با معرفت در جاده تهران

محمد ابراهیم اکبری / مجله اینترنتی اسرارنامه 
 
از سبزوار بیرون رفته جاده تهران را پیش گرفتیم. مادرم رو کرد به من که پشت فرمان نشسته بودم و گفت: خوب همانطور که پشت فرمان نشسته ای بیکار نباش ذکر بگو! ساکت ماندم . نمی دانست چه طور بگویم مادرجان بیکار نیستم. خیر سَرَم دارم تفکر میکنم.
 
چه کنند بیچاره متفکرین که مثل ذاکرین تسبیح ندارند. لب هایشان هم نمی جنبد. خوب بود اگر چیزی باب می شد هنگام تفکر آدم بچسباند به پیشانی مثلا به این معنی که طرف درحال تفکر است. باز هم به سکوت ادامه دادم و نگفتم که خوب مادرجان ثواب تفکر هم در روایات آمده. فرموده اند یک ساعت اش به اندازه هفتاد روز عبادت ثواب دارد.
 
اول جاده تهران بودیم، راه دراز بود و این امر به معروف زیبای مادرانه بهانه ای شد که هر چه از معنی، مفهوم، فرم و محتوای واژه های مقدس ذکر و فکر در چنته داشتم بریزم آن جلو. وسط جاده با آن یافته ها و اندوخته های نظری، تجربیات شخصی عملی همه را به هم بریزم تا تهران ببرم و بدوزم و سرگرم باشم.
 
ذکر شاید روشن کردن یک شمع باشد یک شمع، دو شمع، ده تا شمع، صدها شمع! هزار شمع اما در تندباد یک غیبت، یک دروغ، یک بی فکری، به آسانی خاموش می شود. فکر اما جریان روشنایی است. جریان روشنایی با هیچ پفی خاموش نمی شود. ذکر قطره ی آبی زلال و گوارا، فکر جریان سیراب شدن است. کسی که به مرض استسقاء دچار است، هر چه قدر آب می نوشد تشنه تر می شود، سیراب نمی شود. 
 
زیادی ذکر هم اگر زمینه سالم نباشد ... به یاد جنگجویان جنگ نهروان که پیشانی هایشان از شدت سجود و عبادت پینه بسته بوده افتادم. ذکر آری بسیار شیرین است. بی زحمت! فرو دادن راحة الحلقومی است خوش مزه که حلاوت روحی اش همان دم نصیب آدم می شود. فکر اما خوانش یک داستان فلسفی است که گاهی برای فهمیدنش باید زحمت دو یا سه بار خواندنش را بکشی و حلاوت اش هنگامی نصیب می شود که داستان در ذهن ات گره گشایی شود. 
 
جاده همچنان ادامه داشت و پیچ و تاب خوردن و ویراژهای ذهن من نیز!
 
نزدیک شاهرود رسیدم به این که ذکر راهی است که اگر مسافر تازه راه را درست رفته باشد، قدم به قدم به تابلو «خطر سقوط سنگ های ریا و شرک» دقت کند باز هم راهی است باریک و پر از دست اندازهای غرور! اما تفکر بزرگ راهی است با بی نهایت پهنا که اگر مسافرش به تابلوهای سبز «قلب سلیم» توجه کند و از آن دور نشود، مطمئن تر به مقصد می رسد. و این بزرگ راه جاده ای نیست جز جاده ی اعتدال که حضرت علی (ع) در خطبه شانزدهم نهج البلاغه می فرماید: « الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ » اکثر مفسرین یمین و شمال (راست و چپ) را افراط و تفریط معنی کرده اند.
 
در سکوت جاده آنقدر به قصه ی ذاکرین و متفکرین و جایگاه آن ها در نزد خداوندگار مهربان فکر کرده بودم که حیف ام آمد پسرم را شریک افکارم نکنم در یک مسجد بین راهی که برای نماز مغرب و عشاء پیاده شدیم، داخل مسجد رو کردم به پسرم و گفتم: از سبزوار که مادر گفت ذکر خدا بگو رویم نشد به مادرم بگویم، دارم تفکر می کنم و شرط تفکر سکوت است و ذکر، تمرکز حواست را به هم می زند. نظر تو در این باره چیست؟
 
خیلی کوتاه و خودمانی رو به من کرد و گفت: این هستی با همه زیبایی هایش را اگر داستانی بلند بدانیم که نویسنده و خالق اش خدای بزرگ است حال ذاکرین نسبت به متفکرین به این می ماند که در جلسه ی رونمایی از کتاب هستی بعضی ذاکرین شاید داستان را هم نخوانده باشند اما وسط جلسه ی رونمایی هی بلند می شوند و می گویند: مرحبا، عجب داستانی نوشته ای!خوب معلوم است در نزد نویسنده کسی که از همه بیشتر عاشق کتابش شده از خواندن کلمه به کلمه، ورق به ورق آن هم خودش لذت برده و می برد و هم دیگران را دعوت به خوانش آن می کند محبوب تر است. هر چند درمراسم گوشه ای ساکت و تنها نشسته باشد.
 
برای مطالعه مطالب بیشتر به قلم محمد ابراهیم اکبری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما