در بُهت شهر غافل:

دانش آموز 12 ساله سبزواری قربانی فقر شد

 
الهام شبانی مقدم/ مجله اینترنتی اسرارنامه
 
همه ما به نوعی درگیر دغدغه ها و امورات زندگی هستیم و بسیار شده که به سادگی از کنار برخی اتفاقات و حوادث بگذریم اما برخی اتفاقات چنان روح و روان انسان را بهم می ریزد که آدمی بعد از شنیدن آن از انسان بودن خود سیر می شود. 
 
 مثل زمانی که بشنوید در همین شهر در کنار سفره های رنگینی که در برخی خانه ها پهن می شود چند کوچه آن طرفتر خانواده ای در فقر و نداری می سوزد و کودکی به خاطر فقر  جان خود را از دست می دهد. اینجاست که وجدان آدمی به  درد می آید و آرزو می کند  که ای کاش دیگر چنین اخباری را نشوند ....
 
در گزارش زیر پای صحبت های خانواده داغدار علی کودک 12 ساله سبزواری می نشینیم که ساکن خیابان نهضت و دانش آموز مدرسه بیست و دو بهمن  تا از غم مادر و خواهر این کودک بگوییم .
 
عصر سه شنبه 6 آذرماه ماه همراه با همکاران مجله اینترنتی اسرارنامه، ساعت شش و نیم بعد از ظهر  برای عرض تسلیت و البته برای آرام کردن وجدان خودم به منزل علی رفتیم. کودکی که چهار روز از فوتش می گذشت.
 
خانه علی حالا رنگ و روی عزا گرفته و بنر تسلیت از دست دادن این کودک دانش آموز بر سردر منزل نصب شده بود. 
 
همراه با بقیه حضار در مراسم روضه ای که خانواده علی برایش گرفته بودند شرکت کردم  از قبل اطلاعاتی در مورد وضعیت مالی این خانواده داشتم آنچه که شنیده بودم با واقعیت یکی بود. این خانواده در یک خانه شصت متری استیجاری  زندگی می کردند خانه ای که تمام لوازم آن در  دو تکه فرش مندرس، یک تلویزیون قدیمی و یخچال و چند وسیله کهنه دیگر خلاصه می شد.
 
در این خانه اتاقی بود که در سردر آن  برگه ای  رنگ آمیزی شده نصب شده بود "بیت الرقیه".
 
با کنجکاوی داخل اتاق رفتم دور تا دور آن با شرشره های کاغذی که اسامی تمام ائمه اطهار(ع) روی آن نوشته شده بود بر دیوارهای اتاق آویزان بود. پارچه های سبز و سیاه رنگ که بر روی آن تصویری از حرم حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) نقش بسته بود  با اینکه تمام تزئینات این اتاق با ساده ترین لوازم ساخته شده بود اما فضای معنوی خاصی داشت.
 
تصویر قاب گرفته علی که اطراف آن با گل های گلایل و میخک سفید و زرد تزئین شده بود بر روی چهار پایه ای که با پارچه مشکی دور تا دور آنرا  پوشانده بودند در گوشه ای از اتاق خود نمایی می کرد.  خانمی بعد از من وارد اتاق شد او مادر علی بود. این مادر داغدار بعد از خوش آمد گویی گفت با آمدنت به مراسم عزای فرزندم روح او را شاد کردی.
 
او  گفت: هر آنچه در این اتاق می بینید علی با دستان کوچکش ساخته، علی عاشق حضرت امام حسین(ع) بود همه سال این اتاق بخصوص در ایام محرم و صفر به همین شکل است. خود علی اسم این اتاق را "بیت الرقیه"گذاشته بود. این کلبه احزان پسرم است. او پسر خوب و مظلومی بود با اینکه سن کمی داشت اما غصه خوار خانواده بود. هر زمان که زندگی عرصه را به ما تنگ میگرفت با صبوری می گفت مادر خدای ما هم بزرگ است. او برای پنهان کردن اشک هایش به داخل همین  اتاق می آمد که بعد از قرمزی چشمانش می فهمیدیم که گریه کرده است.
 
بالاخره بغض مادر ترکید  با گوشه روسری سیاه رنگی که بر سر داشت اشک هایش را از پهنای گونه اش پاک کرد و گفت: چند سالی است که شوهرم مریض است.  به خاطر مریضی که دارد قادر به کار کردن نیست دست و بالمان تنگ بود و این تنگ دستی به ما فشار می آورد. چیزی برای خوردن در خانه نداشتم. بچه هایم روز به روز آب می شدند اما به روی خودشان نمی آوردند به همین دلیل چندین بار قصد جدا شدن از همسرم را داشتم اما هر بار علی مانع می شد  و می گفت مادر تنگ دست هستیم اما خدا که ما را فراموش نمی کند روزی ما را می رساند.  پدرم بیمار است او را تنها نگذار. 
 
از ابتدا که با پدر علی ازدواج کردم درگیر بیماری اعصاب و روان بود گاهی بیماری او شدت می گرفت. خانواده شوهرم اصلا با ما ارتباطی نداشتند. مریضی شوهرم، علی را از بین برد. او وابسته پدرش بود و می گفت اگر طلاق بگیری پدرم جایی ندارد که برود و با همین حرف علی از تصمیم خود منصرف می شدم.
 
باید فکری بر می داشتم یک روز به همراه علی به سمت نهادهای حمایتی رفتیم و وضعیت اسفناک زندگیم را برایشان گفتم اما آن موقع به نتیجه ای نرسیدیم.
 
پیر نداری بسوزد
 
یک هفته قبل از فوت ، علی سرماخورده شد؛ با پولی که از پدرم گرفته بودم  او را به دکتر بردم. دکتر درمانگاه شربت و قرص سرماخوردگی زیادی برایش نسخه کرد و گفت تا یک هفته داروها را سر ساعت مصرف کند.  دکتر دو روز استراحت برای او نوشت.
 
علی شنبه و یکشنبه26  و 27  آبان  به مدرسه نرفت. حالش تا حدودی بهتر شد روز بعد او را راهی مدرسه کردم اما هنوز چند ساعتی از رفتنش نگذشته بود که از مدرسه تماس گرفتند که حال علی خوب نیست بیایید و او را به خانه ببرید.
 
علی در آن ساعت ورزش داشت در بین دانش آموزان کلاس ششم دنبال علی می گشتم که او را نیافتم یکی از دوستان علی گفت که او در کلاس است.  به سمت کلاس رفتم که جثه نحیف پسرم را داخل نیمکت یافتم رنگ و رویش زرد بود به او گفتم علی جان حالت چطور است. او گفت  بیحال هستم قفسه سینه و کمرم درد دارد سرم گیج می رود. کیفش را برداشتم و به سمت دفتر مدیر رفتم. اجازه علی را گرفتم و مدیر هم گفت تا حالش بهتر نشد به مدرسه نیاید.....
 
... مادر علی آهی سوزناک کشید و گفت ای کاش به پدرم زنگ میزدم تا به داد بچه ام برسد .....
 
اوضاع جسمی پسرم روز به روز بدتر می شد هیچ چیز در خانه برای خوردن نبود. روی رفتن به در خانه همسایه ها را نداشتم  چند روزی بود که پدر علی صبح برای کار به بیرون از خانه می رفت اما دست خالی به منزل می آمد از ترس اینکه پسرم غصه نخورد نمی توانستم  جر و بحثی با او داشته باشم. نمی دانستم که چه بلایی قرار است به سرم بیاید . هر چه فکر میکردم راه به جایی نداشتم .
 
شب سه شنبه 29 آبان ماه...
 
نیمه شب، گذشته بود علی هر لحظه  بیحالتر می شد در تب می سوخت. در این تنگ دستی نمی دانستم چه کنم. از ابتدای شب از پدر علی خواستم تا علی را به دکتر ببرد اما او پولی نداشت.  در علی حتی توانی برای صحبت باقی نمانده بود. جگر گوشه ام در شب آخر عمرش از شدت درد چه زجری می کشید اما دم نمی زد...  
 
سکوتی فضای اتاق را گرفت بغضی سنگین دوباره راه گلوی این مادر داغدار را بسته بود به ناگاه بغضش شکست و با در آغوش گرفتن عکس علی با های های بلند شروع به گریه کرد و دستانش را به سمت آسمان برد و گفت خدا پسرم در مظلومیت از بین رفت.
 
ساعت 9 صبح بود به پدر علی گفتم  که من به مدرسه دخترمان زهرا که او هم ناخوش احوال بود، می روم و تا زمانی که بر میگردم ماشینی کرایه کن تا علی را هر طوری که شده به بیمارستان ببریم.
 
علی از تنهایی به شدت می ترسید اما مجبور بودم بروم زیرا حال زهرا هم خوب نبود. بعد از ترخیص زهرا از مدرسه خودم را سریع به خانه رساندم. علی تعرق شدیدی داشت. دستان زهرا را گرفته بود و زیر لب کلمات نامفهومی را به زبان می آورد. زهرا گوشش را به لبان علی نزدیک کرد  از میان کلماتی که با نفس های بریده به زیان می آورد کلمه تنها شنیده می شد. ای کاش پسرم را در آن لحظات آخر هرگز تنها نمی گذاشتم .
 
تنگدستی چه به روزگارم آورد پسرم را با زحمت دوازده  ساله کردم اما در فقر ونداری از دست دادم.
با اینکه خانواده شوهرم وضعیت مالی بسیار خوبی دارند اما در این 20 سال که از زندگیم می گذرد، یک بار به خانه ما نیامدند. آنها می دانستند که شوهرم مریض است و نمی تواند کار کند اما یکبار هم سراغی از ما نگرفتند. من و شوهرم که هیچ اما ای کاش  برای دو فرزندم کاری می کردند و ما را در بیچارگی و تنگدستی رها نمی کردند. آنها  سرگرم زندگی خودشان بودند و برایشان مهم نبود که ما چگونه زندگی می کنیم.    
 
با اینکه در فقر و نداری به سر میبریم اما امیدمان را به خدا هیچگاه از دست نداده ایم. پسرم علی می گفت روزی دهنده خداست اما مگر می شود این همه آدم سبد کالا داشته باشند و ما برای نان شبمان بمانیم. عدالت پس کجاست؟... 
 
در ادامه این گزارش سراغ  خواهر علی رفتم ...
 
زهرا دختر 18 ساله ای است که علی وابستگی زیادی به او داشت او در کلاس دوازدهم درس می خواند او دوست دارد دکتر شود اما می گوید به خاطر اینکه خانواده اش پولی ندارند نمی تواند ادامه تحصیل دهد.
 
صورت گندمگون این دختر زیبا که در قاب یک چادر گرفته شده خیس قطرات اشک است او گله زیادی از وضعیت اقتصادی خانواده اش دارد و می گوید اگر کمک یکی از همسایه ها نبود امسال نمی توانستم درس بخوانم چون خانواده ام پولی برای خریدن کتاب های درسی ام نداشتند .
 
او گفت: مریضی پدر برادرم را از پای درآورد علی با اینکه کمتر حرف میزد اما در دل غصه می خورد. آرزوی هر بچه ای است که وقتی از مدرسه خسته به خانه می آید غذایش آماده باشد اما روزهایی بود که حتی ما نانی برای خوردن نداشتیم یا پولی که بتوانیم با آن ظرف ماستی بخریم.
 
زهرا روز قبل از فوت علی از سمت مدرسه برای اولین بار به زیارت امام رضا(ع) می رود و برای برادرش سوغات کتاب قصه ای به نام "مرواریدهای درخشان" می آ ورد. علی با اینکه علاقه زیادی به خواندن کتاب قصه داشته اما بیماری نگذاشت تا کتاب قصه اش را بخواند.
 
در ادامه این گزارش به سراغ یکی  از همسایگان این خانواده داغدار رفتیم.
 
خانم افچنگی می گوید: در این دو سالی که خانواده علی در همسایگی ما هستند به حدی آبرومند زندگی کردند که هیچ کس از وضعیت مالی آنها مطلع نشد. آنها با این وضعیت مالی بسیار ضعیفی که دارند صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتند. ما می دانستیم که پدر علی مریض است اما هیچگاه نفهمیدیم که در این شرایط اسفناک زندگی می کنند. آنها به خاطر فقر پسرشان را از دست دادند. ای کاش به ما که همسایه آنها بودیم شرایط خود را گفته بودند تا این اتفاق مصیبت بار رخ ندهد.
 
او ادامه داد: شنیدن این اتفاق  به حدی تلخ است که هیچگاه از ذهن ما پاک نخواهد شد"  از تمامی کسانی که می توانند به این خانواده کمک کنند می خواهیم تا در این امر هر کاری که از دستشان بر می آید دریغ نکنند.   
 
در روزآخر  که توسط خواهر علی از موضوع خبر دار شدیم با تعدادی از همسایگان به بالین کودک  رسیدیم. اما علی فوت  کرده بود. چهره زرد رنگ علی همه چیز را نشان می داد . چشمان این کودک در حالت باز بود او منتظر پدرش بود تا بیاید و او را به دکتر ببرد.
 
مادر علی باور نداشت که کودکش را از دست داده به همین دلیل یکی از همسایه ها برای تائید مرگ ، به درمانگاه زنگ زد و دکتر جهان آرا بالای سر علی آمد و بعد از معاینه اعلام کرد، این کودک بر اثر سوء تغذیه از بین رفته است.
 
جنازه کودک برای تشییع به روستای  افچنگ منتقل شد، اما تا زمانی که پدرش بازگردد به خاک سپرده نشد. اوایل شب بود که پدر علی با چهره ای خسته وارد کوچه شد او نمی دانست که چه اتفاقی برای پسرش افتاده است. موبایلی هم نداشت که کسی زودتر به او خبر بدهد. از چهره خسته اش پیدا بود که از صبح سر کار رفته است. تعدادی نان در دستش بود ... به خاطر بیماری که داشت نمی دانستیم چطور او را از مرگ فرزندنش مطلع سازیم اما مجبور به گفتن واقعیت شدیم....
 
پدر علی از آن روز حال دیگری دارد. او دائما در خود فرو رفته است و کمتر دل به ماندن در خانه را دارد و مدام به فکر فاصله گرفتن از همه و بیرون زدن از خانه است.
 
*****
 
و چه بسیار سخت است حکایت علی کوچولوی گزارش ما و چه بسا علی کوچولوهای دیگری در زیر پوست این شهر  زندگی می کنند و ما بی خبر از آنها غرق در زندگی و دلبستگی ها و دلمشغولی های خودمانیم ....
 
محمد داورزنی رئیس کمیته امداد سبزوار پس از مطلع شدن از این واقعه تلخ، از آنجایی که خود در ماموریت کاری در تهران به سر می برد، یکی از معاونانش آقای خالقی را مسئول رسیدگی به وضعیت این خانواده کرد و  ظهر روز پنج شنبه8 آذرماه برای بررسی وضعیت این خانواده  عازم منزل آنها شدیم.
 
بعد از تسلیت به مادر و خواهر  و چند خانم که گویا اقوام مادری علی بودند آقای خالقی  از زندگی آنها پرسید و مادر علی از بیماری شوهر و رنج و مشقتی که از این بابت بر زندگی اش حاکم شده گفت  و قرار شد کمیته امداد ابتدا برای درمان پدر خانواده و سپس تحت پوشش قرار گرفتن آنها به صورت ویژه و خارج از نوبت تلاش کند و قول های خوبی در این خصوص به خانواده علی کوچولو داده شد .
 
*****
 
و اما سخت تر از آن این است که با وجود نهادهای حمایتی و حتی خیرینی که هر کدام به نحوی در زمینه های گوناگون کمک هایی را دارند باور کنی و بپذیری کودکی دوازده ساله به نام "علی" در شهرستان سبزوار در خیابانی به نام نهضت از فقر و سوءتغذیه فوت کند.
نظرت را بنویس
comments

ای کاش نهادهای حمایتی مثل بهزیستی و کمیته امداد بیشتر تحقیق کنند تا کسانی که واقعا این قدر وضعشان بد است را شناسایی و تحت حمایت بگیرند.

ناشناس

خیلی تاسف باره!واقعا که از انسان بودن خودت پشیمون میشی😢😢 راههای کمک به این خانواده رو لطفا اطلاع بدین

سیاوش

یعنی نمی شد بیمارستان دولتی بچه برده بشه. چرا اینقدر بی خیالی صورت گرفته !!!!!

مسعود

تا چه زمانی باید شاهد باشیم تا علی هایمان را با قساوت قلب تمام از ما بگیرند آیا واقعا بپذیریم یک کودک معصوم در شهر دارالمومنین اینگونه مظلومانه رخت برکشیده و حتی آهی از نهاد مسئولی برنخاسته است

خدا باعث بانی این امر و نبخشه
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما