هفته بسیج و دست نوشته هایی از سر ارادت

مونولوگی برای بچه های خونگرم بسیج

سرباز اسد غضنفری هستم قربان، اعزامی از شهرستان سبزوار بخش ششتمد آقا. خراسان اعزام شدیم آقا، آقا نه ببخشید جناب سرهنگ... بعله می‌شناسمش، اون از منطقه‌ی ماست یعنی از روستای پادره، آره پادر ... خوب می‌دونید آقا، ببخشید جناب سرهنگ، توی رودخانه‌ی ششتمد ما ملک داریم مردمان ده پادر هم ملک دارند تو رودخانه، سر رودخانه مال پادری‌هاست... آقا اون بچه پدر نداره... دیدم کوچیکه گفتم راه و بیراهش کنم... بعله آقا اونا از سر گدار مسجد به رودخانه میان، ما از سر آب کرز(کاریز). تقریباً از مرغزار وبالا، مال پادری‌هاست. ببخشید چه بی‌ربط می‌گم، آقا یتیمه، از طریق بسیج آمده. بعله یک الف بچه که بیشتر نیست. می‌گم کمکش کنم ثواب داره... یک الف بچه!... (گویا سرهنگ رفته است می‌نشیند) خوب چیشوم(چشم) خیره، خوب برای همین سن قانونی گذاشتن برای سربازی. آها، من آمدم سربازی، آموزش دیدم. آهان، نگاه، نظام جمع، از جلو نظام، خبردار، به چپ چپ، به راست راست، عقب گرد، دست به جای خود، قدم‌رو یک، دو، سه، هوگ، یک دو سه هوگ... اهـ اهـ حالا اینا چه بدرد جنگ می‌خوره . خودمم نمی‌دانم، میگم هوا خوب می‌چسبه حالا تو این فصل. خرمشهر، آره، دژ خرمشهر پل نو هم رفتی؟ نه؟، شلمچه، تو عملیات رمضان تو هم بودی ها؟ نه بابا...؛ ما قسمت توپخانه بودیم البته من پشت ضدهوایی بودم کالیبر 23، چه خوش دسته لامصب، ... حالا چی شد تو آمدی غرب، اینا عقلشان هم نمی‌کشه حالا اگه جنوب بودیم هواش ماه بود، حالا از سرما دارم یخ می‌بندم. از ایلام تقسیم شدین یا باختران؟ ها پس نه، اسلام‌آباد بودین. ولی حواست به این رودخانه زرنه باشه خیلی سرده تازه مارماهی هم داره... الان تو عملیات مسلم ابن عقیل هم تو بودی؟ سومار... کوه‌های حیدک سیدک، راستش رو بگو تو کوه‌های حیدک سیدک هم بودی... یعنی می‌خوای بگی شهر مندلی عراق را هم مثلاً دیدی... مگه مچلم، تو کوه‌های حیدک سیدک از خاکریز ما تا عراقی‌ها ده متر بیشتر فاصله نبود با دست نارنجک پرتاب می‌کردی داخل سنگر عراقی‌ها بود تو اونجا بودی تو صد دفعه ور خودت خراب می‌کردی که هیچی، زهرت آب می‌رفت، لاحول و لا...، اگه راست می‌گی باگا بچه‌های سبزوار، کی تو اونجا بود؟ خدابیامرز اسماعیل راحتی هم اونجا بود، دیدی هیچی نمی‌دانی، ور خب زن، ور خب زن، ور خب زن، نمی‌خوام حرفات رو بشنوم.... (سکوتی کوتاه حاکم می‌شود) ببخش دست خودم نیست این موج انفجار نه تنها ریه‌هام رو گند زده، مغزم را هم قاطی کرده... سر استخر هر وقت می‌نشینم، به همین گدار مسجد نگاه می‌کنم که تو، از روی کوه از روی گدار کی می‌یای پایین. خدا رحمتش کنه کربغلام مرد خوبی بود خداییش... خوب این مهندس هم تخته‌اش کمه‌ها، باگا تو به شهردار ششتمد بودن قانع باش دگه، آمده تو بغل کوه خانه ساخته جاده رو هم از سر آب کریز تا دم خانه‌اش کشیده .حالا خداییش تا ته کال هم آورده ولی بگو ول معطلی بخدا... تخته‌ات کمه‌ها ...(به پای مخاطب خیالی زل میزند) چرا پات گرده. وپای شتر میمانه، راستش رو بگو کیستی بخدا، بیلم را بندازم؟ خواب برای چی بیلم را بندازم؟ بیام برقصم، برقصم؟ یارو عجب عقلی داری تو ها، ... رقص؟ الان میگن خیلی حرام هستش قبلاً حرام بود حالا خیلی حرامه. تازه اگر بلند بخندی یارم حتماً مشکل داره چون می‌گن نباید بخندی بلند، تازه دست هم باید یک جوری بزنی که یارم حرام نباشه دگه، اصلاً برای چی دست بزنی. نگاه نگفتی برای چی پات به پای شتر میمانه تو جنی، تو جنی؟ بسم الله بسم الله بسم الله (بیل را بلند می‌کند و به دنبال جن خیالی می‌دود) تو که تخم و ترکه کربغلامی، به دم نظرم آمد که پات شتری است... نگاه یره(یارو)، همال بچه های ارتش را با بچه‌های بسیجی قرم قطی کرده‌اند تو همال فرمانده‌ی ما رفته‌ای عجب پیشانی ما داریم الان تو فرمانده‌ی توپ ما رفته‌ای الان فرمانده‌ی کل توپ‌های زرنه توتی، خیلی جالبه بخدا، یک الف بچه، نیم وجب قدت نمی‌ره، مو اوهم که آموزش دیده‌ام بیست ماه خدمتم حالا باید برای تو پا جفت کنم. عجب اقبال بلندی دارم... اسد... اسد گندت بزنه... با بیست ماه خدمت اسد باید بره گماشته تخم و ترکه فسقلی کربغلام... خوب اگر راستی راستی تو بلدی واقعاً بیا پشت همین پدافند کالیبر 23 بشین ببینم هم پات به پدال می‌رسه؟ اگر رسی هر چه گفتی گوش می‌کنم... بشین، بشین دیگه؟(به خود می‌آید اطراف را می‌نگرد کسی را نمی‌یابد) واز تو خودم رفتم. آمدم یعنی آب بری(بردن)، یعنی خانه باغ را آباد کنم خانه باد را خانه باغ کنم یعنی خانه باد فراموش، خودم تو خانه باغ مدهوش. ای مرگ، ای زهر، ای کوفت (شروع به زدن خود می‌کند) بمیر، بمیر، بمیر که همه از دستت عاصی هستن، بمیر دگه (لکنت گرفته است و بیشتر عصبانی می‌شود و بیشتر خود را کتک می‌زند، خسته می‌شود و روی دیواره دراز می‌کشد اما گویا دست‌هایش که آویزان استخر شده است استخر پر آب را درک می‌کند) ها، چه عجب استخر پر آب شد باید برم باغ را آب بدم زمین بد مصب، بدجوری تشنه است بخدا... (شروع می‌کنه به تصنیف خواندن) های دختر قوچانی، های دختر قوچانی، سر کوه بلند پرخلشه، های دختر قوچانی ... یره بچه کربغلام تو این‌جا چکار می‌نی، شعر می‌خونم که شب کوتاه روه(بشه) اینا کیستن عین خلمه(گله گوسفند) هی  می نی (می‌کنی) اسیرند، جدی... تو همال خودت بیست اسیر را به رج کردی به تنهایی؟ ای ول بابا، می‌خی باور کنم، خوب باشه باور می‌کنم... خوب حال، تو همین آغل دبند اینا رو، تا ماشین بیاید ببرند پادگان. خوب باشه خودم هم کمکت می‌کنم همشهری بدرد همین جور جاها می‌خوره دیگه. دیدی چه قشنگ تهرانی صحبت کردم، (شروع به بستن اسیران می‌کند ولی گویا صدای انفجارهای مهیبی به گوش می‌رسد) وای خدا، هواپیماهای عراقی حتماً دره زرنه را زدند ای خدا یک گردان توی دره مستقره باید پشت توپ می‌بودم خدا، خدا چکار کنم... چی می‌گی بچه کربغلام، پستم را ترک کرده‌ام که کرده‌ام، دلم می‌خواد اصلاً به تو چه، اصلاً اگر راست می‌گی فرمانده تویی بدو برا (برو). خودت برا(برو) تو پشت توپ، پشت کالیبر 23. برو دیگه.اگه خوب می‌خوای بدانی گلوله در جان لوله گیر کرده برا خودت رفع گیر کو . هواپیما را هم خودت بزن ارمغانش هم برای خودت (می‌نشیند مستأصل) رفت، چه به سرعت رفت از کمرکش کوه رفت از گدار کوه، تا رسید به قله‌ی کوه رفت پشت پدافند های شلیک کرد های شلیک کرد هواپیماها رفته بودند، از گوشاش خون می‌آمد هواپیماها بمباران کردند کل دره رزنه را. کل بچه‌ها را کشته بودند خیلی کشته بودند. وقتی رسیدم اون بالا، خون بالا آوردم روز شده بود شب، دود بود دود بود، خون. همه جا آتش گرفته بود. بچه‌ی کربغلام پا شد ناراحت بود صداش تو گلوش ماسیده بود حرف نمی‌زد بغض تو گلوش بود های خون ریخته بود توی دره، بچه‌ی کربغلام سرش به یک طرف بود خون از گوشاش بیرون زده بود هواپیماها دیوار صوتی را شکسته بودند بمباران کرده بودند. بچه‌ها رفته بودند. بچه‌ی کربغلام خون از گوشاش می‌زد بیرون، چشمام رو خون گرفته بود خون بالا می‌آوردم. اسلحه را برداشتم هی کردم سمت آغل. سمت اسیرا، دیدم یک نفس یک بند، بچه‌ی کربغلام عین قرقی آمد پشت سرم، پشت پا زد بهم. خوردم زمین، اسلحه را ازم گرفت پرت کرد گوشه‌ای. از یک طرف شرمم می‌آمد اگر پشت پدافند بودم شاید کسی ... شاید...، از یک طرف دیگه عصبانی بودم این همه بچه‌ها... عصبانی بودم پا شدم پا شدم گفتم، تخم و ترکه کربغلام... دستم را بردم بالا سیلی رو زدم تو گوش بچه‌ی کربغلام خون زد فوران زد اما بچه‌ی کربغلام منو هل داد زیر پام رو کشید افتادم روی زمین، چند بار غلت زدم روی زمین عصبانی بودم خیلی عصبانی. جستم بلند شدم اما دیدم از سینه‌ی بچه‌ی کربغلام خون زده بیرون، اون عراقیه دستش رو آزاد کرده بود از پشت می‌خواست منو بکشه اما تخم و ترکه‌ی کربغلام سپر بلام شد منو هل داده بود ولی خودش کشته شد، خودش، خدا خودش آخه چرا...

پا شدم پا شدم به تک رفتم پشت پدافند پشت کالیبر پشت 23، خون جلو چشام رو گرفته بود شلیک کردم هی شلیک کردم، شلیک کردم هی شلیک کردم، همه رفته بودند همه ضجه زده بودند بعد رفته بودند. بچه‌ی کربغلام تو که خودت همه رو دیده بودی پس چرا سئوال می‌کنی مگه ندیدی موج گرفته بودم. ریه‌هام، به گوشم به کله‌ام به سینه‌ام، صدام دیگه بالا نمی‌یاد. بچه‌ی کربغلام خوب تو الف بچه، چرا آمدی، چرا... .  باید برم آب را به باغ ول کنم درختا طفلکا تشنه‌اند... اما بذار آب سربره بزار بخوابم بچه‌ی کربغلام همه‌اش فکر می‌کنم پاهات به پاهای شتر می‌مانه ولی نه، نه بابا ایناکه پوتین‌های خودمه بچه‌ی کربغلام اینا پوتین‌های خودمه بچه‌ی کربغلام.

سید حسین سبریزی

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما