کودکی ام در بهار بهمن آباد

خاطرات کودکی قاسم بهمن آبادی از بهارروستای مادری ، در وبلاگ قاسم ملا نوشته ای ادبی است که درخلال بیان دلتنگی ها و آرزوهای دست نیافتنی اما شیرین نویسنده ، به معرفی دقیق و مفصلی از آداب و سبک زندگی مردمان روستای بهمن آباد در عید نوروز می پردازد.
همین موضوع باعث شده است مجله اسرارنامه تصمیم بگیرد درادامه تلاش خود برای گردآوری و انتشار آداب و رسوم ارزشمند شهرها و روستاهای  سبزوار ، مانند همیشه یکی دیگر از نوشته های ادبی و با ارزش بالای  اجتماعی از این وبلاگ نویس همشهری را به فراخور موضوع در بخش سبک زندگی همین مجله منتشر کند.
اما قبل از انتشار مطلب مذکور بدنیست به ارائه یک معرفی مختصر روستای بهمن آباد سبزوار بپردازیم.هرچند این روستا در نتیجه فعالیت وبلاگی خوب چندتن از فرزندانش تا حد زیادی بین روستاهای سبزوار شناخته شده است ، با این وجود برای معرفی بیشتر بهمن آباد دراین محل به کتاب فرهنگ اماکن و جغرافیای تاریخی بیهق مراجعه می کنیم که درمورد بهمن آباد چنین نوشته است :
بهمن آباد : ده بخش داورزن ، دهستان مزینان . از شرق با روستای مزینان و از غرب با سویز همجوار است. ارتفاع آن 830 متر از سطح دریا است. بیهقی آن را مربوط به رَبع مزینان برشمرده است و یکی از مراکزی می داند که از دیرزمان نماز جمعه و خطبه در آن برپا می شده است.امام زاده سید حسین و سید اسماعیل در حاشیه این روستا مدفون هستند.
منبع : فرهنگ اماکن و جغرافیای تاریخی بیهق / پژوهشگر : محمود محمدی / زمستان 1381 / نشرآژند

کودکی ام در بهار بهمن آباد
اين روزها همه جا صحبت از گل و سبزه است. گل، هويت بهار است و بهار آينه ي قيامت. هرکس مي تواند در اين آينه خود را تماشا کند، طراوت،زيبايي، رويش و نو شدن را مي شود در هرکجاي زمين نظاره کرد.
همه جا جلوه اي است از خداوند، در هر ذره اي مي توان آيات و نشانه هاي پروردگار را ديد، از بوته ي کوچک علف تا دشت وسيع  و شب کوير که بهار عاشقان است، گل هاي شکفته در دشت و رويش هزاران گياه معطر، همه و همه پيام اوست. دربهار به شوق تماشاي گل،دشت در دشت به نظاره مي رويم. بهار تداعي کننده دوران خوش کودکي هايمان است که نوروز را مي دانستيم و شادي را درک مي کرديم.
يادش به خير،ديد و بازديدهايمان بي ريا و بي کينه بود و زمان قهرو آشتي مان کوتاه و تکيه گاهمان پدر و مادرمان. اما چه مي توان کردقطار زمان مسافرانش را يکي يکي پياده کرده است و مرا نيز با خود برد و کودکي ام جاماند.
 آلبوم عکس هاي دوران کودکي ام گواهي صداقت گفتار من است يكي از قشنگ‎ترين و فراموش نشدني‎ترين خاطرات من از دوران كودكي‎ام‎، رفتن به كنار چشمه و  تماشا کردن جريان آب بود. از سرچشمه تا باغ پدر بزرگم فاصله ي چنداني نبود. وارد باغ که مي شدم از ديدن انبوه درختان کوچک و بزرگ ميوه دار سير نمي شدم. تنه ي درخت کهنسال شاتوت (شاه توت) پذيراي ما و مهمانان پدر بزرگ بود. من در آن سن و سال به صداي آواز مستانه پرندگان گوش مي‎سپردم.
 فصل بهار از خش خش برگ‎هاي درختان و عريان شدنشان خبري نبود.همه ي درختان باغ پوشيده از برگ های رنگارنگي بودند که نويد تازه و نو شدن را مي دادند. سبزه زار هاي بهمن آباد، خود را مديون قنات چند صد ساله اي مي دانندکه بي منت و بي چشمداشت، از دل زمين مي جوشيد و خود را به کوير تشنه مي رساند.
قنات يا کاريز نيز برايم از ديدني هاي شگفت انگيز بود و هست. سبزه و شکوفه هاي درختان تنها نشانه ي بهار نبودند. صداي رعد و برق ( آسمان قلمبه) ، قاصدکي بود که نويد آمدن باران و  روئيدن قارچ و دهها گياه معطر را مي داد.و مرد و زن روستا خود را آماده ي استقبال از عيد نوروز مي کردند. البته در اين ميان ، زنان مثل هميشه سهم بيشتري در شادي ها داشتند.
در بهمن آباد قانون نانوشته اي وجود داشت که زن و مرد هر کدام دوش به دوش يکديگر کار ها ي بيرون و خانه را انجام مي دادند.
راست مي گويند هرکه عاشق نيست لايق زندگي نيست. تنها عاشقان،لذت حيات را ادراک مي کنند. جوشش عشق و عاشقي در نگاه همسران و مادران بهمن آبادي پيدا بود. زن ها يک هفته مانده بود به سال نو کلوچه هاي مخصوصي مي پختند. اين کلوچه ها با شير،روغن محلي و با آرد که همه ي مواد تشکيل دهنده از دسترنج خودشان بود درست مي شد و آن ها را در کنار ديگر تنقلاتي که مرد خانه آورده بود بر روي سفره ي ساده اي مي گذاشتند و با چهره اي گشاده، گل مي گفتند و گل مي شنيدند.فراموش نمي کنم وقتي را که بر قامتم، لباس اندازه مي کردند و براي تحويل سال نو به همراه پدر و مادر به امامزاده مي رفتيم.
عجب حال و هوايي داشتيم. بعد از اعلام تحويل سال نو ، روبوسي و عيد مبارکي نفر به نفر ادامه مي يافت. سپس خانم ها به قسمتي از روستاي اوليه و مخروبه (که آثار باستاني بهمن آباد فعلي است)مي رفتند و به دور از نگاه مردان،شروع به رقص و آوازخواني مي کردند و مردان بيشتر به سنت ديرينه ي کشتي گيري علاقه داشتند.
فرداي آن روز و پس از ديدار بزرگترها، ديد و بازديدها ي دسته جمعي و خانه به خانه آغاز مي شد. آه که چقدر دلم براي خانه  کاه گلي زادگاهم تنگ شده ، براي همسايه هايي که سايه اي ندارند، براي دوستان و هم بازي هايم که باهم به مزار  و چشمه و صحرا مي رفتيم، دلم براي خودم و براي مردم باصفاي زادگاهم تنگ شده؛ سرشت من  با سقف گلي و  گنبدي خانه ي زادگاهم پيوندي ديرينه دارد. کودکي ام مرا مي خواند تا مادرم بر موهايم دست بکشد و بر روي زانوان پدرم ،جاخوش کنم و بوسه  و عيدي بگيرم.
هرچه مي گذرد بدين لمس خيال انگيز محتاج ترم.نمي دانم دلتنگي چيست ولي وقتي در کوچه هاي خاطرات به گذشته مي روم، حتي براي گريستن هم دلتنگ مي شوم .انسان در شادي شديد به جاي خنده مي گريد؛ اشک ترجمان کمال انسان است، در غم و شادي. از دنياي خيال انگيز کودکي که برون مي روم، مي خواهم دوباره به باغ پدر بزرگ بروم، اما از آن همه درخت و دار هيچ چيزي نمي بينم .به سر چشمه رفتم قنات پير ،بازحمت نفس مي کشد و به مقدار کم آب مي دهد.طبيعي است که ميزان رضايتمندي کشاورزان نيز کاهش يافته است.
در بعد اجتماعي از آن همه رفت و آمد و شب نشيني هاي دوست داشتني و  به ياد ماندني فقط خاطره اش مانده و گشت و گزار و عيد ديدني که به صورت دست جمعي صورت مي گرفت نيز بي رونق شده است.
چشم و هم چشمي به تک تک خانه هاي روستائيان رخنه کرده و اين سوغات ناميمون و نامبارک ره آورد فرزندان به شهر رفته مي باشد که به قول خودشان تهراني و شهري شده اند.تنورهاي سنتي يکي يکي برچيده شد و نان نا مرغوب ماشيني جاي نان مرغوب سنتي را گرفته است.
خانه هاي سنتي به بهانه ي مقاوم سازي، تخريب مي شوند.قبرهايي که نشان از قدمت روستا مي داد اکنون به واسطه ي نوه ها و ساير بستگان با سنگ هاي قيمتي مرمت مي شوند که گويي تازه گذشته اي را در خاک کرده اند.کشاورزان از کشت گندم و جو پرهيز دارند و براي سود بيشتر به کاشت فلفل و... اقدام مي کنند.
طبق شنيده ها عروسي ها  نيز در حال از دست دادن شکل سنتي خود هستند.دوره ي کودکي من با وجود و حضور مستمر چهار عالم متّدين و مورد اعتماد به نام هاي مرحوم ملاحسين،مرحوم ملا رمضان،مرحوم حاج شيخ ذاکري،و مرحوم حاج ملاعلي همراه بود اکنون مردم روستا از اين نعمت بي بهره اند.مهاجرت جوانان و ميانسالان روستا به شهرهاي بزرگ روند آباداني را کُند نموده و قبوض آب و برق و گاز و تلفن و حتي موبايل که دستاورد زندگي مدرن مي باشد، معيشت آنان را سخت کرده است. دلم هواي کودکي ام را مي کند؛

مي خواهم به گذشته برگردم به باغ سر سبز و پر ميوه اي بابا حاجي که پرندگان هم از ميوه اش بهره مي بردند؛
مي خواهم خانه اي بسازم که وقتي خراب شد به راحتي خانه اي ديگر بسازم؛
مي خواهم به گذشته برگردم،  وقتي همه چيزساده بودو دوست داشتني؛
مي خواهم همه چيز را خوب ببينم؛
مي خواهم دلم کودکانه و نگاهم صادقانه باشد تا به دور از هرگونه چشمداشتي به همه سلام کنم و در حد توانم کمک؛
مي خواهم با دوستم رضا در ميان خاک و خل ساعت ها بازي کودکانه داشته باشم و موقع صرف ناهار صداي نازنين مادرم را بشنوم ؛قاسم،قاسم  بدو بيا...؛
مي خواهم زير سقف خانه ي گلي، به زيبايي بي انتها سفره اي پهن کنم و يک بار ديگر چهره به چهره ي پدر و مادرم غذا بخورم ؛
مي خواهم اين همه مدارک و کارت و گواهي و آفرين و تشويق هاي بامنت و با چشمداشت را دور بيندازم و  با يک بارک الله مرحوم پدر و مادرم سودا کنم؛
مي خواهم به تماشاي حيوانات بي آزار بنشينم؛مي خواهم در آب قنات و چشمه آب تني (شنا) کنم؛تني (شنا) کنم؛
مي خواهم با رضا اشرفي پور و ديگر دوستانم به مدرسه ي سويز بروم.
اين ها که گفتم هيچکدام شدني نيست؟
مي خواهم خودم باشم؛ مي خواهم زندگي کنم، اين يک حق است که زندگي آرام و دلي کودکانه داشته باشم. حتي سفارش شده آنان که بر روي خاک مي روندبراي کساني که در زير خاک خفته اند آرامش بخواهند. يادمان باشد گذشتگان پاره هاي وجو مايند که در خاک خفته اند؛يعني نيمي از ما در زير پاي ما خفته اند، در چنين وضعيتي تنها کاري که مي توانيم بکنيم فاتحه و صلواتي را به روحشان هديه نماييم؛
برمحمد و آل محمد صلوات.
منبع : وبلاگ قاسم ملا
نویسنده : قاسم بهمن آبادی

کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
سبک زندگی مردمان روستای کهنه در ایام نوروز


نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما