به مناسبت 14 اردیبهشت روز بازیگر

گفتگو با حسین صفی آبادی پدر تئاتر سبزوار / از صحنه، با خدا، برای مردم

امید برومندی، زهــــرا امیـــری / مجله اینترنتی اسرارنامه

تئاتر هنری که به راحتی می توان با آن از غم و شادی زندگی گفت و تمام مسائل روز دنیا را به روی صحنه آورد. تئاتر در ایران ریشه ای قدیمی دارد که در ابتدا به صورت تعزیه اجرا می شد و به تدریج هم از لحاظ شکل و هم از لحاظ محتوا تغییر یافته و شکل مدرن به خود گرفت و علاوه بر تعزیه که همچنان در ایران به همان شکل سنتی خود اجرا می شود در یک قرن اخیر هنر نمایش به شیوه تئاترهای غربی نیز در این کشور رواج یافته است.

 

اگرچه هنر تئاتر به شیوه نوین از شهر رشت در ایران آغاز شده و سپس در شهرهایی نظیر تهران و تبریز رواج یافته است اما در منطقه شمال شرق کشور نیز شهرهای مشهد و  پس از آن سبزوار از پیشگامان ترویج این هنر در منطقه خراسان بوده اند. هرچند تشخیص اولین سال ورود و اجرای تئاتر در سبزوار چه از سوی هنرمندان بومی و چه هنرمندان غیر بومی نیاز به انجام پژوهش های تخصصی بیشتری دارد، اما گفته می شود از حدود هفتاد و پنج سال قبل هنر تئاتر در این شهر و توسط هنرمندان سبزواری الاصل وجود مستمری داشته و از آن به بعد نیز به طور پیوسته هنرمندانی از خود مردم این شهر،  به عرصه ی هنر تئاتر جذب شده اند.

استاد حسین صفی آبادی که در جامعه تئاتری سبزوار به عنوان پدر تئاتر این شهر و منطقه غرب خراسان شناخته می شود، اولین هنرمند بومی است که در سال 1321 نخستین تئاتر را با بهره گیری از ظرفیت هنرمندان بومی و امکانات موجود در سبزوار، روی صحنه برده است و آنقدر در این مسیر همت به خرج داده که بعضی شاگردان او امروزه از بهترین های تئاتر خراسان محسوب می شوند. به طوری که دکتر محمد علی لطفی مقدم که به عنوان پدر تئاتر خراسان نامیده می شود، خود یکی از هنرمندان سبزواری و از شاگردان استاد حسین صفی آبادی است.

 

از همین رو خبرنگاران اسرارنامه مدتی قبل به جهت یادآوری تلاش ها وزحمات این پدر دلسوز تئاتر سبزوار و منطقه غرب خراسان، به دیدار استاد صفی آبادی رفتند تا ضمن گفتگویی صمیمانه با وی به مستندسازی برخی عکس ها و خاطرات قدیمی این هنرمند پیشکسوت بپردازند.

 

پدر تئاتر سبزوار پیرمردی خوش خلق، با صفا و پر حوصله است. با اینکه در آستانه نود سالگی است، اما خوشبختانه هوش و حواس کاملی دارد و کمتر اسم شخص یا رویدادی هست که از یادش رفته باشد. بسیار منظم، دقیق و مرتب همه ی عکس ها، اسناد، و مدارک قدیمی را با وسواس خاصی نگهداری می کند. در هر چند جمله که می گوید، یک بار به اهمیتی که کسب روزی حلال و رضایت خداوند درهمه کارها برایش داشته است، تأکید میکند.

 

نماز شبش از شصت سال قبل شروع شده و هنوز ترک نشده است. ارتباط با مردم و شاد کردن آن ها هم برایش خیلی مهم است و می گوید رمز موفقیتش در تئاتر این بوده که هیچ وقت برای پول کار نکرده است ولی معتقد است، همان حقوق معلمی آن قدر برکت داشته که همه فرزندانش عاقبت بخیر شده اند و از شغل، همسر و زندگی خوبی برخوردارند.

 

همسر اولش که چند سالی است به رحمت خدا رفته، نقش مهمی در موفقیت آقای صفی آبادی داشته و تا زمان فوتش عاشقانه در کنار هم زندگی کرده اند.

روزی که ما به منزل وی رفتیم همسر دومش حلیمه خانم و کوچکترین دخترش سیمین خانم میزبان ما بودند.

 

استاد صفی آبادی در منزلی بزرگ و قدیمی در خیابان ابومسلم سکونت دارد و اهل گله از اهل روزگار نیست. آنقدر خاطرات شیرین از چند دهه کار هنری در سبزوار دارد که در کنارش احساس خستگی و کسالت پیدا نمی کنید.

 

پدر تئاتر سبزوار بعد از چندین دهه فعالیت شرافتمندانه هنری، با یک رضایت خاطر و اطمینان قلبی عمیقی به گذشته نگاه می کند و با خرسندی می گوید که دیگر از خدا چیزی نمی خواهد و فقط بسیار خوشحال می شود که مردمی که سال ها برایشان کار هنری کرده است، گاهی به او سری بزنند و حالی بپرسند و پای خاطراتش بنشینند.

 

 با اینکه وی تأثیر مستقیم و غیر مستقیم زیادی در تئاتر سبزوار و خراسان گذاشته است، اما در سال های اخیر رسانه های محلی سبزوار خیلی کم از استاد صفی آبادی مصاحبه و گفتگویی کار کرده اند.

 

اینک در ادامه متن گفتگوی خبرنگاران اسرارنامه با استاد صفی آبادی را خواهید خواند:

 

حال و هوای روزهای شروع

سال 1321 روس ها وارد ایران شده بودند. ما در محله کلاه فرنگی زندگی می کردیم . امنیت نبود، اوضاع و احوال شلوغی بود، نیروهای اشغالگری که در جریان جنگ جهانی دوم، در شهرهای مختلف ایران حضور یافته بودند، به قتل و تجاوز و تعدی می پرداختند. گرانی بیداد می کرد و «نان من پنج تومان» بود ، در محله ما در اثر گرسنگی هفته ای یک جسد برمی داشتند. گرفتاری های زیادی بود. بد وضعی بود....

 

دشت خون

در آن سال ها سبزوار گروه تئاتری نداشت. تنها بعضی اوقات گروه هایی از جاهایی دیگر حتی از کشورهای خارج مثل ارمنستان و ازبکستان به سبزوار می آمدند و نمایش اجرا می کردند و می رفتند. من تقریبا برای تماشای تمام این نمایش ها می رفتم. به این هنر علاقه داشتم و عاشق این برنامه شده بودم و با خود میگفتم آیا می شود من هم روزی مانند این گروه نمایش اجرا کنم؟ در آن زمان من پانزده سال داشتم و کمی بعد بالاخره تصمیم گرفتم به این وادی وارد شوم و نمایشی را در سبزوار اجرا کنم.تا سرانجام در سال 1321 نمایش دشت خون که فیلمنامه آن را از مرحوم آقای تاج کارمند اداره آموزش و پروش گرفتم شروع به تمرین کردم. چند نفر از دوستانم هم در این تئاتر من شرکت کردند مثل آقای سیدی، فخرالدین حجازی، علی اکبر صفار، سیدعلی پاسبان و چند نفر دیگه که اسامیشان اکنون در خاطرم نیست. این شد که ما شروع به تمرین کردیم. گرداننده (کارگردان) تئاتر من بودم چون تئاتر های زیادی دیده بودم. در آن زمان گروه ما اسمی نداشت چون مسئله گروه مطرح نبود و احساس نیاز نمی کردیم. فقط نمایشی بود که قرار بود چند نفره اجرا کنیم.

 

منزل مرحوم محمودی اولین صحنه ی اجرا

در آن ایام سالنی برای اجرای نمایش در سبزوار نبود. حتی گروه هایی هم که می آمدند در محله ها اجرا می کردند. ما درمنزل آقای محمودی که حیاط بزرگی داشت نمایشمان را اجرا کردیم. جمع دوستانه ای داشتیم، با کمک اطرافیان از تخت هایی که داخل حیاط منزل آقای محمودی وجود داشت استفاده کردیم و سکویی برای اجرا آماده شد.

شب اولین نمایشمان که فرا رسید جمعیت زیادی برای تماشا آمده بودند و حسابی شلوغ بود. نمایش جالب و خوبی شده بود. زن و مرد ریختند و سعی داشتند مرا ببیند چون نقش کمدی داشتم. اما در آخر برنامه چند نفر از طرف یک مشروب فروشی که نزدیک دروازه عراق بود آمدند و قصد داشتند برنامه را خراب کنند چون ما یک بَری (کنایه) به آنها رسانده بودیم.  همه شان مشروب خورده بودند و یکی از آنها یک سیلی به من زد. دست و پایم را گم کردم. یکی دیگر از آنها دستش را برد که پارابلومش ( اسلحه) را درآورد خیلی زود بین دست و پای جمعیت نشستم  و در شلوغی خودم را به سه لِتی(پنجره) رساندم و از زیر تخت هایی که برای سکو بسته بودیم فرار کردم. آن شب خدا مرا نجات داد و تولد دوباره من همان شب بود.

 

تئاتر هم پای تحصیل و اشتغال

من تا ششم ابتدایی که بالاترین مدرک آن زمان بود درس خواندم و با همین مدرک در داروخانه بیمارستان مشغول به کار شدم. بعد از مدت دو سال همزمان از اداره کشاورزی، آموزش و پرورش و چند اداره دیگر از من دعوت به کار شد. عبداله قراط که دبیر ورزش بود از آموزش پرورش شخصأ به دنبال من آمدند و اصرار داشتند که من حتما به اداره بروم. در اداره آموزش و پرورش آقای تاج بخش نامی که از فامیل های ناصرالدین شاه بود، گفت آقای صفی آبادی از شما می خواهم امور تربیتی را دایر کنید، ببینید این چند تقاضانامه است که همه لیسانس هستند ولی من قبول نکردم و از شما میخواهم این کار را قبول کنید و شما به همه ثابت کنید که می توانید. خلاصه من قبول کردم و شروع کردم.

 

روزی حلال

 در دبیرستان اسرار برنامه های زیادی برگزار می شد که هزینه برنامه و پذیرایی مسئولین را مدرسه تامین می کرد. در یکی از مراسمات وقتی داشتم از راهرو مدرسه رد می شدم صدای مردی را شنیدم عاجزانه و ناراحت می گفت که رفتگر است و  توانایی پرداخت هزینه های مدرسه را ندارد. خیلی ناراحت شدم از همان روز به بعد در برنامه هایی که برگزار می شد غذای مدرسه را نمی خوردم. گفتم مبادا لقمه ای که من می خورم از قشر ضعیف باشد.

 

درآمد زایی از تئاتر به نفع امور خیریه

ما مدت ها در محله ها تئاتر اجرا می کردیم بدون دریافت هیچ هزینه ای و یا فروش بلیطی. با وجود اوضاع بدی که داشتیم ولی اینقدر صمیمیت بین بچه ها زیاد بود که تمام هزینه ها را از جیب خودمان خرج می کردیم تا اینکه من در دبیرستان اسرار مشغول به کار شدم و سالن دبیرستان اسرار در اختیارم قرار گرفت. از آن پس با فروش بلیط هرچند به بهای اندک تئاتر ها را در سالن اسرار اجرا می کردیم و درآمد حاصل از فروش بلیط ها صرف دبیرستان اسرار، بیمارستان حشمتیه، افراد بی بضاعت و .... می شد.

 

طوطی کوکلانی اولین زن بازیگر تئاتر در سبزوار

ما در اوایل برای نقش زن در تئاتر مشکل داشتیم. سبزوار شهری مذهبی بود البته با اجرای تئاتر مشکلی نداشتند ولی خانم ها نمی توانستند نقش آفرینی کنند. همین موضوع باعث شد اوایل اقایان نقش زن را بازی کنند و من خودم برای اولین بار در تئاتر «ارثیه کنتس» که یک تئاتر خارجی بود نقش زن را اجرا کنم. از آن نمایش به بعد بقیه بچه های گروه هم نقش زن را بازی می کردند. البته بیشتر حاج دایی میلانی به دلیل داشتن صورت زیبا و رقص خوب و سیدعلی پاسبان نقش زن را اجرا می کردند تا اینکه بالاخره در سال 1340پس از گذشت تقریبا بیست سال من زنده یاد خانم طوطی کوکلانی که سبزواری هم بودند را برای اولین بار به روی صحنه آوردم.

 

مورفین

تئاتر «مورفین» از تئاترهایی بود که استقبال زیادی شد. خیلی خوب به یاد دارم که یک روز از نیشابور برای اجرای تئاتر مورفین به نفع زندایان دعوت شدیم. با وجود فروش بلیط به قیمت بالاتر باز هم مردم بسیار استقبال کردند. در این تئاتر من نقش یک معتاد را بازی می کردم که به شدت محتاج مواد بودم. مردم چنان محو تماشا شده بودند که با گریه ی من همه گریه می کردند و از خوشحالی من می خندیدند. بعد از اجرای تئاتر از بچه ها تقدیر کردند و هدایایی را به رسم یادبود اهدا نمودند. وقتی که فرماندار نیشابور که آقای خاوری نام داشت هدیه مرا داد گفت: آقای صفی آبادی من شما را هنرمند خطاب می کردم ولی کسی که بتواند در یک شب این جمعیت زیاد را بگریاند و در همین شب همین جمعیت را بخنداند فقط هنرمند نیست من از این پس شما را استاد خطاب می کنم.

 

نیم قرن...

من از سال 1321 که شروع به کار تئاتر کردم تا سال 1372 در این پنجاه سال حداقل 150 تئاتر اجرا کردم.  شهرهای دیگر مثل مشهد، گرگان، نیشابور و .... برای اجرای تئاتر از ما دعوت می کردند. در آن زمان که ما تئاتر کار می کردیم اداره فرهنگ و ارشادی هم نبود که ما را در زمینه های مختلف یاری کند.  من برای تئاتر سبزوار خون دل خوردم، با هیچ کس هیچ قراردادی نبستم، حتی یک قران پول نگرفتم و خدمت کردم. طبیب اجباری، مورفین، فتح هندوستان، ابومسلم خراسانی، امیرکبیر، نادرشاه، فخرالحاجیه هَوو نمی خواد، نصراله دیزی رو بیار، دختر حاکم، اتاق شماره 13، پنجه عدالت، حسن صباح، اعدام در 10 شماره از جمله تئاترهایی بود که اجرا کردم. آخرین تئاتری که اجرا کردم همان سال 1372 به نام طبیب اجباری بود.

 

پنج یار

هیچ وقت به فکر تشکیل گروه نیافتادم. چون آن زمان هرچه بود همین بود و همه با هم کار می کردیم اما در طول این پنجاه سال فعالیتم مرحوم محمود خلقی، احمد علیزاده، محمد علی فتاحی و محمد علی لطفی نور چشم من و عصای دستم بودند

 

خاطره ای از مرحوم بهادران

یک روز بین دانش آموزان مسابقه سیاه قلم برگزار کردیم که قرار بود نفر اول را به اردویی ببرند. در این مسابقه محمدرضا بهادران(مرحوم) رئیس اسبق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی سبزوار نفر دوم و یا سوم شده بود. روز بعد صبح زود درب حیاطمان را کوبیدند. در را که باز کردم دیدم محمدرضا پشت در ایستاده بود و گریه می کرد، همین که چشمش به من افتاد گفت ببینید آقای صفی آبادی من دیروز نتوانستم خوب نقاشی بکشم، اما ببینید چقد خوب می کشم، گفتم برای همین اینقدر گریه می کنی، فردا صبح زود برای اعزام به اردو جلو شیرخورشید باش. خیلی خوشحال شد و بدو بدو رفت.

 

با خدا برای مردم

من موفقیت این پنجاه سالی که تئاتر اجرا کردم را تفضل و رحمت الهی می دانم. انسان اول باید از خالق خودش کمک بخواهد و همیشه به خدا توکل کند. مردمی زندگی کردم و همیشه سعی داشتم به مردم خدمت کنم و آنها را شاد نگه دارم. از قهقهه های مردم شاد می شدم انرژی می گرفتم و درکل باید بگویم من هر چه یاد گرفتم همه از تماشاچیان بود آنها معلم من بودند، من مرید آنها بودم و آنها عشق من.

با وجود اینکه در سبزوار کسی در زمینه تئاتر از من پیشکسوت تر نیست و من بودم که تئاتر را در سبزوار به این روز رساندم ولی هیچ وقت انتظاری نداشته و ندارم . همین که مردم کارم را می پسندیده اند برایم کافی بوده است. 

چند سال پیش به همراه همسرم از خیابان ناوی می گذشتیم که پیرمردی شتابان خودش را به ما رساند و بر روی پاهایم افتاد. دستانش را گرفتم  و بلندش کردم و خواستم خودش را معرفی کند ولی او گریه کنان شانه های مرا می بوسید. من هم به گریه افتادم. تا خواست دستهایم را ببوسد اجازه ندادم. شاید ده دقیقه از گریه مان که گذشت به حرف آمد. یکی از تماشاچیانی بود که همه تئاترهای مرا دنبال می کرده است. در میان صحبت ها با حسرت از تخریب سالن تئاتر شهید مفتح یاد کرد که قدیمی ترین آمفی تئاتر سبزوار بود و من خودم آنجا را ساخته بودم و بسیاری دیگر از خاطرات تئاتر سبزوار در گذشته را با من مرور کرد.

                                                              *****

 

پدر تئاتر سبزوار هنوز از سال ها فعالیت هنری اش در این عرصه خاطرات بسیاری دارد که گاه توام با اشک های شوق و گاه اندوه است. براستی صفی آبادی تاریخ شفاهی حدود هشتاد سال از تئاتر نوین غرب خراسان را در سینه دارد و چه خوب است که اصحاب قلم و رسانه و نیز علاقمندان عرصه های فرهنگی و هنری دیار سربداران هنوز که دیر نشده است برای ثبت این تاریخ به سراغ هنرمندانی چون او بشتابند.

با آرزوی تندرستی و شادی برای تمام هنرمندان عرصه تئاتر سبزوار و به ویژه استاد پیشکسوت حسین صفی آبادی.

 

برای مشاهده گزارش تصویری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید. 

 

نظرت را بنویس
comments

متلبی

گفتگوی جالبی بود. چه خوب که به پیشکسوتان بها میدین

طراحی سایت راتین

عکس ها و آدمای قدیمی خیلی باصفان همیشه استاد تندرست باشند
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما