در اين بنياد انجام مي شد. به نوعي همه کارهاي در زمينه بيهقي در آنجا متمرکز مي شد. و هر سال اين نهاد و آن نهاد متولي کار نمي شد که پراکنده کاري شود. ان شا الله مسئولان محترم و جامعه دانشگاهي تشکيل اين مرکز يا بنياد را جدي بگيرند و آن را عملي کنند. مرکز که جاي خود دارد،‌ در زادگاه پدر نثر فارسي که بايد دست کم چند نشست بيهقي خواني وجود داشته باشد متاسفانه يک جلسه هم نيست. اين وضع با وجود چندين دانشکده و اين همه دانشجويان ادبيات آن هم تا مقطع دکتري واقعا تاسف آور است. 
چنين کارهاي فرهنگي از جمله اعطاي جايزه ها را معمولا نهادها و تشکل هاي مردمي و غير دولتي مي کنند از جايزه نوبل بگير تا بقيه. بودجه آن هم از طريق کارهاي خير تامين مي شود. ما در سنت فرهنگي خودمان مسئله وقف را داريم که بايد با فرهنگ سازي، وقف ها را به زمينه هاي علمي و فرهنگي هم هدايت کنيم. اگر جايزه ها و اين گونه کارهاي فرهنگي به نهادها و اشخاص دولتي و سياسي وابسته باشند دچار تلاطم و تغييرات مي شوند. اگر بنياد يا جايزه به نهاد يا افراد دولتي و سياسي وابسته شود معلوم نيست چهار سال ديگر و يا بعد اين مسئول چه اتفاقي مي افتد و چه بلايي بر سر اين نهاد و جايزه خواهد آمد. فرماندار کنوني الحمدلله اهميت اين موضوع را مي فهمد و پا پيش گذاشته است (دمش گرم) اما اگر فرماندار بعدي مثل مانند فرماندار قبلي بود که گفت ثبت ملي روز بيهقي به چه درد مي خورد و چه فايده اي دارد، اين جايزه چه سرنوشتي پيدا خواهد کرد؟ براي اين که جايزه و بنياد بيهقي هم دچار اين تلاطم ها و تغييرات نشود و کاري مستمر و در عين حال تخصصي باشد حتما بايد مستقل از نهادهاي دولتي و تخصصي پايه ريزي شود. خشت اول را از ابتدا کج نگذاريم. البته اين استقلال به معناي آن نيست که نهادها نبايد کمک کنند اتفاقا وظيفه نهادهاي دولتي است که کمک کنند و بايد کمک کنند اما نبايد به آنها وابسته باشيم. القصه بنياد بيهقي اگر مي خواهد پايدار و مستمر و موثر باشد بايد مستقل، تخصصي و بر پايه وقف و کارهاي خيريه باشد. 
 
4- خانه دکتر شريعتي در مزينان
هر کس که "کوير" دکتر شريعتي را خوانده است بايد آن را در مزينان ببيند و در کاريزهاي اين منطقه احساسش کند. علاقه مندان دکتر بايد "هبوط" را در "کوير" به انتها و تنهاي مزينان تجربه کند. زمزمه کردن جملات "کوير" با پاي برهنه بر روي ماسه هاي بي انتهاي کوير مزينان لذتي دارد که تکرار آن در اتاق ندارد. اين ماييم که بايد لذت قدم زدن در شب مهتابي و پر ستاره کوير را به "کوير" خوانده ها بچشانيم. 
درباره دکتر شريعتي چه بسيار نوشته و گفته اند. هنوز هم مي شود نوشت و گفت اما در اين مقال، مجال نوشتن درباره دکتر نيست. دکتر را کيست که نشناسد. چند سال پيش که خانه موزه دکتر شريعتي با همت شهرداري تهران در خيابان جمالزاده راه اندازي شد، خيلي افسوس خورديم که چرا چنين خانه اي در زادگاهش نبايد باشد. همه کتاب ها، اسناد و لوازم شخصي دکتر را به آن خانه موزه بردند. اما هنوز دير نشده است و مي شود خانه خانوادگي دکتر را در روستاي کهک به موزه اي تبديل کرد. هنوز هم خانه کودکي هاي دکتر شريعتي ديدني و جذاب است. هنوز هم مي شود با پيگيري و تلاش، برخي آثار او را با همکاري و هماهنگي خانواده محترمش به اين خانه منتقل کرد. به هر حال چقدر جاي چنين موزه اي در مزينان خالي است. در طول سال 20 ميليون مسافري از جاده تهران - مشهد عبور مي کنند و تابلوي از عکس دکتر شريعتي مي بينند؛ تصور کنيد از اين 20 ميليون نفر تنها اگر علاقه مندان دکتر شريعتي از اين خانه بازديد کنند چه اتفاقي نه تنها در مزينان که در کل منطقه مي افتد. اين ها فرصت است چرا از اين فرصت ها استفاده نمي کنيم؟ 
 
5- خانه (باغ) اسرار
اگر از ديگر بزرگان و مشاهير در زادگاه شان سبزوار اثري نيست، حاج ملا هادي سبزواري از معدود بزرگاني است که خوشبختانه مقبره او هم در سبزوار است. اما ما از اين ظرفيت هم نتوانستيم درست استفاده کنيم. از باغ به آن زيبايي هيچ استفاده اي نمي کنيم و بيشتر وقت ها درش هم بسته است. ظاهرا کلاغ ها که روي کاج ها آشيانه دارند و هر روز بالاي آنها غار غار مي کنند اين باغ را به قرق خود درآورده اند و بهتر از ما بلدند از آن استفاده کنند. باغ به آن زيبايي بايد يکي از قلب هاي تپنده شهر براي فعاليت هاي فرهنگي و هنري باشد. اين باغ بايد چنان جنب و جوشي داشته باشد که هر کس بخواهد برنامه اي در آنجا داشته باشد از مدتها قبل بايد وقت بگيرد. 
آيا نمي شود خانه اي هم برای آثار حاجي سبزواري در اين باغ راه اندازي کرد؟ اما متاسفانه الان بگونه اي است که غير از يک قبر هيچ اثري ديگري از حاجي در آن مقبره نيست. حتي کساني هم که مي روند و فاتحه اي مي خوانند هيچ چيز از حاجي براي آنها گفته نمي شود و ناآشنا مي روند و ناآشنا بيرون مي آيند. همه اين ها در حالي است که دانشگاه هاي شهر رشته فلسفه را تا مقطع دکتري مدرک مي دهند. حتي ممکن است از دانش آموختگان اين دانشگاه ها هم بپرسي شايد نتوانند پنج دقيقه درباره حاجي صحبت کنند. و حتي بعيد نيست دانشجوياني هم که در دانشگاه هاي ما اشعار منظومه را مي خوانند و حفظ مي کنند يکبار هم تا کنار حاجي نيامده باشند؟ آيا اين ظلم به حاجي و شهر و مردمش نيست؟ آيا ما در برابر اين کم کاري ها و غفلت ها مسئول نيستيم؟ 
 
6- خانه استاد سبزواري؛ خانه شعر و سرود انقلاب اسلامي
چند سال پيش که استاد سبزواري براي مراسم نکوداشتش به سبزوار آمده بود، گفت دوست دارم خانه به يک مرکز فرهنگي و هنري تبديل شود. اگر مسئولان شهري بويژه مسئولان فرهنگي اگر هوشيار و فرصت شناس بودند همان موقع بايد اين پيشنهاد و درخواست را جدي مي گرفتند و براي راه اندازي اين مرکز اقدام مي کردند. اما متاسفانه اين پيشنهاد هم مانند قبلي ها گوش شنوايي پيدا نکرد و فراموش شد. باز هم فرصت را از دست داديم. 
در ديدار اخير شاعران (اواخر مهر) با استاد سبزواري عنوان شد که خانه استاد در تهران به خانه شاعران انقلاب تبديل خواهد شد. اين يعني آن که باز هم تهراني ها زرنگي کردند و از ما جلو افتادند. يعني ما باز هم غفلت کرديم و عقب مانديم. اما خوشبختانه پسر استاد سبزواري در همين ديدار بار ديگر تاکيد کرد: 
"خانه استاد در سبزوار به دست اوقاف سپرده شده بود و حالا مي‌خواهد به موزه و يک مرکز فرهنگي براي شهدا تبديل شود؛ اما مشکلاتي هم براي اين کار وجود دارد. پسر استاد سبزواري از نامه خود به رهبر انقلاب گفت و اينکه ايشان به سرعت جواب نامه را داده‌اند و به مسولان استان گفتند تا اين کار را پيگيري کنند و تکليف اين موزه و مرکز فرهنگي مشخص شود." 
يعني موضوع خانه استاد در سبزوار به رهبري رسيده است و او هم براي حل مشکل پا در مياني کردند اما همچنان غافليم و کاري نمي کنيم. خانه استاد سبزواري در سبزوار بايد به موزه شعر و سرود انقلاب اسلامي تبديل شود. همه آثار و دست خط هاي استاد بايد در سبزوار نگهداري شود. مسئولان سبزوار اگر دير بجنبند تهراني ها همه آنها را مي گيرند و دست ما خالي مي ماند. مسئولان سبزوار بايد تا خود استاد هست جدي پيگري کنند و آثار و دست خط هاي او را براي انتقال به سبزوار بگيرند و يا مقدمات و هماهنگي هاي لازم براي انتقال آنها را فراهم کنند. 
اگر بتوانيم اصل دست خط ها، اشعار و سرودهاي انقلابي استاد سبزواري را گردآوري و در خانه موزه اش به نمايش بگذاريم، در طول سال و به مناسبت هاي مختلف (آزادسازي خرمشهر، 13 آبان و دهه فجر و غيره) علاقه مندان زيادي براي ديدن آنها به سبزوار سفر خواهند کرد. همچنين مي تواند محلي براي برپايي نشست ها و برنامه هاي فرهنگي و ادبي مختلف در سطح ملي باشد. 
موقع فوت استاد قندي گفتند دير شد اما اين بار مسئولان هيچ عذر و بهانه اي ندارند و اگر کوتاهي و غفلت کنند بايد پاسخگو باشند. اين ظرفيت و فرصت بي نظيري است که اگر قدرش را بدانيم اعتبار ملي براي ما و شهرستان بوجود خواهد آورد . ضمنا فرماندار، ميراث فرهنگي، شهردار و شوراي شهر بايد تلاش کنند هر چه زودتر باغ مشاهير سبزورا را آماده کنند. تا فردا مشکلي در اين زمينه نداشته باشيم و به چه کنم چه کنم نيفتيم. 
يک مثال، قيصر امين پور را به راحتي مي توانستند در تهران دفن کنند اما او را به زادگاهش شهر کوچک گتوند بردند. از آن موقع گتوند در سطح ملي مطرح شد و به اندازه سي سال گذشته پيشرفت کرد. و گر نه تا قبل ازآن کسي اسم گتوند را نشنيده بود. حال منتظريم ببينيم مسئولان چه مي کنند؟
 
7- خانه محمود دولت آبادي؛ خانه رمان و ادبيات معاصر ايران
مدتي پيش زمزمه هايي شنيده شد که برخي شخصيت هاي فرهنگي در پي آن هستند که کتابخانه شخصي، اسناد و دست خط هاي محمود دولت آبادي را براي ايجاد موزه اي ويژه در تهران از او بگيرند. اين هم فرصت بي نظير ديگري است که تا دير نشده و کتابخانه شخصي او به ديگران واگذار شود بايد در اين زمينه پيش قدم شويم. مسئولان بايد هر چه زودتر با او صحبت کنند و حتي به صورت مکتوب از او دست خط بگيرند که کتابخانه شخصي و ديگر اسناد او براي نگهداري به زادگاهش منتقل شود. مگر داستان ها و بويژه رمان بزرگ "کليدر" در جغرافياي تاريخي و فرهنگي سبزوار رخ نمي دهد،‌ پس چرا بايد کتابخانه و موزه دولت آبادي در شهر ديگري باشد؟ راه اندازي کتابخانه و موزه دولت آبادي در سبزوار علاوه بر بالا بردن اعتبار شهرستان از نظر گردشگري ادبي هم بسيار مهم و موثر خواهد بود. به عبارت ديگر با ايجاد اين موزه، گردشگري ادبي به صورت عملي در سبزوار رونق خواهد گرفت. کساني که براي ديدن مکان ها و مسيرهاي رمان کليدر به جغرافياي سبزوار سفر مي کنند از اين موزه هم بازديد خواهند کرد. کشور ما در زمينه گردشگري ادبي تازه کار است اما اين شاخه از گردشگري در کشورهاي ديگر بسيار رايج و پر رونق است. بسياري از گردشگران فقط براي ديدن خانه و دست خط ها و آثار فلان نويسنده يا شاعر به کشورهاي ديگر سفر مي کنند. گردشگري ادبي از حوزه هايي است که در آينده در کشور ما نيز پر رونق خواهد بود. تصور کنيد اگر تنها جغرافياي تاريخي و فرهنگي جهان اسلام را در نظر بگيريم چقدر مشاهير و بزرگان و دانشمندان ما به کشورهاي مختلف سفر کرده و يا دفن شده اند. بيهقي، زادگاهش بيهق است اما در نيشابور درس خوانده اما همراه غزنويان به بسياري از شهرهاي افغانستان، ترکمنستان و تاجکستان کنوني سفر کرده است و در نهايت در غزنين بدرود حيات مي گويد. چه مسير طولاني و جالبي است. به هر حال ايجاد کتابخانه و موزه محمود دولت آبادي نيز ظرفيت و فرصت ديگري است که تا ديگران از دست مان نگرفته اند بايد براي ايجادش پيش قدم شويم. بايد منتظر باشيم و ببينيم مسئولان چه مي کنند؟
 
* چند نکته پاياني: 
 
1- اميدواريم ساماندهي و راه اندازي اين خانه ها به سرنوشت موزه طب در کنار مقبره بقراط و کاروانسراي عرب ها گرفتار نشوند. حکايت تلخ و سرنوشت آنها را همه مي دانيم و نياز به تکرار نيست. چند سال است که گفته اند و مي خواهند موزه اي صد متري در کنار مقبره بقراط راه اندازي کنند اما هنوز به نتيجه نرسيده است. اگر فقط مصاحبه ها و صحبت ها و وعده هاي فرماندار،‌ معاون فرماندار، شهرداران را قبلي و بعدي را درباره اين موزه جمع آوري کنيم يک کتاب قطور مي شود. پس ما برگي ديگر بر اين کتاب قطور اضافه نکنيم.
 
2- چند سال پيش جناب شهردار وقت از ايجاد باغ مشاهير خبر داد و حتي وعده داد در "آينده اي نزديک" طراحي و ساخته شود. قرار بود باغ اسرار را از دو طرف شرق و غرب گسترش پيدا کند و به باغ مشاهير تبديل شود. يعني جايي که از اين به بعد مشاهير و بزرگان ملي و جهاني سبزوار را در آنجا دفن کنند. اما گويا اين "آينده نزديک" هنوز نرسيده است؛ بعد هم که خودش عوض و کل طرح انگار فراموش شد. در حال حاضر غير از باغ اسرار جايي بهتر براي ايجاد باغ مشاهير نداريم مگر اين که شوراي شهر و شهرداري مکان جديدي را بخواهند بسازند که بعيد است چنين جايي داشته باشند. باغ اسرار مزاياي زيادي (فضاي مناسب، مرکز شهر بودن، در بافت تاريخي بودن و غيره) براي اين منظور دارد. به هر حال ايجاد باغ مشاهير (مکاني مناسب براي دفن بزرگان) از ضروريات شهرستان است؛ اميدواريم مسئولان محترم و مديريت شهري آن را جدي بگيرند. حسرت دفن نشدن دکتر قندي هنوز بر دلمان هست، اما اگر قرار بود پيکر او را به سبزوار بياوريم کجا مي خواستيم آن را دفن کنيم؟ 
 
3- قرار نيست اين خانه ها و موزه ها هم دولتي شوند و دست نهادهاي دولتي بيفتند، که اگر اين گونه شوند سرنوشت غم انگيزي پيدا خواهند کرد. هم چنان که تا کنون بارها تجربه کرديم. اين خانه ها و موزه ها بايد در دست علاقه مندان، انجمن ها و گروه هاي مردمي باشند. مثلا قرار نيست خانه دکتر شريعتي را در کهک مزينان دو نفر کارمند دولتي اداره کنند و يا قلعه و موزه سربداران در باشتين را دولتي ها بچرخانند. قطعا مردم مزينان و اهالي ديه باشتين بسيار دلسوزتر و پر تلاش تر از کارمنداني هستند که ما قرار است به آنجا بفرستيم و آنها خيلي بهتر اين خانه ها و موزه ها را نگهداري و اداره خواهند کرد. در همه دنيا هم اين گونه است؛ در فرانسه حتي مکان ها و يادمان هاي جنگ جهاني دوم را در هر روستايي مردم آن روستا اداره مي کنند. اين گونه است که شاخه خاصي به نام گردشگري جنگ دارند که بسيار هم پر رونق است و از همه کشورهاي دنيا براي ديدن مکان ها و ميدان هاي جنگ به فرانسه سفر مي کنند. اگر اين خانه هم دست دولتي ها بيفتد سرنوشت خانه موزه سردار شهيد فرومندي در انتظارشان خواهد بود که با سر و صدا افتتاحش کرديم اما معمولا درش قفل است و بازديد کننده اي هم ندارد. البته وظيفه نهادهاي دولتي است که در راه اندازي اين خانه موزه ها حمايت و کمک کنند. سرمايه گذاري هاي اوليه بايد با همکاري و تعامل نهادهاي دولتي باشد بويژه که انجمن ها و گروه هاي مردمي هنوز در آغاز راهند و ممکن است کم تجربه باشند. نهادهايي مانند ميراث فرهنگي تنها بايد نظارت کنند، همين. 
 
4- اگر خودم نرفته و نديده بودم باورم نمي شد؛ اداره کننده محوطه باستاني "سيراف" در استان بوشهر انجمن دوستداران ميراث فرهنگي اين روستا بود. سيراف، محوطه اي باستاني با شهرت بين المللي است که تا کنون باستان شناسان خارجي زيادي بارها در آنجا کاوش کرده و آثار ارزشمندي هم از آنجا کشف شده است. روستاي سيراف - دو سه سال پيش در سفر رئيس جمهور به استان بوشهر شهر اعلام شد- در 10-15 کيلومتري عسلويه و منطقه انرژي پارس جنوبي قرار دارد. اسم سيراف هم از نام همين محوطه گرفته شده است. همه کارهاي محوطه جهاني سيراف را اين انجمن غير دولتي انجام مي داد از حفاظت محوطه گرفته تا اطلاع رساني و بازاريابي، راهنمايي گردشگران، ارائه توضيحات و غيره. حتي موزه اي هم از آثار کشف داشتند که باز به دست همين انجمن اداره مي شد. همه اعضاي انجمن هم جوانان 20 تا 30 بودند و با چه مهارت و انگيزه اي کار مي کردند. دو عضو انجمن با مهارت تمام همه جزئيات و ريزه کاري هاي محوطه را براي مان توضيح دادند؛ به گونه اي که بعيد مي دانم خود باستان شناسان و کاوشگران محوطه مي توانستند به اين خوبي براي گردشگران توضيح دهند. 
تعطيلي هم نداشتند و هر زمان گردشگري براي ديدن سيراف مي رفت آماده بودند و آنها را براي بازديد مي بردند. پرس و جويي کردم، گفتند اداره کل ميراث فرهنگي استان فقط نظارت دارد و هفته اي يا دو هفته يکبار سري مي زند و يا اگر کاري پيش بيايد اطلاع مي دهيم. حال تلاش و انگيزه اين جوانان و چنين انجمن هاي مردمي اي بيشتر است يا کارمندان بي انگيزه اداري که گردشگر با ديدن شان براي هميشه سير مي شود. وقتي روستايي بتواند چنين انجمني داشته باشد و اين گونه کار کند چرا سبزوار نتواند انجمن هاي مردمي موفقي براي حفاظت از آثار تاريخي و رونق گردشگري شهرستان داشته باشند؟ 
 
5- بالاخره اين که ساماندهي و راه اندازي خانه موزه هاي مشاهير هم از ديگر ظرفيت ها و استعدادهاي بي نظير سبزوار است که اگر هنر استفاده از اين ظرفيت ها را داشته باشيم هم به اعتبار شهرستان در سطح ملي اضافه خواهد کرد و هم موجب پيشرفت و رونق شهر و منطقه مي شود. اي کاش مديريت شهري قدر اين ظرفيت ها را بداند و اي کاش مسئولان هنر استفاده از اين فرصت ها را داشتند. 
 
 
برای مطالعه یادداشت های بیشتر به قلم علی نورآبادی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:

 

نظرت را بنویس
comments

سلام اگر مسولان همت کنند و ما هم کمک کنیم این خانه ها می توانند کلید طلایی ای باشند که با انها قفل گردشگری منطقه سبزوار را باز کنیم. ان شا الله

امين ما نفهميديم بالاخره آثار را بردند، نبردند؟ چقدر بردند؟ چه چيزايي بردند؟ و کجا بردند؟ آيا کسي جوابي مي دهد؟ اصلا از اين تپه چي بدست آمد و کجا هستند؟

سلام - راستی سوالات و ابهامات اثار کشف شده از تپه باستانی سبزوار چه شد. مسولان میراث فرهنگی به ان ابهامات پاسخی ندادند پیگیری کنید و شما هم ازشان بپرسید تا جواب بدهند و ابهامات روشن بشه؟
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما