تحلیلی بر نهضت سربداران سبزوار از نگاه دکتر شریعتی
بی تردید نوشتن درباره انسان های بزرگ همواره کاری است سخت و دشوار و این سختی زمانی نمود بیشتری می یابد که بنا باشد درباره آزاد مردی همچون دکتر علی شریعتی بنویسی، در این هنگام است که ما با نویسنده ، متفکر و روشن اندیشی روبه رو هستیم که داستان زندگی پرتلاطم،اندیشه های ناب و کتابهای ماندگارش جایی برای هیچ سخنی باقی نمی گذارد. مرد تمام عیاری که به حق روحِ بزرگِ کویر بود.
شریعتی فرزند فاخر خاک پراصالت دیار سربداران است و امروز به مناسبت ۲۹ خردادرماه سالگرد فقدان این آزاد مرد قصد بر آن داریم که بن مایه های فکری و اعتقادی او را در مواجهه با نهضت سربداران کاوش کنیم.
یادداشتی که پیش رو دارید نوشتاری است کامل و جامع به قلم دکتر ابوالفضل حسینی (استاد و عضو هئیت علمی دانشگاه حکیم سبزواری) که در مبحث “جلو ه های نهضت سربداران در اندیشه های دکتر علی شریعتی” نگاشته شده است. در ادامه و با تشکر از این استاد عزیز شما گرامیان را به مطالعه این یادداشت دعوت می کنیم.
مقدمه:
بهترین منبعی که مرحوم دکتر شریعتی در آن به سربداران پرداخته است، موضوعی تحت عنوان “تشیع سرخ” و”تشیع سیاه” است که در مجموعه آثار شماره ۹ به نام ” تشیع علوی و تشیع صفوی” آمده است. قسمت هایی از این اثر خواندنی در این مقاله خواهد آمد، اما پیش از آن با استفاده از سایر مطالب آن اندیشمند و تحلیلگر تاریخ، زمینه های تاریخی پس از ورود اسلام به ایران و مقاومت ها در برابر تسلط خلفای عرب و مغول و تیموریان و… تا حدی از نظر می گذرد، تا نهضت سربداران بهتر فهمیده شود.
جنبش های ایرانیان پس اسلام، موضوع تحقیقات نسبتا جدی صاحبنظران بوده است . چه کسانی که با حمله ی اعراب موافق اند و چه کسانی که اساسا با کلیت آنچه رخ داده است، مخالف اند و چه کسانی که بین حمله اعراب و دین اسلام تفکیک قائل اند، نکته های فراوان گفته شده ویا هنوز هم باید گفته شود. در این میان نگاه شریعتی به نوع رویکرد فردوسی در واکنش به آن شرایط و خلق شاهنامه از زیباترین هاست. در کتاب “بازگشت به خویش ” نهضت سربداران سبزوار، در راستای جنبش های ایرانیان در مقابله با بیگانگان و احیای هویت خویش ارزیابی شده است.
مقاومت های ایرانیان در برابر بیگانگان
” در طول تاریخ اسلام، روح ایران در صدها صورت تجلی داشته است و همواره در تلاش و جنبش و تکاپو بوده است و از دهها راه در این تاریخ پرکشاکش و پر مخاطره و عظیم، ابراز وجود کرده است: مقاومتهای محلی در برابر حمله اعراب، قیامهای مسلحانه در برابر خلافت عرب، نفوذ و ورود در رهبری سیاسی، نهضتهای خرمدینی، نهضتهای حقطلبانه اسلامی، تشیع، تصوف و بالاخره، عمیقتر و جاودانتر از همه، که به موضوع اصلی این مبحث- بازگشت به خویش- مستقیماً مربوط است و از بزرگترین درخشش نبوغ و شکوفایی روح این ملت حکایت میکند، نهضت ادبی تا آنجا که تاریخها به یاد میآورند، گسیختگی تاریخی ملت ما با گذشتهاش که پس از فتح عرب و حکومت خلفا روی داد، سیل تبلیغات تحقیرآمیز خلافت علیه ایرانیان و شکست و تسلیم مردم و گم شدن زبان ملی و بیگانگی ملت با خویش را به دنبال داشت و در پی آن نهضت بازگشت به خویش را که در یک ملت از تجدید اتصال با تاریخ آغاز میشود از اوایل قرن سوم پدید آورد و آن کوشش شاعران و دانایان و یاری برخی از رجالی بود که هنوز دلبستگی خود را به گذشته خویش از یاد نبرده بودند، در راه جمعآوری و تنظیم و احیای اساطیر ملی و آثار تاریخی و اسناد و نوشتهها و سرگذشتهایی بود که میتوانست گذشته بریده را به نسلهای ایرانی پس از اسلام پیوند دهد و این بود که پیش از فردوسی برخی از خاندانهای بزرگ خراسان به تدوین یا تشویق به تدوین این آثار پرداختند و کسانی چون رودکی و دقیقی به نظم شاهنامه آغاز کردند و این نهضت در اوج کمال خویش به فردوسی رسید که با نبوغ فکری و توانایی هنری و قدرت روح و آزادگی شخصیت و ایمان و شور میهنپرستی از نظم، کاخی پی افکند که ابدی ماند و از باد و بارانهای خلافت خشن عرب و سلطنت کینه توز ترک مصون ماند.”(۱)
در بخشی دیگر از این متن آمده است که:
“بویژه از قرن هفتم به بعد که امپراطوری مغول جانشین امپراطوری عرب میشود ولی باز با همان دستگاه روحانیت رسمی پیشین و این بار در خدمت توجیه حکومت ایلخانی و تیموری و تقدیس نظام فئودالی که در این زمان رسمیت قانونی و خشونت بیرحمانهتری یافته بود و تعصب مذهبی حتی از عصر خلافت به مراتب شدیدتر شده بود، تصوف و تشیع چنان در نهضتهای ایرانی به هم در آمیخت که از یکدیگر قابل تشخیص نبودند و این آمیختگی حکایت از یک آمیزش و وحدت اجتماعی بزرگی میکند و آن پیوند روشنفکران شهری و توده مردم روستایی است که در آن روح ملیت، با صراحت و شدت آشکار است و نمونههای آن یکی نهضت سربداران سبزوار است که شیخ خلیفه- که از نامش نیز پیدا است که یک مقام صوفی بوده است- از شمال ایران به سبزوار میآید و در برابر فقهای سنی که اکنون با خانهای مغولی پیوند خوردهاند، مکتب خویش را در مسجد جامع شهر تبلیغ مینماید و اندک اندک جمع کثیری از توده مردم و روستائیان بر او گرد میآید و همین مکتب که آمیزهای از تشیع- تصوف بوده است، زمینه قیام مردم روستاهای باشتین را علیه حکومت مغولی سبزوار فراهم میآورد و سپس به تشکیل حکومت شیعی سربداریه که خراسان و گرگان را اشغال میکند و گاه دامنهاش تا جنوب ایران نیز کشیده میشود، منجر میگردد که نخستین قیام ملی ایرانیان علیه حکومت مغول در نیمه اول قرن هفتم است و در آن رابطه سه عنصر ملیت، تشیع و تصوف در این عصر به خوبی آشکار است.
چند سال بعد، سید قوام مرعشی که شیخ سلسله ی درویشان بود و شیعه ی معتقد، در مازندران قیام کرد و نهضتهای مشابهی در سمرقند و کرمان و خوزستان (سید محمد مشعشع ۸۴۵) پدید آمد و سپس نهضت صفویه در نیمه قرن نهم که اساساً یک سلسله صفوی بودند که با گرایش به تشیع، توانستند از یاری مردم شهر و روستای ایران بهره گیرند و برای نخستین بار پس از اسلام، یک حکومت ایرانی مستقل با ایرانی یکپارچه پدید آرند و نهصد سال پس از ساسانیان، آن حکومت را تجدید کنند. آنان نیز همچون صفویه، یک نهضت سیاسی- روحانی را آغاز کردند و همچون صفویه که فرزندان شیخ تصوف (شیخ صفی)اند، فرزندان ساسانی خدای روحانی معبد استخر بودند و هر دو موجب ایجاد یک سازمان رسمی روحانیت که با حکومت پیوستگی مستقیم داشت شدند.(۲))
“تشیع سرخ” و”تشیع سیاه”
در نیمهی اول قرن هشتم، که حکومت مغول پس از قتل عامهای وسیع چنگیز و هولاکو مردم ایران را به یأس و ذلت و ضعف تسلیم کرده بود و یاسای چنگیز قانون بود و شمشیر دژخیمی مجری قانون، و خانهای مغولی و صحراگردان و افسران و رؤسای طوایف مغولی، هر یک منطقهای را به صورت اقطاع یا تیول در چنگ خود گرفته بودند و با قساوت هولناکی دهقانان را بردهوار به بند کشیده بودند و در شهرها نیز علمای مذهب یا در خدمت حکام مغول در آمده بودند و خلق را به نام «مذهب حقه سنت و جماعت»، به تسلیم و رضای در برابر حکام مسلمان شدهای میخواندند که همچنان چنگیزی مانده بودند و تنها برای ارضای احساسات دینی مسلمین! در ازای نابودکردن تمدن و ایمان و اخلاق و جامعه و هستی مسلمین، ختنه میکردند!
گروهی نیز که تقوی آنان را از همدستی با حکام و ستمکاران مانع شده بود، به انزوای زهد و خانقاههای تصوف خزیده بودند و غیرمستقیم راه صاف کن تجاوز و زمینهساز جنایت بودند و مردم را در زیر تازیانهی جلادان و چپاولگران مغولی و فریبکاران روحانی تنها گذاشته بودند، در این هنگام است که واعظی، سلمانوار، در جستجوی حقیقت برمیخیزد و از همه مدعیان زمان سراغ میگیرد. نخست، نزد بالوی زاهد میرود تا راه نجات را در مکتب پارسایی و آزادی او بیابد، زهد را سکوت در برابر ظلم میبیند و چه بیشرمی و بیرحمی و خودخواهی زشتی که انسانی، در جهنم پیرامونش ضجه اسیران و نعرهی جلادان و فقر گرسنگان و تازیانههای ستم را بر گردهی بیچارگان ببیند و بشنود و به جای آنکه به !نجات آنان برخیزد، خود، به تنهایی، در طلب نجات خود باشد و کسب بهشت از او به نفرت میگریزد و نزد رکن الدین عمادالدوله به سمنان میرود که آوازه معرفت و پیشوایی طریقت او در تصوف همه جا پیچیده بود. تصوف را نیز چون زهد، مذهب فرار از واقعیتها و مسئولیتها و پشت کردن به سرنوشت خلق و نادیده گرفتن ستمها و قساوتها مییابد.
او را میبیند که دلی نازک و احساسی لطیف و روحی متعال دارد، اما چگونه است که سیل خونی که مغول بر این ملک جاری کرده و زوالی که اسلام و مردم را تهدید میکند آرامش روح و صفای دل او را اندکی مکدر نمیسازد ؟
از او به نفرت میگریزد و به خدمت شیخ الاسلام، امام غیاث الدین هبه الله حموی به بحر آباد میرود تا نزد او .احکام شرع مبین و فقه مذاهب حقه اهل سنت را فرا گیرد و به چشمهی اصلی حقیقت راه یابد فقه را میبیند که هزار مسئله در آداب بیت الخلاء طرح و کشف میکند اما سرنوشت شوم ملتی برایش !مسئلهای نیست شیخ خلیفه، بیزار از اینها که کبادهی مذهب و روحانیت میکشند، و مطمئن به اینکه «اینها همه بافندهی جامه تقوی بر اندام زورند»، و با جانی لبریز از نفرت به حکومت جباران مغول، و دردمند از سرنوشت شوم تودههای مسلمان، به عنوان یک مسلمان مسئول مردم و آگاه از زمان، و معترض نسبت به وضع، و بیایمان به همهی این دکانهای ایمان، «اسلام علی» را انتخاب میکند و مذهب اعتراض و شهادت را. در جامهی یک درویش ساده تنها و غریب به سبزوار میآید.
در مسجد جامع شهر خانه میکند و آنجا به وعظ میپردازد. واعظی که در برابر آنچه مردم را به جهل و جور تمکین کرده است سر شورش دارد و شورشی که پشتش یک ایمان، یک مکتب و یک تاریخ سرخ نهفته است: تشیع !
تودههای محروماندکاندک آگاه میشوند، راه مییابند، و در نتیجه یک قدرت تهدیدکننده را به وجود میآورند ملاهای رسمی به کار همیشگی خود آغاز میکنند، شایعهسازی و سپس فتوی و در آخر، “ذبح شرعی”.
«این شیخ در مسجد حرف دنیا میزند» !
«این شیخ در مسجد حدث میزند و به خانهی خدا اهانت میشود»
“این شیخ دین مردم را آشفته میسازد…”
ملاها کوشیدند تا مردم را به او بدبین کنند و زمینه را برای نابودیش فراهم سازند و دست حاکم مغول را بر جان او باز کنند به حاکم مغول نوشتند که او از مذهب حقهی اهل سنت و جماعت منحرف است و هرچه میکوشند متنبه نمیشود و در مسجد تبلیغ دنیا میکند و افکار رافضیان را نشر میدهد، او مهدورالدم است، بر سلطان. سعید است که این مصیبت را از دین بردارد. دامنهی شایعه سازی و تحریک مردم بالا میگیرد ولی دعوت شیخ که به آگاهی و ایمان و نجات بود هر روز دلهای محروم و دردمند روستاییان را بیشتر به خود جذب میکند.قیام شیعی سربداران تا ناچار، سحرگاهان که مردم مشتاق وی، همچون همیشه به سراغ وی میروند، او را در مسجد کشته میبینند.
پس از او، بیدرنگ، شاگرد وی شیخ حسن جوری کارش را ادامه میدهد وی اعلام بسیج میکند، سازمان میدهد و مبارزه را مخفی میسازد و خود در شهرها میگردد و همه جا بذر آگاهی و انقلاب را بر مبنای تشیع میپاشد.
زمینهی فکری اکنون آماده است و انقلاب در دلها به بند کشیده شده و در زیر پوشش تقیه انتظار میکشد .یک جرقه کافی است خواهرزادهی حاکم، همچون همیشه، وارد ده باشتین میشود، دهی در جنوب غربی سبزوار به فاصله شش فرسنگ. با دستهای وارد خانه عبدالرزاق میشود. از روستاییان پاک و غیوری که هنوز ذلت حکومت بیگانه و انحطاط تبلیغات مذهبی حاکم در آنان اثری تباه کننده ننهاده است، از آنان طعام میخواهند .
طعام میآورند
!شراب میطلبند بر روستایی مسلمان و شیعی مذهب که موج سخن شیخ خلیفه به جانشان رسیده،شراب آوردن، آن هم برای چنین پلیدانی به زور، سخت گران میآید، !اما… میآورند !
مهمانان مست میشوند! شاهد میخواهند !
انفجار آغاز میشود، بسیار سریع و ساده میزبان به سوی مردم میرود، روستاییان شیعی را صدا میزند، فریاد میکند
که حاکم مغول زنانتان را میطلبد، چه پاسخی میدهید ؟
میگویند “ما سر بر دار مینهیم و این ننگ را نمی پذیریم، و شاهد ما برای دشمن ما، شمشیر است”.
سرنوشت پیداست. مردم تصمیم گرفتهاند آنها را یکجا میکشند و چون میدانند که دیگر راه بازگشت نیست و مرگ را انتخاب کردهاند، تردید ندارند. انتخاب مرگ به آنان قدرتی میبخشد که یک ده را در برابر یک رژیم خون آشام به قیام وا میدارد و !پیروز میکند .
روستاییان به شهر میریزند، جنگ با سپاه مغول و فتواهای ملاهای مذهب حاکم و پیروزی دهقانان انقلابی :شعار !نجات و عدالت .نابودی قدرت مغولان حاکم، نفوذ روحانیون مذهب حاکم و مالکیتهای بزرگ طبقهی حاکم قربانیان جهل ملاها و اسیران جور مغولها به شورشیان میپیوندند، سبزوار مرکز قدرت میشود و همچون آتشی که در هیزم خشک افتد، انقلاب شیعیان سربداریه که شمشیر مردان روستایی و قهرمانان توده را داشت و اندیشهی شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری، علمای آگاه و حقپرست و آگاه کننده را، سراسر خراسان شمال ایران را فرا میگیرد و شعلههایش به جنوب نیز میرود. و نخستین بار، نهضتی انقلابی بر بنیاد تشیع علوی، علیه سلطهی خارجی، استحمار داخلی و قدرت فئودالها و سرمایهداران بزرگ و برای نجات ملت اسیر و تودههای محروم و با شعار عدالت و فرهنگ شهادت و به رهبری دهقانان هفتصد سال پیش از این، بر پا میشود و پیروز میگردد . و این آخرین موج انقلاب تشیع علوی بود، «تشیع سرخ» که هفتصد سال تجلی روح انقلابی، آزادیخواهی، عدالت و مردمگرایی و مبارزهی آشتیناپذیر با جور، جهل و فقر بود. یک قرن بعد صفویه آمد، و تشیع، از «مسجد جامع توده» برخواست و در «مسجدشاه» همسایه دیوار به دیوار «قصر عالی قاپو» شد. و «تشیع سرخ»، .”تشیع سیاه” گشت و مذهب “شهادت”، “مذهب عزا “. (۳)
تشیع در خراسان
“در شمال و شمالشرقی ایران به خصوص در زمان هارونالرشید که مأمون را وادار کرد که با امام هشتم شیعیان از در سازگاری درآید و ولایتعهدی را به رهبر جناح مخالف تفویض نماید، نشانهی بارز قدرت و نفوذ تشیع در خراسان قرن دوم و سوم است. وجود قبر امام رضا در مشهد یکی از دلایل عقلی تمرکز شیعیان در این نقطه است. توجه فراوانی که پادشاهانی مانند سلطان سنجر سلجوقی و سطان محمود غزنوی به تجدید ساختمان و ترمیم و تزیین آستان قدس و تجلیل از مقام امام داشتند، دلایل عینی است که این قدرتهای سیاسی غیرشیعی برای جلب افکار شیعیان و یا طرفداران و علاقهمندان کثیر ائمهی اطهار که شاید هم همگی به معنی مشخص امروز شیعی نبودند به این کارها دست میزدند.
از روزگار قدیم یعنی از قرنهای پنجم و ششم اطلاع داریم که سبزوار شهر شیعیان بود همین زمینهی بسیار مساعد موجب شد که در ۷۳۷ امیر عبدالرزاق در قریه باشتین سبزوار علیه حکام مغولی خراسان قیام کرد و اولین سلسله سلطنتی شیعی (سربداریه) را در نیمهی اوّل قرن هشتم در خراسان تشکیل داد و تا یورش امیرتیمور به خراسان سربداریه سبزوار و نیشابور و گاه گرگان و دیگر نواحی را زیر نفوذ داشتند و در ترویج تشیع کوشیدند.
خواجه نصیر طوسی فیلسوف و دانشمند و سیاستمدار شیعی، هلاکوخان مغول را برانگیخت تا به بغداد .حمله برد وی در بزرگداشت علما و عرفا و عقاید شیعی و تعظیم ائمه اثنیعشری بسیار کوشید. ارادت وی به امامان شیعه به حدی بود که در هنگام مرگ وصیت کرد او را در پای مرقد امام موسیبن جعفر دفن کنند و بر سنگ قبرش بنویسند «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»! (و سگشان، در آستانهی در، دو دستش را پهن نهاده» آیه قرآن اشاره است به داستان اصحاب کهف که سگشان در کنار غار پاس میداد).
این پایهگذاری موجب شد که چهل سال پس از هلاکو، سلطان مغول الجایتو خود را سلطان محمد خدابنده .بنامد و تشیع اختیار کند و در ترویج مذهب شیعی بکوشد آثار ارادت وی به مقام امام هشتم در بناهای آستانه هنوز نمایان است. پس از امیرتیمور که سلسله شیعی سربداریه را از خراسان برانداخت و به خصوص در زمان سلطان میرزا شاهرخ پسرش، مذهب تشیع باز بالا گرفت و قدرت و نفوذ این مذهب در خراسان به جایی رسید که پادشاه تیموری (شاهرخ) به خصوص زن باهمتش گوهرشاهد خانم و فرزندش بایسنقر و حتی کنیزان گوهرشاد پریزاد و فرنگیس، همه در تعظیم شعایر مذهبی و شیعی بسیار کوشیدند و آثار برجستهی آنها در مشهد از قبیل مسجد گوهرشاد، دارالحفاظ، مدرسه پریزاد … نمایان است در حال حاضر خراسان هنوز از نظر مذهب کاملاً یکدست نیست…..(۴)
سبزوار یکی از کانونهای اولیه تشیع در ایرانتشیع در سبزوار
“بیهه یا بیهق نام قدیم سبزوار است و نیز بر ناحیهای که در مغرب نیشابور واقع است اطلاق میشود ولی از ۶۰۰ هجری قمری سبزوار وارث شهر کهن بیهق میگردد. احمد رازی صاحب هفت اقلیم میگوید ” تا دویست سال پیش در سبزوار میدانی بود معروف به میدان دیو سفید و میگفتند که درین میدان رستم با سهراب مصاف داده است”
سبزوار در زمان مغول ویران شد و در دوارن صفویه رونق گرفت و حاکمنشین ولایت بیهق شد.
سبزوار یکی از کانونهای اولیه تشیع در ایران بود و از نظر طرفداری از خاندان علی (ع) و تعصب در تشیع در تاریخ ضربالمثل شده است.
این داستان معروف است که سلطان تکش خوارزمشاه که به سبزوار آمده بود، مردم سبزوار را تهدید کرد که چون شیعی مذهباند از غضب سیاست سلطان در امان نخواهند بود؛ مردم اظهار داشتند که نه چنین است، آنان نیز مذهب اهل تسنن دارند. سلطان گفت اگر راست میگویید یک سبزواری بیاورید که نام یکی از خلفای سهگانه داشته باشد، مردم به جست و جو پرداختند و نیافتند. تنها مرد آبلهرو کله طاس و چپ چشم و مفلوکی را پیدا کردند که اتفاقاً ابوبکر نام داشت. او را آوردند و به عنوان حجت بر .سلطان عرضه کردند، سلطان خندهاش گرفت و گفت: همین ابوبکر شما بر تشیع شدید شما دلالت دارد ایلات سبزوار از طایفه بغایری هستند و سبزوار مدتها دارالملک حکام معروف به سربداریه بود که در تاریخ تشیع ایران قبل از صفویه اهمیت فراوانی دارند. سر سلسله سربداریه امیر عبدالرزاقبن خواجه فضلالله باشتینی (منسوب به باشتین یکی از قرای سبزوار) است. وی در دستگاه سلطان ابوسعید پسر سلطان محمد خدابنده تقرب یافت و پس از مرگ سلطان در باشیتن قیام کرد.
علاءالدین محمد وزیر خراسان را کشت و مردم قریه را جمع کرد و گفت «فتنه عظیم به پا شد و اگر مساهله کنیم، همه کشته میشویم. به مردی خود را بر سردار دیدن، هزار بار بهتر از آن که به نامردی کشته شدن» و نام سلسله سربداریه از همین جمله بیرون آمد.
وی در ۷۲۸ سبزوار را تصرف کرد و به نام خود خطبه خواند و سلسله شیعی سربداریه را تشکیل داد و دایره نفوذ آنان گاه تا دورترین نقاط خراسان کشیده میشد. امیرتیمور ابتدا با اینان ساخت ولی سربداریه علیه او نیز طغیان کردند و امیرتیمور سبزوار را بر سر آنان خراب کرد و از اجساد مردم، دیوارهای ویران شده قلعه را تجدید کرد و در دو دروازهی شرق و غرب از .سرهای مردم دو منار ساخت و بر روی آن مشعلی برافروخت و تا مدتها این برجهای افتخار پابرجا بود سربداریه در ترویج مذهب تشیع کوشش بسیار کردند. ابنبطوطه میگوید: «اینان میکوشند تا تسنن را بردارند و تشیع را جانشین آن سازند» یعنی سه قرن پیش از صفویه خواستند رسالتی را که صفویه به .انجام رساندند، عملی سازند و توفیق نیافتند در اوایل جلوس شاه عباس صفوی عبدالمومن خان ازبک که مشهد را غارت کرده و اشیای نفیس آستانه را ربود، بر سبزوار نیز حمله آورد و بنا به قول صاحب تاریخ ریاضالسیاحه «اهلش را تماماً قتل نمود» (ص ۲۴۳).) قلعه سبزوار را امیر وجیهالدین مسعود سربداری بنا کرد. پایه برجهای قلعه از آجر و باقی از خشت خام است. کوچههای سبزوار اغلب سنگفرش و پاکیزه است و از میان آن جو]ی[های سنگچین و منظم آب سه قنات معروف «عبدالرحمن»، «قصبه» و «عمیدآباد» میگذرد. ارگ سبزوار در شمال شهر بر روی تپهای مصنوعی ساخته شده که آثار آن هنوز برجاست.
مسجد جامع سبزوار
این مسجد از بناهای سربداریه است که از قرن هشتم برجا مانده است ولی از ساختمان محراب چنین برمیآید که پیش از این سلسله نیز اینجا مسجد بوده است و سربداریه آن را توسعه دادهاند زیرا محراب مقصوره ابتدا به سبک اهل تسنن ساخته شده بود و بعد محراب کوچکتری در میان این محراب به سبک تشیع ساختهاند. طول مسجد پنجاه قدم و عرض آن چهل قدم است. دهانه مقصوره نه متر و فرشانداز آن نوزدهمتر و ارتفاع ایوان در حدود هیجده متر است. این ایوان را بعدها تجدید بنا کردهاند. مسجد جامع قدیم این مسجد به نام پامنار معروف است و نزدیک مدرسه حاجی ملاهادی اسرار قرار دارد.
در شمال مسجد، مناری بسیار قدیمی برپاست به ارتفاع ۵/۱۵ متر و بالای آن کتیبهای به خط کوفی به چشم میخورد و ایوانی متصل به این منار بوده که آثار آن هنوز پیداست و میرساند که اینجا مسجدی بسیار قدیمی بوده است…. هرتسفلد معتقد است که این مناره از بنای سربداریه است در حدود سال ۶۰۰ هجری. مدرسه فصیحیه حاجی ملاهادی سبزواری آخرین فیلسوف بزرگ تاریخ ایران در این مدرسه تدریس میکرده است. مدرسهی کهنه . مدرسه در زمان معزالدوله ساخته شده.”(۵)
===========================
در اسلام شناسی ۳ سخن از نمایش سربداران رفته است . گویا نمایشنامه ای زیر نظر ایشان در باره ی سربداران کار شده بود در اینجا متن سوال از ایشان وقسمت اندکی از پاسخ دکتر را که مبین این موضوع است ، می آید.
آیا در مورد نمایش سربداران این شکل است، یا نه فقط مخصوص دیدن دانشجویان است ؟ ج ـ عرض کنم که دو مرحله دارد و آن این است که هفته اول ـ که انشاءالله از شنبه دیگر نمایش داده میشود ـ اختصاصاً برای دانشجویانی است که در این کلاس کارت دارند و سابقه دارند، و…(۶)
اکنون در رقص چوب بازی و یا اسب چوبی در سبزوار با یاد قیام سربداران انجام می شود. رقصی که در آن تمرین مبارزه و دفاع از خود و ناموس و… نهفته است.
—————————————-
شریعتی در مورد ابن یمین شاعراخلاق گرای و آزاده ی آن روزگار نیز آورده است:
“من در دیوان ابن یمین فرومدی، مداح حاکم سبزوار، دیدم که در مدحی که از علاءالدین – حاکم سبزوار- میکند، میگوید: در فرومد (قصبه بزرگی است که الان هم هست) باغ تو مثل بهشت است، مثل خلد است، و آنجا بیمارستانی داری. بعد شروع میکند به تعریف از بیمارستان و میگوید: دختران دوشیزه را آنها که چون فرشتگانند، در پرستاری بیماران گماشته ای.
وقتی که یک ده کوچک دور افتاده نزدیک سبزوار، در قرن ۷ و ۸ بیمارستان نرسینگ رسمی داشته باشد، مسلم است که در ری، طوس، بلخ، بخارا و بغداد بیمارستانها به چه صورت بوده است. آن وقت ایرانی روشنفکر است که میبینیم اینجا با تنبور و بوق کرنا، فلان زن آمریکایی را در جنگ بین الملل اول به آسمان میرساند و او چشمش را میگیرد که پرستاری را اول بار در دنیا ایجاد کرده است.
خوب به تو چه ؟ ! و آن وقت آن فرد دیگر را که از نظر بینش اجتماعی، سنتی است میبینیم که با این عمل از بنیاد و ریشه به هر شکلی مخالفت میکند و اسمش را هم دین میگذارد. بعد این روشنفکر که میبیند، او هم به اسم دین به آن حمله میکند و .دین را به این صورت تلقی میکند میبینیم که چگونه همه مسائل در هم و برهم میشود و بعد در این بین چه چیزها پایمال میشود و چه استعدادهای بزرگ با تعصبهای سنتی که نامش دین است قربانی میشود و چه ارزشهای بزرگ مذهبی و اسلامی به نام روشنفکری و مبارزه با سنت قربانی میشود.”(۷)
============================
در پاورقی ها ویادداشت ها هم اشاره ای به سربداران وجود دارد. سربداران ۱- De Sacy «تاریخ سلاله سربداران مستخرج از شرح حال محمود بن یمین الدین فریومدی(این شرح حال در کتابهای ۶و۵ دولتشاه است). ۲- B. Dorn: تاریخ سربداران از روی روایت خواند میر فارسی و آلمانی (تذکره آکادمی امپراطوری علمی پترزبورگ دوره ۶ ج ۸ ۱۸۳-۱۳۹، ۱۸۵۵) ۳- تذکره دولتشاه سمرقندی. ۴-
================================
منابع: (با استفاده ازلوح چند رسانه ای کاریز ، مجموعه ی کامل تالیفات دکتر علی شریعتی)
۱ – بازگشت به خویش ص صفحه ۱۷۱ تا۱۷۵ بازگشت به خویش | سال ۱۳۵۰ | اجتماعیات | ۲۷- بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی | ۵-حسینیه ارشاد (۱۳۴۸-۱۳۵۲) | کتبی
۲- بازگشت به خویش، صفحه ۱۷۱ تا۱۷۵
۳- تشیع سرخ و تشیع سیاه | سال ۱۳۵۰ | اسلامیات | ۰۹- تشیع علوی و تشیع صفوی | ۵-حسینیه ارشاد (۱۳۴۸-۱۳۵۲) | کتبی
۴- راهنمای خراسان | سال ۱۳۴۵ | اجتماعیات | ۳۶- آثار جوانی | ۴-مشهد (۱۳۴۳-۱۳۴۸) | کتبی
صفحه ۲۵ از ۲۲۵
۵- راهنمای خراسان | سال ۱۳۴۵ | اجتماعیات | ۳۶- آثار جوانی | ۴-مشهد (۱۳۴۳-۱۳۴۸) | کتبی صفحات ۱۷۶ تا –۱۸۰
۶- اسلامشناسی ۳ (ضمیمه ۱) | سال ۱۳۵۱ | اسلامیات | ۱۸- اسلامشناسی۳ درسهای حسینهی ارشاد | حسینیه ارشاد (۱۳۴۸-۱۳۵۲) | شفاهی صفحه ۲۵ از ۳۲
۷ – انتظار عصر حاضر از زن مسلمان | سال ۱۳۵۱ | اجتماعیات | ۲۱- زن | ۵-حسینیه ارشاد (۱۳۴۸-۱۳۵۲) | شفاهی صفحه ۳۲ از ۵۱