به یاد بچه های دهه شست

روزگار شیرین و گیج ممدها

بی هیچ کم و کاستی و یا بهتر بگم با همه ی کاستی و فرودهای معیشتی های دهه شست، چه روزگار نازنینی بود اگر دروغ می گفتیم و یا خبطی می کردیم نمی توانستیم با خود اونو ،همراه داشته باشیم باید بدنبال هم می گشتیم می یافتیم همدیگر رو، و حلالیت می طلبیدم این تازه مال ناخوش احوالی مان بود خوش که بودیم ساده بودیم زلال بودیم راحت می خندیدیم مرگ و دردمان ،غمی بود که بر دل یکی مان می نشست چقدر غصه می خوردیم واسه هم و چقدر زمین و آسمون می زدیم تا دلشو شاد کنیم مثل یه لبخند نمکینی که می نشست بر لب داوود مزینانی و یا حجب و حیای شیرین حسین مزینانی و یا معصومیت نگاه حسین شمس آبادی و یا ... . ای خدا قربونت لطفا ما رو ببخش؛ ما هنوز شیرین می زنیم هنوزم گیج ممدیم.

 این منولوگ کوتاه هم تقدیم بچه های قدیمی. مخلص همه ی برو بچ هایی که دلشون به یاد اون قدیماست.

اسد:       (سلام نظامی می‌دهد) سرباز اسد غضنفری هستم قربان، اعزامی از شهرستان سبزوار بخش ششتمد آقا. خراسان اعزام شدیم آقا، آقا نه ببخشید جناب سرهنگ... بعله می‌شناسمش، اون از منطقه‌ی ماست یعنی از روستای پادره، آره پادر ... خوب می‌دونید آقا، ببخشید جناب سرهنگ، توی رودخانه‌ی ششتمد ما ملک داریم مردمان ده پادر هم ملک دارند تو رودخانه، سر رودخانه مال پادری‌هاست... آقا اون بچه پدر نداره... دیدم کوچیکه گفتم راه و بیراهش کنم... بعله آقا اونا از سر گدار مسجد به رودخانه میان، ما از سر آب کرز(کاریز). تقریباً از مرغزار وبالا، مال پادری‌هاست. ببخشید چه بی‌ربط می‌گم، آقا یتیمه، از طریق بسیج آمده. بعله یک الف بچه که بیشتر نیست. می‌گم کمکش کنم ثواب داره... یک الف بچه!... (گویا سرهنگ رفته است می‌نشیند) خوب چیشوم(چشم) خیره، خوب برای همین سن قانونی گذاشتن برای سربازی. آها، من آمدم سربازی، آموزش دیدم. آهان، نگاه، نظام جمع، از جلو نظام، خبردار، به چپ چپ، به راست راست، عقب گرد، دسته به جای خود، قدم‌رو یک، دو، سه، هوگ، یک دو سه هوگ... اهـ اهـ حالا اینا چه بدرد جنگ می‌خوره . خودمم نمی‌دانم، میگم هوا خوب می‌چسبه حالا تو این فصل. خرمشهر، آره، دژ خرمشهر پل نو هم رفتی؟ نه؟، شلمچه، تو عملیات رمضان تو هم بودی ها؟ نه بابا...؛ ما قسمت توپخانه بودیم البته من پشت ضدهوایی بودم کالیبر 23، چه خوش دسته لامصب، ... حالا چی شد تو آمدی غرب، اینا عقلشان هم نمی‌کشه حالا اگه جنوب بودیم هواش ماه بود، حالا از سرما دارم یخ می‌بندم. از ایلام تقسیم شدین یا باختران؟ ها پس نه، اسلام‌آباد بودین. ولی حواست به این رودخانه زرنه باشه خیلی سرده تازه مارماهی هم داره... الان تو عملیات مسلم ابن عقیل هم تو بودی؟ سومار... کوه‌های حیدک سیدک، راستش رو بگو تو کوه‌های حیدک سیدک هم بودی... یعنی می‌خوای بگی شهر مندلی عراق را هم مثلاً دیدی... مگه مچلم، تو کوه‌های حیدک سیدک از خاکریز ما تا عراقی‌ها ده متر بیشتر فاصله نبود با دست نارنجک پرتاب می‌کردی داخل سنگر عراقی‌ها بود تو اونجا بودی تو صد دفعه ور خودت خراب می‌کردی که هیچی، زهرت آب می‌رفت، لاحول و لا...، اگه راست می‌گی باگا بچه‌های سبزوار، کی تو اونجا بود؟ خدابیامرز اسماعیل راحتی هم اونجا بود، دیدی هیچی نمی‌دانی، ...  . بچه کربغلام، پستم را ترک کرده‌ام که کرده‌ام، دلم می‌خواد اصلاً به تو چه، اصلاً اگر راست می‌گی فرمانده تویی بدو برا (برو). خودت برا(برو) تو پشت توپ، پشت کالیبر 23. برو دیگه.اگه خوب می‌خوای بدانی گلوله در جان لوله گیر کرده برا خودت رفع گیر کو . هواپیما را هم خودت بزن ارمغانش هم برای خودت (می‌نشیند مستأصل) رفت، چه به سرعت رفت از کمرکش کوه رفت از گدار کوه، تا رسید به قله‌ی کوه رفت پشت پدافند های شلیک کرد های شلیک کرد هواپیماها رفته بودند، از گوشاش خون می‌آمد هواپیماها بمباران کردند کل دره رزنه را. کل بچه‌ها را کشته بودند خیلی کشته بودند. وقتی رسیدم اون بالا، خون بالا آوردم روز شده بود شب، دود بود دود بود، خون. همه جا آتش گرفته بود. بچه‌ی کربغلام پا شد ناراحت بود صداش تو گلوش ماسیده بود حرف نمی‌زد بغض تو گلوش بود های خون ریخته بود توی دره، بچه‌ی کربغلام سرش به یک طرف بود خون از گوشاش بیرون زده بود هواپیماها دیوار صوتی را شکسته بودند بمباران کرده بودند. بچه‌ها رفته بودند. بچه‌ی کربغلام خون از گوشاش می‌زد بیرون، چشمام رو خون گرفته بود خون بالا می‌آوردم. اسلحه را برداشتم هی کردم سمت آغل. سمت اسیرا، دیدم یک نفس یک بند، بچه‌ی کربغلام عین قرقی آمد پشت سرم، پشت پا زد بهم. خوردم زمین، اسلحه را ازم گرفت پرت کرد گوشه‌ای. از یک طرف شرمم می‌آمد اگر پشت پدافند بودم شاید کسی ... شاید...، از یک طرف دیگه عصبانی بودم این همه بچه‌ها... عصبانی بودم پا شدم پا شدم گفتم، تخم و ترکه کربغلام... دستم را بردم بالا سیلی رو زدم تو گوش بچه‌ی کربغلام خون زد فوران زد اما بچه‌ی کربغلام منو هل داد زیر پام رو کشید افتادم روی زمین، چند بار غلت زدم روی زمین عصبانی بودم خیلی عصبانی. جستم بلند شدم اما دیدم از سینه‌ی بچه‌ی کربغلام خون زده بیرون، اون عراقیه دستش رو آزاد کرده بود از پشت می‌خواست منو بکشه اما تخم و ترکه‌ی کربغلام سپر بلام شد منو هل داده بود ولی خودش کشته شد، خودش، خدا خودش آخه چرا...

سید حسین سبریزی

نظرت را بنویس
comments

علی مزینانی عسکری

باسلام وعرض ادب تقدیر از روحانی جوان مزینانی به عنوان کارشناس مذهبی رادیو در مورد کلمه شصت بازهم جواب نگرفتم معنای آن را از نوشته های شما فهمیدم اما غلط نویسی با حرف س را نمی دانم ! شاهدان کویرمزینان

علی مزینانی عسکری

باسلام وعرض ادب آیا در نوشتن دهه ی شصت با س منظور خاصی داشته اید ؟ ابتدا فکر می کردم در تیتر به اشتباهی این گونه آمده اما در متن هم مشهود و تکرار شده بود
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما