لزوم طراحی تور گردشگری رمان کلیدر در سبزوار و نواحی اطراف
رمان 10 جلدی کلیدربه قلم نویسنده پرآوازه سبزواری استاد محمود دولت آبادی از مشهورترین آثار داستانی ادبیات فارسی است که زندگی یکی از قهرمانان محلی مردم سبزوار به نام «گل محمد کلمیشی» و خانواده او را در اوایل قرن معاصر با همه محاسن و معایب موجود در شخصیت و رفتار انسان های معمولی نظیر گل محمد که به واسطه برخی ویژگی هایشان به قهرمانان مردمی تبدیل می شوند، به صورت داستانی و البته با کمک گرفتن از تخیل ادبی روایت کرده است.
به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه بسیاری از صاحب نظران معتقدند رمان کلیدر به خاطر همه نام هایی که از شخصیت ها و مکان های بومی سبزوار و شهر و روستاهای اطراف آن برده است و البته به خاطر شهرت و محبوبیتی که این رمان در ایران و جهان پیدا کرده ، به خوبی می تواند منشأ ایجاد گردشگری ادبی در غرب خراسان رضوی باشد هرچند که متأسفانه خراسانی ها و به ویژه مسئولان فرهنگی و مردم شهرستان سبزوار تا کنون از این فرصت بکر کمتر بهره گرفته اند.
صنعت گردشگری یا به عبارتی فرهنگ گردشگری یکی از مسائلی است که امروزه اکثر جوامع جهان برای افزایش درآمدها و اشتغالزایی و نیز ایجاد فرصت تبادلات فرهنگی به آن توجه ویژه دارند و خوشبختانه به خاطر وجود آثاری نظیر کلیدر که بر پایه مسائل، مکان ها و شخصیت های بومی منطقه سبزوار نوشته شده و به شهرت جهانی رسیده اند، فرصت های رونق صنعت گردشگری از نوع گردشگری ادبی و تاریخی در این ناحیه از ایران اسلامی به خوبی وجود دارد و فقط یک توجه جدید و جدی به این مقوله را از سوی مسئولان فرهنگی، دلسوزان توسعه و فعالان حوزه گردشگری دیار سربداران می طلبد.
ارش نورآقایی اولین مجری تورهای گردشگری ادبی در همین زمینه به تازگی اظهاراتی را در رسانه ها مطرح کرده است که اسرارنامه در ادامه به انتشار این اظهارات به نقل از پایگاه خبری تحلیلی زیست بوم می پردازد:
گپ و گفتی با آرش نورآقایی، صاحبنظر توریسم ادبی
جای خالی نوآوری درصنعت گردشگری
زیست بوم/ زهره نیلی: بسیاری از مکانهای گردشگری در کشور ما با اسطورهها و افسانهها درآمیختهاند. کافی است نگاهی به اسامی شهرها، قلعهها، مکانها و آثار تاریخی کشورمان بیندازیم، متوجه اسامی بسیاری میشویم که با افسانهها درآمیختهاند: «قصر شیرین، قصر بهرام، زیج منیژه، قلعه رستم، قلعه ضحاک، زندان سلیمان، تخت سلیمان، کوه بلقیس، تخت جمشید، هفت خوان، فرهاد تراش و …»؛ این اسمها نشان میدهد که روزگاری نه چندان دور، چگونه شخصیتهای افسانهای و اسطورهای در باور مردم ایران حضوری فراموش نشدنی داشتهاند. اما امروز همه چیز تغییر کرده و مردم کمتر با ادبیات و اسطوره و پیشینه فرهنگی خود آشنا هستند؛ اما هنوز هم هستند کسانی که دلشان میخواهد به یوش بروند تا با خانه و فضایی که نیما، پدر شعر نو در آن به دنیا آمده و بزرگ شده آشنا شوند یا خانه جلال آلاحمد را ببینند و اینجاست که گردشگری ادبی معنا پیدا میکند.
آرش نورآقایی،نخستین مجری تورهای گردشگری ادبی است. با او درباره قصهها و افسانهها و ارتباط آنها با گردشگری به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید:
- سرزمین ما، سرزمین شعر و ادبیات بوده است؛ چگونه میتوان از این پیشینه فرهنگی برای جذب گردشگر استفاده کرد؟
بسیاری از مکانهای گردشگری که در کشور ما وجود دارند، با اسطورهها و افسانهها درآمیختهاند؛ بگذریم از اینکه تاکنون از این منظر به آنها توجه نشده و ما از تمام ظرفیتهای موجود استفاده نکردهایم. به طور مثال اگر به روایتهای شاهنامه فردوسی توجه کنیم، با دنیایی از افسانه و اسطورهها روبهرو میشویم که هیچ بهرهای از آنها نبردهایم. به عبارتی، ادبیات، ارزش افزوده گردشگری است و ما از آن طرفی نبستهایم.
- چگونه میتوان از مضامین افسانهها و مفاهیم اسطورهها برای رونق و توسعه گردشگری بهره برد؟
ما میتوانیم در سیستان و بلوچستان که آن را محل تولد «رستم» و همچنین محل وقوع بسیاری از اتفاقات شاهنامه میدانیم «موزه شاهنامه» بسازیم و در آن، برخی از داستانهای شاهنامه را به روشهای کارآمد و روزآمد روایت کنیم و حتی مجسمه بعضی از شخصیتهای شاهنامه را طراحی کنیم یا همچون ایتالیاییها که قبر نمادین «رومئو و ژولیت» را ساختهاند در یک باغ مصفا که نمونهاش را در ایران بسیار داریم، یک مقبره نمادین از شیرین و فرهاد بسازیم و تراژدی این عشاق را برای گردشگران یادآوری کنیم. جالب اینکه ما در کوه بیستون مکانی را به نام «فرهاد تراش» میشناسیم که قصه خاص خود را دارد اما ما یا از این قصهها کمتر آگاهی داریم یا اهمیتی برای افسانهها قائل نیستیم. به هر حال، غلو بخشی از گردشگری است ما هم میتوانیم مکانها و شخصیتهای خیالی و غیرواقعی داشته باشیم همانگونه که مردم ایتالیا و دیگر کشورها دارند.
- بسیاری معتقدند، «چهل ستون» محل قصهگویی شهرزاد بوده و «هزار و یکشب» ریشه ایرانی داشته است. از این امکان تا چهاندازه در جذب گردشگر میتوان استفاده کرد؟
گذشت آن زمان که در دنیا، کشور ما را با قصههای «هزار و یکشب» میشناختند و «چهل ستون» و «هشت بهشت» را محل قصه گویی شهرزاد میپنداشتند. ما از این امکان، بشدت غافل شدیم و هزار و یکشب را، دو دستی به اعراب تقدیم کردیم؛ حالا هر شهر عربی خود را با عنوان شهر هزار و یکشب به دنیا معرفی میکند و ما از همه این مواهب، بیبهره ماندهایم. ما «دماوند» را داریم و «آرش» را؛ آیا نمیتوانیم بر فراز دماوند، مجسمهای از آرش بسازیم و برای هر کوهنورد خارجی، اسطوره او را روایت کنیم؟
- شاید به این دلیل که هنوز بسیاری گردشگری ادبی را گردشگری مقابر و آرامگاهها میدانند و آن را به آرامگاه حافظ و سعدی محدود میکنند؟
گردشگری ادبی به زیارت آرامگاه حافظ و سعدی و خیام و عطار محدود نمیشود. میتوان به مزار حافظ رفت و فاتحهای فرستاد و تفالی هم به دیوان حافظ زد اما این سادهترین نوع گردشگری ادبی است. وقتی نویسندگان داستانهای رئالیسم جادویی، چون «بورخس» اقرار کردهاند که بنمایه نوشتن داستانهایشان، کتابهایی چون «هزار و یکشب» بوده، نمیدانم چرا ما قدر ادبیات خود و ظرفیتهای آن برای جذب گردشگر را نمیدانیم و به آثاری چون «سلامان و آبسال» و «جوامعالحکایات» بیتوجه هستیم. برای مثال بر اساس مسیر حرکت مولانا، میتوان توری طراحی کرد؛ چون این شاعر بزرگ ایرانی در مسیر بلخ به قونیه از خراسان گذشته همچنین ما میتوانیم بر اساس رمان«کلیدر» که در سبزوار و اطراف آن اتفاق افتاده، تور طراحی کنیم.
- خود شما و چنـــد نفـــر ازدوستان تان براساس رمان «کلیدر» محمود دولتآبادی، تور طراحی کردید. تا چهاندازه از این تور استقبال شد؟ اصلاً زیرساختهای این مسیر برای جذب گردشگر، آماده است؟
هنوز زیرساختها آماده نیست. بودند کسانی که میخواستند بیایند اما از روستای کلیدر تا نیشابور و قوچان و سبزوار، قهوهخانه یا مسافرخانهای برای اسکان مسافران وجود ندارد و جالب اینکه روستای زعفرانیه [روستایی در 30 کیلومتری شرق سبزوار] از دیرباز در مسیر جاده ابریشم بوده و یکی از معدود روستاها و شهرهایی است که هم چاپارخانه دارد هم کاروانسرا اما هیچ جایی وجود ندارد که مسافران، شب را در آن بگذرانند.
- پس شناخت، لازمه شکلگیری و رونق گردشگری ادبی است؟
اول باید کارشناسان بشناسند، بعد مردم عادی هم خواهند شناخت. ما دو سال پیش، کلیدواژه گردشگری ادبی نداشتیم، اما امروز، مقام معظم رهبری درباره این نوع گردشگری صحبت میکنند و از ضرورت توجه به آن میگویند و این اتفاق کمی نیست. از سوی دیگر شکلگیری و رونق گردشگری ادبی، درگرو ارتباط میان شاعران و نویسندگان و کارشناسان گردشگری است. ما مرتب میگوییم، گردشگری، فرابخشی است، اما در میزگردها و سمینارهایی که با عنوان گردشگری ادبی یا سفرنامهنویسی برگزار میکنیم، شاعران و نویسندگان شرکت نمیکنند.
- واقعیت این است که تا مردم چیزی را نشناسند، ارزش و اهمیت آن را درک نمیکنند
من بعد از خراسان و مکانیابی رمان «کلیدر» به کاشان رفتم و متوجه شدم «گلستانه»ای که سهراب از آن نام میبرد، اسم یک مکان است که امروز به زبالهدانی تبدیل شده؛ همه به مشهد اردهال میروند، اما نمیدانند «گلستانه»، دو کیلومتر آنسوتر است. «ربع رشیدی» در حافظه جهانی ثبت شده و ما میتوانیم آجر به آجر آن را بازسازی کنیم و یک شهر ادبی بسازیم؛ چرا این کار را نمیکنیم؟ چرا برای «کلیدر» نباید مسیر گردشگری تعریف کنیم و زیرساختهایش را فراهم آوریم؟
- به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم حساسیتهایی در ارتباط با ادبیات معاصر وجود دارد؟
آخر ما به ادبیات کلاسیک خود هم بیتوجه بودهایم. کسی نمیداند «آب رکنآباد» و «گلگشت مصفا»یی که حافظ به آن اشاره کرده کجاست؟ من برای طراحی تور ادبی به خراسان رفتم، گفتند اینجا خورشیدی وجود دارد به نام امام رضا(ع) پس شمعی چون فردوسی، در برابر آن فروغ ندارد و نباید داشته باشد؛ هیچکس منکر این نیست که حرم امام رضا(ع)، مهمترین جاذبه گردشگری خراسان است، اما جز گردشگری زیارتی ما به جاذبههای گردشگری ادبی و فرهنگی نیز در خراسان بزرگ، میتوانیم توجه کنیم.
- سوای بیتوجهی به داشته هایمان در ادبیات گردشگری، مسأله قابل تأمل دیگری هم وجود دارد. «مکان» در داستانهای خارجی، خود به یک شخصیت مستقل تبدیل میشود اما ادبیات داستانی ما در روزگار معاصر از چند نمونه خاص چون«کلیدر» و «چراغها را من خاموش میکنم» و آثار احمد محمود که بگذریم، مکانمند نیست و نمیتوان انتظار داشت با این داستانها، همانگونه برخورد شود که با آثار چارلز دیکنز؟
انگشت شمارند داستانهای ایرانی که به شهر یا مکانی خاص توجه میکنند. از چند مورد معدود که بگذریم، کمتر رمان و داستانی است که در بیمکانی نگذرد و شاید یکی از رسالتهای ادبیات داستانی، این است که مکانمند شود؛ انگار نویسندههای ما خجالت میکشند درباره مکانی که درآن به دنیا آمده یا بزرگ شدهاند بنویسند. انگار هنوز هم برای ما بچه «بالاشهر» یا «پایین شهر» بودن مهم است. در صورتی که در کشورهای دیگر چنین نیست. در انگلیس براحتی میتوان مکانهایی را که چارلز دیکنز به آن اشاره کرده پیدا کرد یا ساخت. داستانهای ایرانی چنین امکانی را به مخاطب خود نمیدهند و تنها به توصیف یک فضای خیالی میپردازند.
- یکی دیگر از مشکلات ما در زمینه گردشگری ادبی این است که بسیاری مکانها، مابهازای عینی ندارند.
بله متأسفانه. مابهازاهای عینی چندانی از مکانهای واقعی گردشگری ادبی برای ما باقی نمانده است. نه خانه هدایت باقی مانده نه خانه نیما یوشیج در تهران. در یک جمله میتوان گفت شهرهای ما از بیهویتی رنج میبرند و مکانهایی که میتوانند برای شماری از گردشگران جالب باشند، معرفی نمیشوند.
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید: